شمارهٔ ۹
تنم از روزه ماه رمضان شد چو هلال
شکر لله که عیان گشت هلال شوال
دل خونین من از طعنه زاهد می دید
آنچه از نشتر فصاد بیند قیفال
رندی ار گفت حرام است می او را بزنند
کاسم می برده ای توخون تو گردیده حلال
روزی از بهر عبادت شدم اندر مسجد
زاهدی دیدم بنشسته به صد جاه وجلال
رفتمش پیش سلامی به ادب کردم وگفت
از ره طعنه که چونی چه کنی کیف الحال
هان چه گردیده که کاهیده چنینت تن و جان
هان چه گردیده که لاغر شدت این سان پرو بال
گفتم از روزه چنین گشته تنم زار ای شیخ
کافتم از ضعف به خاک ار بوزد بادشمال
تن رنجور من از روزه به جان تو قسم
گشته از مویه چو موئی شده از ناله چو نال
طرفه شوخی بگذشت از بر زاهدناگه
که ز رشک رخ او بود تن مه چو هلال
جلوه هی هی چو خرامیدن طاووس بهشت
غمزه وه وه چو نگه کردن رم کرده غزال
روی نیکوی وی انوار جمال مهدی
چشم جادوی وی آشوب زمان دجال
دیدمش هست به دنباله چشمش خالی
که دوچشم خود او نیز بدش از دنبال
شیخ سرگشته چو این دید دل از دستش رفت
واندر افتاد به پا تا به سر وی زلزال
گفتم ای شیخ چه رو داد وتو را حال چه شد
که چنین کرد تو رانفس ستمگر پامال
گفت دل از کف من رفته ملامت چه کنی
به مکافات من ای کاش زبانم بد لال
ندهم طول سخن مختصری عرض کنم
زآنکه گفته اند ز تفضیل بود به اجمال
زاهد خون جگر بی دل ودین از مسجد
رفته در خانه خودچون به بر اهل وعیال
جمع گشتند همه گردوی و دیدندش
که چوگیسوی بتان گشته پریشان احوال
زن او گفت که رنجوری وی سرسام است
که جوایب ندهد هر چه نمائیم سؤال
خواهرش گفت که صدبار فزونتر گفتم
کاخر از بسکه کند منع کشندش جهال
دخترش گفت که باشد زعطش این حالت
روزه است ار نه علاجش کنم از آب زلال
پسرش گفت به دل امشب اگر جان بدهد
کس به فردا به جهان نیست چومنفارغ بال
وجه یک جرعه میم حال نگردد ممکن
گر بمیرد بشوم صاحب صد الف اموال
اول آن سیم تنی را که بود منظورم
به وثاق آرم وبخشم بسی او را زر ومال
پشت پا بر همه آفاق ز نیم و شب و روز
هی بگیریم بکف جام ز صهبای وصال
هر زمان کز دو لبش خواهش یک بوسه کنم
هم سر بدره گشایم به کرم هم خرطال
پس از آن آیم و صد خروار انگور خرم
خود کنم دانه بدست وکنمش خود پامال
پس بریزم همه را در خم قیر اندوده
گاه و بیگه زنمش لطمه رسد تا به کمال
آورد کف چو خمی بر لب چون بختی مست
پس بنوشیم هی از وی قدح مالامال
گر کسی گوید گردیده فلانی نااهل
سهل باشد نکنم هیچ به او جنگ و جدال
روزکی چند روم مسجد و برجای پدر
پیش استم به نماز و کندار بخت اقبال
مجتهد گردم ومن جازله الحکم شوم
مبتدا را چو بدانم ز خبر وصل از حال
تا نگویند که گردیده فلانی بی دین
رشوه یک پول نگیرم ز کسی تا دو سه سال
ز آن سپس هر که ز من خواهد گیرد حکمی
زر و سیم ار ندهد گیرم از او با تیتال
الغرض افتاد آن زاهد ونزدیک رسید
که کنداختر عمرش همه سر روبه وبال
آن یکی رفت وبه بالینش طبیبی آورد
نبض او دید و بدو داددوای اسهال
آن یکی رفت که مستقبل احوالش را
از کم وکیف دهد شرح به پیشش رمال
شخص رمال بگفتش ز مریضی است ضمیر
زآنکه در خانه شش آمده انگیس به فال
نتوان گفت کز این رنج بردجان سالم
ساحری کرده بدوسحر وندارد ابطال
مختصر روز دگر زاهد دلداده چومرد
مالکانش همه کردند بروح استقبال
شب بخوابیدم و درخواب بدیدم که بود
زار ورنجور و پریشان واسیر اغلال
رخ او گشته ملون به مثال قطران
تن وی گشته مشبک به شبیه غربال
عقل و دانش ز سرم کردند آهنگ گریز
میزدندی به سرش بسکه دمادم کوپال
رفتمش پیش وبگفتم بخدا با من گوی
کاین عذاب از چه کنندت چه تو را بوداعمال
گفت منزاهدم وخود تو مرا بشناسی
کز عبادت بجهان کس نبدم مثل وهمال
روزها روزه بدم تا شب وشب ها تا صبح
کار من بود مناجات به رب متعال
سال ها بسته بدم لب پی ذکرش چون میم
روز وشب بود قدم خم به رکوعش چون دال
ذره ای لیک بد اندر من خود بینی وکبر
کس به خود بینی یا رب نشود هرگز ضال
ساقیا باده بده تا شوم از خود بی خود
عمر بگذشت به تعجیل مفرما اهمال
خیز و زآن آب چو آتش دو سه پیمانه بیار
مگر از لوح دل خویش بشویم بلبال
مطلعی گویم وفردا که بود عید سعید
چوب بر طبل بشارت چوبگویدطبال
خیزم از جا و پی دفع خمار می دوش
صندلی سایم وبر جبهه کنم استعمال
روی آرم به در حضرت نواب آنکو
کس به دوران نبود همچو وی از فضل نوال
ای که داده است خداوندترا جاه وجلال
به تو شدختم بزرگی و جوانی و جمال
بخل در ذات شریف توچو مو در کف دست
نه کسی دیده نه بشنیده که امری است محال
رود اروند بود پیش سخایت قطره
کوه الوند بود نزدعطایت مثقال
دهر دارد به تو زینت چوتن شخص به روح
شهر دارد به تو زیور چورخ دوست به خال
پشه ای گردداهانت ز تو بیند چون پیل
ضیغمی گردد اعانت ز تو یابد چو شغال
تیره حال است ز همت به برت حاتم طی
پیره زال است ز شوکت به برت رستم زال
بسکه دارند پی خدمت توحرص آیند
سرنگون از رحم مادر از آنرو اطفال
سوی دریا گذرد گر که سموم قهرت
زیر آب اندر بریان بشود ماهی وال
هر چه در وصف تو آید به خیال افزونی
آنچنانی که تویی وصف توناید به خیال
نبود بار دوصد خدمت تو بر یک دل
یک عطای تو بودبار هزاران حمال
به دعا ختم کنم تا که ملامت نرسد
ورنه از قافیه بر من نبود تنگ مجال
تا که از هجر شود دلبر طناز عزیز
تا که از وصل بود در دل عشاق آمال
تا همی نیمه هر ماه هلال آید بدر
تا همی آخر هر ماه شود بدر هلال
بادهرساعتی از عمر تو صد روز و شود
هر یکی روز دوصدماه ومهی سیصد سال
شمارهٔ ۸ - در شکایت از بهرام میرزا: بهرام میرزا شده تا حکمران به فارسشمارهٔ ۱۰: زمانه ای است که شادی به خلق گشته حرام
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تنم از روزه ماه رمضان شد چو هلال
شکر لله که عیان گشت هلال شوال
هوش مصنوعی: بدن من در ماه رمضان همچون هلال شده است، سپاس خدا را که هلال ماه شوال به وضوح نمایان شد.
دل خونین من از طعنه زاهد می دید
آنچه از نشتر فصاد بیند قیفال
هوش مصنوعی: دل غمگین و آشفته من به خاطر سخنان تند و گزنده عابدان، چیزهایی را مشاهده میکند که کسی با نیشتری تند و برنده میبیند.
رندی ار گفت حرام است می او را بزنند
کاسم می برده ای توخون تو گردیده حلال
هوش مصنوعی: اگر رند (آدم خوشگذران) بگوید که نوشیدن شراب حرام است، او را بزنند، زیرا خود او با وجود این که به حرام بودن میگوید، هنوز در دلش خواهان آن است و شراب برای او مانند خون حلال شده است.
روزی از بهر عبادت شدم اندر مسجد
زاهدی دیدم بنشسته به صد جاه وجلال
هوش مصنوعی: یک روز به منظور عبادت به مسجد رفتم و در آنجا زاهدی را دیدم که با شکوه و جلال بسیار نشسته بود.
رفتمش پیش سلامی به ادب کردم وگفت
از ره طعنه که چونی چه کنی کیف الحال
هوش مصنوعی: به دیدار او رفتم و با احترام سلامی کردم، او نیز به طعنه از حال من پرسید که چگونه هستی و چه میکنی.
هان چه گردیده که کاهیده چنینت تن و جان
هان چه گردیده که لاغر شدت این سان پرو بال
هوش مصنوعی: چه شده که اینگونه بدن و جانت رنجور و نحیف شدهاند؟ چه بسا که چرا اینقدر ضعیف و لاغر به نظر میرسی؟
گفتم از روزه چنین گشته تنم زار ای شیخ
کافتم از ضعف به خاک ار بوزد بادشمال
هوش مصنوعی: به شیخ گفتم که از روزه گرفتن بدنم خیلی ضعیف و نزار شده است. اگر یک نسیم سردی به وزد، ممکن است به زمین بیفتم.
تن رنجور من از روزه به جان تو قسم
گشته از مویه چو موئی شده از ناله چو نال
هوش مصنوعی: بدن رنجور من به خاطر روزه به جان تو سوگند میخورد که از گریهای به مانند موئی نرم شده و از نالهای به مانند نالهای در گلو شده است.
طرفه شوخی بگذشت از بر زاهدناگه
که ز رشک رخ او بود تن مه چو هلال
هوش مصنوعی: شگفتانگیز است که زاهدان با نگاهی به ماه، به خاطر زیبایی چهرهاش حسادت میکنند. ماه مانند هلال است و این زیبایی، حسرتی عمیق برای آنها ایجاد کرده است.
جلوه هی هی چو خرامیدن طاووس بهشت
غمزه وه وه چو نگه کردن رم کرده غزال
هوش مصنوعی: زیبایی و جلوهگری طاووس در بهشت مانند حرکات دلربای اوست که هر چشمی را مجذوب خود میکند. و هنگامی که غزالی با چشمهای پر از رم و وحشت به اطراف نگاهی میاندازد، حس و حال خاصی ایجاد میکند که شگفتی همگان را برمیانگیزد.
روی نیکوی وی انوار جمال مهدی
چشم جادوی وی آشوب زمان دجال
هوش مصنوعی: چهره زیبا و نورانی او مانند نورهای درخشان است و جادوی چشمانش باعث شلوغی و هرج و مرج در زمان دجال میشود.
دیدمش هست به دنباله چشمش خالی
که دوچشم خود او نیز بدش از دنبال
هوش مصنوعی: او را دیدم که در پی نگاهش، چشمانش خالی است و حتی خود او هم از دنبال کردن چشمانش خسته شده است.
شیخ سرگشته چو این دید دل از دستش رفت
واندر افتاد به پا تا به سر وی زلزال
هوش مصنوعی: شیخ مبتدی وقتی این صحنه را دید، از شدت هیجان و شگفتی دلش را از دست داد و به زمین افتاد تا سرش به زمین برخورد کند.
گفتم ای شیخ چه رو داد وتو را حال چه شد
که چنین کرد تو رانفس ستمگر پامال
هوش مصنوعی: به او گفتم ای شیخ، چه بر سرت آمده و حالت چگونه است که اینگونه دچار سختی و آسیب شدهای.
گفت دل از کف من رفته ملامت چه کنی
به مکافات من ای کاش زبانم بد لال
هوش مصنوعی: دل من از دست رفته و نمیدانم چه طور میتوانی از کارهایی که انجام دادهام انتقاد کنی. ای کاش زبانم بند میآمد و نمیتوانستم صحبت کنم.
ندهم طول سخن مختصری عرض کنم
زآنکه گفته اند ز تفضیل بود به اجمال
هوش مصنوعی: نمیخواهم زیاد صحبت کنم، تنها نکتهای را که میخواهم بگوییم این است که گفتهاند در مختصر گفتن، برتری وجود دارد.
زاهد خون جگر بی دل ودین از مسجد
رفته در خانه خودچون به بر اهل وعیال
هوش مصنوعی: زاهد، که دل و دینش را از دست داده، از مسجد خارج شده و در خانهاش نشسته و کنار خانوادهاش است.
جمع گشتند همه گردوی و دیدندش
که چوگیسوی بتان گشته پریشان احوال
هوش مصنوعی: همه دور هم جمع شدند و دیدند او را که مانند موهای پریشان بتها شده است.
زن او گفت که رنجوری وی سرسام است
که جوایب ندهد هر چه نمائیم سؤال
هوش مصنوعی: زن او گفت که حال او خیلی خراب است و به همین دلیل نمیتواند به هیچ سوالی پاسخ دهد یا جوابی ارائه کند.
خواهرش گفت که صدبار فزونتر گفتم
کاخر از بسکه کند منع کشندش جهال
هوش مصنوعی: خواهرش گفت که من بارها و بارها به او گفتم که وقتی افراد نادان مدام او را منع میکنند، تاثیر منفی بیشتری دارد.
دخترش گفت که باشد زعطش این حالت
روزه است ار نه علاجش کنم از آب زلال
هوش مصنوعی: دخترش گفت که اگر این حالتی که داری به خاطر تشنگی است، روزه است. اگر نه، من او را با آب زلال درمان میکنم.
پسرش گفت به دل امشب اگر جان بدهد
کس به فردا به جهان نیست چومنفارغ بال
هوش مصنوعی: پسرت به تو گفت: حالا که ممکن است امشب جانم را از دست بدهم، هیچکس فردا را نخواهد دید. از این رو، بیخیال و راحت باش.
وجه یک جرعه میم حال نگردد ممکن
گر بمیرد بشوم صاحب صد الف اموال
هوش مصنوعی: اگر یک جرعه از می عشق را به دست نیاورم، امکان ندارد که در حالت آن بمیرم و اگر بمیرم، میتوانم صاحب هزاران ثروت شوم.
اول آن سیم تنی را که بود منظورم
به وثاق آرم وبخشم بسی او را زر ومال
هوش مصنوعی: ابتدا کسی که مورد نظر من است را به بند میکشم و سپس به او ثروت و داراییهای زیادی میدهم.
پشت پا بر همه آفاق ز نیم و شب و روز
هی بگیریم بکف جام ز صهبای وصال
هوش مصنوعی: در هر گوشه و کناری از جهان، به دنبال لحظاتی از وصال و عشق میگردیم و در این مسیر، جامی از خوشنودی و شادی را در دست میگیریم.
هر زمان کز دو لبش خواهش یک بوسه کنم
هم سر بدره گشایم به کرم هم خرطال
هوش مصنوعی: هر بار که بخواهم از لبهایش بوسهای بگیرم، هم او با مهربانی پاسخ میدهد و هم من خودم را برای این لحظه آماده میکنم.
پس از آن آیم و صد خروار انگور خرم
خود کنم دانه بدست وکنمش خود پامال
هوش مصنوعی: پس از آن من میآیم و صد خروار انگور شیرین را به دست میگیرم و خودم آن را له میکنم.
پس بریزم همه را در خم قیر اندوده
گاه و بیگه زنمش لطمه رسد تا به کمال
هوش مصنوعی: بنابراین، همه احساسات و افکارم را در جایی که تاریکی و درد وجود دارد، میریزم و در حواشی زندگیام به آن ضربه میزنم تا به کمال و شکوفایی برسم.
آورد کف چو خمی بر لب چون بختی مست
پس بنوشیم هی از وی قدح مالامال
هوش مصنوعی: زمانی که فنجان در دستم مانند لبخندی سرخ بر لبم میدرخشد، چون بختی سرمست، بیایید از این فنجان پرنوشیدنی بنوشیم و لذت ببریم.
گر کسی گوید گردیده فلانی نااهل
سهل باشد نکنم هیچ به او جنگ و جدال
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که فلانی غیرمناسب و نااهل شده، برای من آسان است که هیچ جنگ و جدالی با او نکنم.
روزکی چند روم مسجد و برجای پدر
پیش استم به نماز و کندار بخت اقبال
هوش مصنوعی: چند روزی به مسجد میروم و در کنار پدرم به نماز میایستم، اما در این میان، شانس و روزگار خوش به من روی نمیآورد.
مجتهد گردم ومن جازله الحکم شوم
مبتدا را چو بدانم ز خبر وصل از حال
هوش مصنوعی: من به درجهای از اجتهاد میرسم و به صدور حکم میپردازم، همانطور که اگر از حال مقدمه آگاهی داشته باشم، میتوانم به خبر وصل شوم.
تا نگویند که گردیده فلانی بی دین
رشوه یک پول نگیرم ز کسی تا دو سه سال
هوش مصنوعی: من تا وقتی که بگذارند کسی به من لقب بیدین ندهد، از هیچکس رشوه نخواهم گرفت و این تصمیم برای دو یا سه سال آیندهام خواهد بود.
ز آن سپس هر که ز من خواهد گیرد حکمی
زر و سیم ار ندهد گیرم از او با تیتال
هوش مصنوعی: هر کسی که از من خواستهای داشته باشد و طلا و نقره نیاورد، از او با فریب و نیرنگ چیزی میگیرم.
الغرض افتاد آن زاهد ونزدیک رسید
که کنداختر عمرش همه سر روبه وبال
هوش مصنوعی: موضوع این بیت به این اشاره دارد که زاهد (شخصی که از دنیا فاصله گرفته و به معنویات پرداخته) به پایان عمر نزدیک میشود و در این لحظه به این فکر میافتد که تمام تلاشها و زحماتش به چه نتیجهای خواهد رسید. این نشان میدهد که او در حال تأمل و تفکر درباره زندگیاش و چیزهایی است که در طول عمرش به دست آورده یا از دست داده است.
آن یکی رفت وبه بالینش طبیبی آورد
نبض او دید و بدو داددوای اسهال
هوش مصنوعی: یک نفر به بالین بیمار رفته و طبیبی را فراخوانده است. پزشک نبض بیمار را بررسی کرده و داروی مناسبی برای درمان اسهال او تجویز کرده است.
آن یکی رفت که مستقبل احوالش را
از کم وکیف دهد شرح به پیشش رمال
هوش مصنوعی: یک نفر رفت تا پیش گوینده ببیند که آیندهاش چگونه خواهد بود و حال و روزش را به او توضیح دهد.
شخص رمال بگفتش ز مریضی است ضمیر
زآنکه در خانه شش آمده انگیس به فال
هوش مصنوعی: شخص رمال به او گفت که دلیل ناآرامیهای تو به خاطر همین بیماری است، چون در خانه تو شش نفر آمدهاند و این موضوع بر روی وضعیت تو تاثیر گذار بوده است.
نتوان گفت کز این رنج بردجان سالم
ساحری کرده بدوسحر وندارد ابطال
هوش مصنوعی: نمیتوان گفت که از این درد و رنج، جان سالم به در برده است؛ چون جادوگری با دو نوع جادو این کار را کرده و هیچ چیز نمیتواند او را بیاثر کند.
مختصر روز دگر زاهد دلداده چومرد
مالکانش همه کردند بروح استقبال
هوش مصنوعی: زنندهی روز دیگر زاهد عاشق، چنان برخورد میکند که گویا تمامی مالکانش برای استقبال از روح او آماده شدهاند.
شب بخوابیدم و درخواب بدیدم که بود
زار ورنجور و پریشان واسیر اغلال
هوش مصنوعی: در شب خوابیدم و در خواب دیدم که کسی در حال بیحالی و ناراحتی به سر میبرد و در بند و زنجیر گرفتار شده است.
رخ او گشته ملون به مثال قطران
تن وی گشته مشبک به شبیه غربال
هوش مصنوعی: چهره او به رنگ زیبایی شبیه قطران درآمده و بدنش به شکلی مشبک و مانند غربال شده است.
عقل و دانش ز سرم کردند آهنگ گریز
میزدندی به سرش بسکه دمادم کوپال
هوش مصنوعی: عقل و دانش از من دور شدند و به دنبال فرار بودند، چرا که سرم پر از فکر و خیال بود.
رفتمش پیش وبگفتم بخدا با من گوی
کاین عذاب از چه کنندت چه تو را بوداعمال
هوش مصنوعی: به او نزدیک شدم و گفتم، به خدا قسم، بگوید این عذابی که به تو میشود، به چه دلیل است؟ آیا به خاطر اعمال توست؟
گفت منزاهدم وخود تو مرا بشناسی
کز عبادت بجهان کس نبدم مثل وهمال
هوش مصنوعی: گفت مرا به دل خود راه بده و خودت مرا بشناس، زیرا من برای عبودیت و پرستش در این دنیا چیزی به کسی نمیدهم، مانند خیال و اوهام.
روزها روزه بدم تا شب وشب ها تا صبح
کار من بود مناجات به رب متعال
هوش مصنوعی: در روزها روزه میگرفتم و در شبها تا صبح به عبادت و دعا و مناجات با خدا میپرداختم.
سال ها بسته بدم لب پی ذکرش چون میم
روز وشب بود قدم خم به رکوعش چون دال
هوش مصنوعی: سالها بود که لب به ذکر او نمیزدم، مثل میم که در روز و شب به او فکر میکند. در رکوعش، سرم را مثل حرف دال خم میکردم.
ذره ای لیک بد اندر من خود بینی وکبر
کس به خود بینی یا رب نشود هرگز ضال
هوش مصنوعی: در وجود من، حتی یک تک ذره هم از خودخواهی و بزرگبینی یافت میشود. خدای من، آیا امکان دارد که هیچ کس به خاطر خودخواهیاش گمراه نشود؟
ساقیا باده بده تا شوم از خود بی خود
عمر بگذشت به تعجیل مفرما اهمال
هوش مصنوعی: ای ساقی، بادهای به من بده تا فراموش کنم خودم را. عمر من در حال گذر است، پس وقت را بیمورد هدر نده.
خیز و زآن آب چو آتش دو سه پیمانه بیار
مگر از لوح دل خویش بشویم بلبال
هوش مصنوعی: بیدار شو و از آن آب، چند پیمانه بیاور تا شاید از دل خود کدورتها را شستشو دهیم.
مطلعی گویم وفردا که بود عید سعید
چوب بر طبل بشارت چوبگویدطبال
هوش مصنوعی: من شعری میگویم درباره فردا که روز خوشی است، همانند روز عید. مانند کودکانی که با چوب بر طبل جشن میزنند و نوید خوشحالی را به گوش میرسانند.
خیزم از جا و پی دفع خمار می دوش
صندلی سایم وبر جبهه کنم استعمال
هوش مصنوعی: برمیخیزم و برای از بین بردن اثر خوابآلودگی، صندلی را کنار میزنم و با تمرکز بیشتری به کار میپردازم.
روی آرم به در حضرت نواب آنکو
کس به دوران نبود همچو وی از فضل نوال
هوش مصنوعی: به درگاه حضرت نواب میروم، زیرا هیچکس در این دوران به اندازه او از علم و دانش برخوردار نیست.
ای که داده است خداوندترا جاه وجلال
به تو شدختم بزرگی و جوانی و جمال
هوش مصنوعی: ای کسی که خداوند به تو مقام و عظمت بخشیده است، تو در نهایت بزرگمنشی و جوانی و زیبایی هستی.
بخل در ذات شریف توچو مو در کف دست
نه کسی دیده نه بشنیده که امری است محال
هوش مصنوعی: بخل و خست در وجود تو مانند موهایی که در کف دست وجود ندارد، امری غیرممکن و غیر قابل تصور است.
رود اروند بود پیش سخایت قطره
کوه الوند بود نزدعطایت مثقال
هوش مصنوعی: مقدار بخشش تو مانند کوهی بزرگ است، در حالی که نیکیهای دیگران به اندازه یک قطره در دریا به نظر میرسد.
دهر دارد به تو زینت چوتن شخص به روح
شهر دارد به تو زیور چورخ دوست به خال
هوش مصنوعی: دنیا به تو زیبایی میبخشد، همانطور که هر انسانی در روح خود زیبایی دارد. شهر هم به تو زیور میدهد، چون دوست به زیباییهای خود.
پشه ای گردداهانت ز تو بیند چون پیل
ضیغمی گردد اعانت ز تو یابد چو شغال
هوش مصنوعی: اگر پشهای به تو توهین کند، تو را مانند فیل میبیند، اما اگر شغالی به تو کمک کند، کمکش مانند یاری از تو خواهد بود.
تیره حال است ز همت به برت حاتم طی
پیره زال است ز شوکت به برت رستم زال
هوش مصنوعی: روزگار، حال و روز خوبی ندارد و در برابر تو، حاتم طایی با دلی تیره به نظر میرسد. همچنین، به خاطر عظمت و افتخاراتی که داری، رستم زال نیز در مقایسه با تو، تنها و بینواست.
بسکه دارند پی خدمت توحرص آیند
سرنگون از رحم مادر از آنرو اطفال
هوش مصنوعی: به خاطر علاقه زیادی که به خدمات و محبت تو دارند، آنقدر شور و اشتیاق دارند که حتی در بدو تولد، سر از رحم مادر برمیدارند.
سوی دریا گذرد گر که سموم قهرت
زیر آب اندر بریان بشود ماهی وال
هوش مصنوعی: اگر خشم تو مانند طوفان به دریا بیفتد، ماهیها در زیر آب خواهند سوخت و از بین خواهند رفت.
هر چه در وصف تو آید به خیال افزونی
آنچنانی که تویی وصف توناید به خیال
هوش مصنوعی: هر آنچه که از زیباییهای تو به ذهن بیاید، به قدری زیاد و بیپایان است که هیچ وصفی نمیتواند به درستی تو را توصیف کند.
نبود بار دوصد خدمت تو بر یک دل
یک عطای تو بودبار هزاران حمال
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که اگرچه خدمت و تلاش زیادی برای تو انجام شده، اما ارزش و اهمیت فقط یک بخش از لطف و احسان تو به یک دل، بیشتر از بار هزاران نفر است.
به دعا ختم کنم تا که ملامت نرسد
ورنه از قافیه بر من نبود تنگ مجال
هوش مصنوعی: من دعا میکنم تا از سرزنشها در امان بمانم، وگرنه به خاطر تنگی وقت، دیگر نمیتوانم در این ماجرا سخنی بگویم.
تا که از هجر شود دلبر طناز عزیز
تا که از وصل بود در دل عشاق آمال
هوش مصنوعی: تا زمانی که محبوب زیبا و دلربا از دوری و جدایی رها نشود، آرزوهای عاشقان در وصال او محقق نخواهد شد.
تا همی نیمه هر ماه هلال آید بدر
تا همی آخر هر ماه شود بدر هلال
هوش مصنوعی: هر ماه در نیمه خود شکل هلالی دارد و در پایان ماه به شکل کامل و گرد در میآید.
بادهرساعتی از عمر تو صد روز و شود
هر یکی روز دوصدماه ومهی سیصد سال
هوش مصنوعی: هر لحظه از عمر تو به اندازه صد روز است و هر یک از این روزها به اندازه دویست ماه و هر ماه به اندازه سیصد سال ارزش دارد.