گنجور

شمارهٔ ۲۳۴

گفتمش بوسی ز لب ده گفت بر کف جان بگیر
گفتمش دارم به کف هم جان وهم دل هان بگیر
لب نهادم بر لبش تا بوسمش خندیدوگفت
شکر افشان است لعلم زیر او دامان بگیر
گفتمش زلفت چو چوگان درنظرآید مرا
گفت پس گوئی ز دل در پیش این چوگان بگیر
گفتمش لعل تو یاقوت است یا قوت روان
گفت مرجان است از بوسیدش مرجان بگیر
گفتم آن دل را که زلفت برد بشکستش چرا
گفت از بس بودنازک از لبم تاوان بگیر
گفتم از عشقت بلند اقبال کارش مشکل است
گفت هر مشکل که پیش آید تورا آسان بگیر
گفتمش آخر تو را در زیر فرمان آورم
گفت پس از احتشام الدوله رو فرمان بگیر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتمش بوسی ز لب ده گفت بر کف جان بگیر
گفتمش دارم به کف هم جان وهم دل هان بگیر
هوش مصنوعی: به او گفتم که از لبانم بوسه‌ای بگیر، اما او گفت که جان را از دست بده و بر کف بگیر. من نیز گفتم که هم جان و هم دل را در کف دارم، پس بیا و بگیر!
لب نهادم بر لبش تا بوسمش خندیدوگفت
شکر افشان است لعلم زیر او دامان بگیر
هوش مصنوعی: دهانم را به لب او گذاشتم تا او را ببوسم. او خندید و گفت: "شکری که به خاطر علم (محبت و دانایی) ریخته می‌شود، دامن‌گیر است."
گفتمش زلفت چو چوگان درنظرآید مرا
گفت پس گوئی ز دل در پیش این چوگان بگیر
هوش مصنوعی: به او گفتم که موهایت مانند چوب‌های چوگان به نظر می‌رسد. او پاسخ داد که پس باید بگویی دل من هم در کنار این چوگان در دست توست.
گفتمش لعل تو یاقوت است یا قوت روان
گفت مرجان است از بوسیدش مرجان بگیر
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا گوهر زیبای تو یاقوت است یا نیرویی زنده؟ او پاسخ داد که این مرجان است. از بوسیدن او، مرجان بگیر.
گفتم آن دل را که زلفت برد بشکستش چرا
گفت از بس بودنازک از لبم تاوان بگیر
هوش مصنوعی: گفتم آن دلی که به خاطر زلف تو شکست، چرا گفت که با وجود نازکش، از لب من عذر بخواهد.
گفتم از عشقت بلند اقبال کارش مشکل است
گفت هر مشکل که پیش آید تورا آسان بگیر
هوش مصنوعی: گفتم به خاطر عشق تو، Fortune او دچار سختی است. او پاسخ داد که هر مشکلی که به وجود بیاید، تو آن را ساده و راحت در نظر بگیر.
گفتمش آخر تو را در زیر فرمان آورم
گفت پس از احتشام الدوله رو فرمان بگیر
هوش مصنوعی: به او گفتم که در نهایت تو را تحت اختیار خود می‌گیرم. او گفت: بعد از احتشام‌الدوله، برو و از او فرمان بگیر.