گنجور

شمارهٔ ۱۰

زمانه ای است که شادی به خلق گشته حرام
حرام گشته ز غم زندگی به خاص و به عام
زهر لبی شنوم زیر لب کشد افغان
به هر دلی نگرم کرده رم از او آرام
همی نه خلق جهان میخورند خون جگر
خورندخون ز غم اطفال نیز در ارحام
عجب نباشد از آنکس که باشدش تب ولرز
که خون بهوقت عرق آمدش برون ز مشام
ز بسکه گشته دل مرد وزن زغم پرخون
شبیه آمده دل ها به شیشه حجام
به باغها گل خیری هم اردمد بی بوست
که بوی خیری کس را نمی رسد به مشام
کسی نه فیض برد از اعاظم واشراف
کسی نه رحم کند بر ارامل وایتام
شنیده اند که اطعام را ثواب دهند
ولی ز خون جگر خلق را کننداطعام
به هر که می نگرم گشته صورتی بی جان
به هر تنی که رسم مات مانده از اسقام
گذشته اند ز هستی همه صغیر وکبیر
پریده ایر ارواح خلق از اجسام
ولی به این همه احوال روز وشب زن ومرد
نموده اندبه هم جور وکینه را الزام
چه کینه ها که بوددر دل پدر ز پسر
چه جورها که همی می کشد ز دختر مام
چه بارها که بودمرد را به دوش از زن
چه شکوه ها که بود خواجه را به لب زغلام
چه کم کسی که شناسد سعید را ز شقی
چه کم کسی که نهد فرق در حلال وحرام
یکی زخون کسان می خوردنهار به صبح
یکی زخون رزان شام می کند در شام
به حیرتم منخون گشته دل به من گوئید
کدام یک شده از این دو شخص خون آشام
دعا کندچوبه این آن اثر کندنفرین
ثنا کند چو از آن این ثمر دهد دشنام
اگر غلط نکنم خلقی این چنین هستند
ز نسل تفرقه مردمان کوفه وشام
مگو به شهر چرا انس نبودم با انس
به کوه ودشت چرا خوش تر است با دد ودام
کجا شود ز ستم دست آدمی کوته
نموده دست تعدی دراز کی انعام
مگو به من که چرا جسته ام به شهر وطن
به من بگو که چرا کرده ام به دهر مقام
چنان ز غصه وغم گشته ام پریشان دل
که هیچ می نشناسم مکرر از ایهام
هزار درد مرا در دل است وحیرانم
که با که گویم وپیشش بیان کنم ز کدام
دلم یکی شده با غم بلی یکی گردد
دوحرف را چونمائی به یکدگر ادغام
دلت بخواهد اگر کز دلم خبر گردی
بگیر شیشه وچون تیشه اش بزن برجام
خوش آن کسی که زغم دارد آتشی در دل
که آتش ار نبود پخته می نگردد خام
ننالم از غم ونه شادمانم از شادی
که نیست شادی وغم را به روزگار دوام
شب گذشته سروشی بگوش هوشم گفت
غمین مشو که هر آغاز را بود انجام
شداز چه مسجد ومیخانه باز بتخانه
مگر نه بت شکن آمد شکسته شد اصنام
گمانم آنکه نبیند دگر کسی راحت
وگر ببیند شاید ببیندش به منام
میان خلق ز بس حشر و نشر می بینم
گمان کنم که قیامت نموده است قیام
جناب صاحب دیوان هم ار نبود به فارس
نبودمملکت فارس را نظام وقوام
کرم نموده به هرکس مواجب وتخفیف
عطا نموده به هر کس وظیفه وانعام
مواجبی که ز حکام مرمرا میبود
نداد کاین بود از بهر خدمت احشام
به سال پار هم ار داد پس گرفت امسال
به من زدادن وبگرفتش رسید الهام
که آنچه داده خداوند نیز پس گیرد
گمان مکن که دلی درجهان رسد به مرام
مگر نه حسن ولطافت بداد و پس بگرفت
ز گلرخان سهی قامتان سیم اندام
مگر ندیدی شد مشک اوهمه کافور
همان بتی که به رخ داشت زلف عنبر فام
به ظالم دگری داد ظالمی با عجز
گرفته بود ز مظلوم هر چه با ابرام
شکست و بست همی میکنند درعالم
الشت وکشت همی می شود بقول عوام
حیات را نه بدادند وپس گرفت اجل
شباب را نه بدادند و پس گرفت ایام
هر آنچه بودیم اول همان شویم آخر
رود حروف به تکسیر تا رسد به زمام
تمام عمر ولی صرف شد به لهو و لعب
خبر شویم در آن دم که عمر گشت تمام

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زمانه ای است که شادی به خلق گشته حرام
حرام گشته ز غم زندگی به خاص و به عام
هوش مصنوعی: این روزها همه جا غم و ناراحتی حاکم است و خوشحالی برای مردم به یک چیز ممنوع تبدیل شده است. زندگی به همه، چه خاص و چه عام، چنان پر از غم شده که نمی‌توان به راحتی شادی را تجربه کرد.
زهر لبی شنوم زیر لب کشد افغان
به هر دلی نگرم کرده رم از او آرام
هوش مصنوعی: هر زمانی که صدای دل‌خراشی از کسی به گوشم برسد، احساس می‌کنم که آن صدا به دل‌ها نفوذ کرده و آرامش را از آن‌ها می‌گیرد.
همی نه خلق جهان میخورند خون جگر
خورندخون ز غم اطفال نیز در ارحام
هوش مصنوعی: مردم جهان در حال زندگی هستند و در عین حال، درد و رنجی را تحمل می‌کنند. حتی در دل مادران، به خاطر غم و اندوه فرزندانشان، غم بزرگی وجود دارد.
عجب نباشد از آنکس که باشدش تب ولرز
که خون بهوقت عرق آمدش برون ز مشام
هوش مصنوعی: نمی‌توان از کسی که تب و لرز دارد تعجب کرد؛ زیرا وقتی عرقش می‌آید، خونش از بدنش خارج می‌شود و بویش به مشام می‌رسد.
ز بسکه گشته دل مرد وزن زغم پرخون
شبیه آمده دل ها به شیشه حجام
هوش مصنوعی: به خاطر غم و دردهایی که دل مردان و زنان را آزار داده، دل‌ها مانند شیشه‌های حجامت شده‌اند و پر از رنج و زخم هستند.
به باغها گل خیری هم اردمد بی بوست
که بوی خیری کس را نمی رسد به مشام
هوش مصنوعی: در باغ‌ها گل‌های زیبا و خوش‌بو وجود دارند، اما اگر کسی نتواند بوی خوش آن‌ها را حس کند، بودن یا نبودن آن‌ها فرقی نمی‌کند.
کسی نه فیض برد از اعاظم واشراف
کسی نه رحم کند بر ارامل وایتام
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از بزرگان و سران بهره‌ای نمی‌برد، و هیچ‌کس نیز به یتیمان و بیوه‌زنان رحم نمی‌کند.
شنیده اند که اطعام را ثواب دهند
ولی ز خون جگر خلق را کننداطعام
هوش مصنوعی: گفته می‌شود که اطعام و غذا دادن به مردم پاداش دارد، اما برخی افراد از روی طمع و به جای اینکه از دلسوزی و محبت به دیگران غذا بدهند، فقط به فکر منافع شخصی خود هستند و به جای اینکه به دیگران کمک کنند، سبب زجر و ناراحتی آن‌ها می‌شوند.
به هر که می نگرم گشته صورتی بی جان
به هر تنی که رسم مات مانده از اسقام
هوش مصنوعی: هرکس را که می‌بینم، ظاهری بی‌روح و بی‌احساس دارد و هر جسمی را که می‌شناسم، نشانی از رنج و درد بر آن باقی مانده است.
گذشته اند ز هستی همه صغیر وکبیر
پریده ایر ارواح خلق از اجسام
هوش مصنوعی: تمام موجودات بزرگ و کوچک از حالت وجودی خود عبور کرده‌اند و ارواح مردم از بدن‌هایشان خارج شده‌اند.
ولی به این همه احوال روز وشب زن ومرد
نموده اندبه هم جور وکینه را الزام
هوش مصنوعی: با وجود تمام این وضعیت‌ها، مرد و زن در شب و روز به هم عشق و کینه را الزامی کرده‌اند.
چه کینه ها که بوددر دل پدر ز پسر
چه جورها که همی می کشد ز دختر مام
هوش مصنوعی: در دل پدر نسبت به پسرش چه کینه‌ها و دلخوری‌هایی وجود دارد و چه زحمات و سختی‌ها که مادر برای دخترش متحمل می‌شود.
چه بارها که بودمرد را به دوش از زن
چه شکوه ها که بود خواجه را به لب زغلام
هوش مصنوعی: بارها پیش آمده است که مردی به دوش دیگران سنگینی کرده و از مشکلاتش شکایت کرده است، و بارها هم خواجه به خاطر غلامش به زاری و ناله پرداخته است.
چه کم کسی که شناسد سعید را ز شقی
چه کم کسی که نهد فرق در حلال وحرام
هوش مصنوعی: چقدر کم هستند افرادی که سعید را از شقی تشخیص دهند و چقدر کم هستند کسانی که بتوانند تفاوت بین چیزهای حلال و حرام را بدانند.
یکی زخون کسان می خوردنهار به صبح
یکی زخون رزان شام می کند در شام
هوش مصنوعی: یکی از خون کسان غذا می‌خورد و صبح را آغاز می‌کند، و دیگری از خون رزان در شب غذا می‌خورد و شام را می‌گذراند.
به حیرتم منخون گشته دل به من گوئید
کدام یک شده از این دو شخص خون آشام
هوش مصنوعی: دل من در حیرت است و خون آلود شده، به من بگو کدام یک از این دو نفر، خون‌آشام است.
دعا کندچوبه این آن اثر کندنفرین
ثنا کند چو از آن این ثمر دهد دشنام
هوش مصنوعی: هر چیزی که انجام دهی، اثر خود را بر جای می‌گذارد. اگر دعا به زبان بیاوری، نتیجه‌اش نیز مثبت خواهد بود و اگر نفرین کنی، نتیجه‌اش نامطلوب خواهد بود. در نهایت، اعمال و گفتار ما می‌تواند به ثمر بنشیند و اثرات خود را نشان دهد، چه مثبت و چه منفی.
اگر غلط نکنم خلقی این چنین هستند
ز نسل تفرقه مردمان کوفه وشام
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که افرادی از نسل کسانی هستند که در کوفه و شام دچار تفرقه و اختلاف شده‌اند.
مگو به شهر چرا انس نبودم با انس
به کوه ودشت چرا خوش تر است با دد ودام
هوش مصنوعی: نگو که در شهر چرا با انسان‌ها ارتباط نداشتم، چرا که در کوه و دشت بودن با حیوانات و طبیعت برایم لذت‌بخش‌تر است.
کجا شود ز ستم دست آدمی کوته
نموده دست تعدی دراز کی انعام
هوش مصنوعی: آدمی کجا می‌تواند از ستم دست بکشد و به‌راستی چه زمانی دست از ظلم و تعدی برمی‌دارد؟
مگو به من که چرا جسته ام به شهر وطن
به من بگو که چرا کرده ام به دهر مقام
هوش مصنوعی: به من نگو چرا از وطنم دور شده‌ام، بلکه بگو چرا در زندگی به مرتبه‌ای رسیده‌ام.
چنان ز غصه وغم گشته ام پریشان دل
که هیچ می نشناسم مکرر از ایهام
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهی که دارم، آنقدر دل آزرده و بی‌سامان شده‌ام که حتی نمی‌توانم چیزهای آشنا را بشناسم.
هزار درد مرا در دل است وحیرانم
که با که گویم وپیشش بیان کنم ز کدام
هوش مصنوعی: در دل من هزاران درد وجود دارد و من در سردرگمی هستم که این دردها را با چه کسی در میان بگذارم و از کدام یک آغاز کنم.
دلم یکی شده با غم بلی یکی گردد
دوحرف را چونمائی به یکدگر ادغام
هوش مصنوعی: دل من به شدت با غم آمیخته و یکی شده است. آیا می‌توانی دو حرف را به گونه‌ای به هم نزدیک کنی که یکی شوند؟
دلت بخواهد اگر کز دلم خبر گردی
بگیر شیشه وچون تیشه اش بزن برجام
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، می‌توانی از احساسم باخبر شوی. پس شیشه‌ای بگیر و همچون تیشه‌ای که به جان درخت می‌زند، به دل من ضربه بزن.
خوش آن کسی که زغم دارد آتشی در دل
که آتش ار نبود پخته می نگردد خام
هوش مصنوعی: کسی که از غم عشق در دلش آتش وجود دارد، خوشبخت است؛ زیرا اگر این آتش نبود، مانند غذایی نپخته و کم‌عمق به زندگی خیره می‌شد.
ننالم از غم ونه شادمانم از شادی
که نیست شادی وغم را به روزگار دوام
هوش مصنوعی: من نه از غم می‌نالیدم و نه از شادی خوشحال هستم، زیرا نه شادی‌ای وجود دارد و نه غمی که پایدار باشد.
شب گذشته سروشی بگوش هوشم گفت
غمین مشو که هر آغاز را بود انجام
هوش مصنوعی: دیشب صدایی به گوشم رسید که گفت نگران نباش، زیرا هر شروعی یک پایان دارد.
شداز چه مسجد ومیخانه باز بتخانه
مگر نه بت شکن آمد شکسته شد اصنام
هوش مصنوعی: از چه زمانی مسجد و میخانه باز شده‌اند؟ آیا بتخانه نیز باز نیست؟ مگر نه اینکه بت‌شکن آمده و بت‌ها را شکسته است؟
گمانم آنکه نبیند دگر کسی راحت
وگر ببیند شاید ببیندش به منام
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد آن کس که دیگران را نمی‌بیند، هرگز آرامش را تجربه نخواهد کرد و اگر هم ببیند، ممکن است فقط در خواب این زیبایی را ببیند.
میان خلق ز بس حشر و نشر می بینم
گمان کنم که قیامت نموده است قیام
هوش مصنوعی: به خاطر آدم‌ها و رفت و آمدهای زیاد، به نظر می‌رسد که روز قیامت برپا شده است.
جناب صاحب دیوان هم ار نبود به فارس
نبودمملکت فارس را نظام وقوام
هوش مصنوعی: اگر صاحب دیوان هم نبود، من در فارس نمی‌بودم؛ چرا که سرزمین فارس به نظمی و ثبات نیاز دارد.
کرم نموده به هرکس مواجب وتخفیف
عطا نموده به هر کس وظیفه وانعام
هوش مصنوعی: او به هر کسی لطف کرده و پاداش و تخفیف داده است، به هر فردی وظایفی محول کرده و انعامی بخشیده است.
مواجبی که ز حکام مرمرا میبود
نداد کاین بود از بهر خدمت احشام
هوش مصنوعی: حکومت از ما حقوقی نمی‌گرفت، زیرا این موضوع به خاطر خدمت به حیوانات بود.
به سال پار هم ار داد پس گرفت امسال
به من زدادن وبگرفتش رسید الهام
هوش مصنوعی: سال گذشته اگرچه چیزی به من عطا شد و دوباره پس‌گرفته شد، اما امسال به شکلی دیگر به من داده شد که به آن رسیدم و الهام گرفتم.
که آنچه داده خداوند نیز پس گیرد
گمان مکن که دلی درجهان رسد به مرام
هوش مصنوعی: این خط می‌گوید که آنچه خداوند در زندگی به انسان عطا می‌کند، ممکن است زمانی پس گرفته شود. بنابراین، نباید تصور کرد که هر دلی در این جهان به آرزوهایش خواهد رسید.
مگر نه حسن ولطافت بداد و پس بگرفت
ز گلرخان سهی قامتان سیم اندام
هوش مصنوعی: آیا حسن و زیبایی از گلرخانان خوش قد و اندام به ما هدیه داده نشده و پس از آن از ما گرفته شده است؟
مگر ندیدی شد مشک اوهمه کافور
همان بتی که به رخ داشت زلف عنبر فام
هوش مصنوعی: آیا ندیدی که مشک او مانند همان کافور بوده و زیبایی‌اش به اندازه بتی است که زلف‌هایش رنگی مانند عنبر دارد؟
به ظالم دگری داد ظالمی با عجز
گرفته بود ز مظلوم هر چه با ابرام
هوش مصنوعی: ظالمی دیگری به ظالمی دیگر کمک کرد، در حالی که او از روی ناتوانی هر چیز را از مظلوم برای خودش گرفت.
شکست و بست همی میکنند درعالم
الشت وکشت همی می شود بقول عوام
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه چیز در حال تغییر و تحول است. شکست‌ها و موفقیت‌ها به طور مداوم در حال رخ دادن هستند و مردم به طور معمول این واقعیت را درک می‌کنند.
حیات را نه بدادند وپس گرفت اجل
شباب را نه بدادند و پس گرفت ایام
هوش مصنوعی: زندگی را به ما ندادند و سپس مرگ آن را گرفت. جوانی را هم به ما ندادند و بعد از آن، زمان آن را گرفت.
هر آنچه بودیم اول همان شویم آخر
رود حروف به تکسیر تا رسد به زمام
هوش مصنوعی: هر چیزی که در آغاز بوده‌ایم، در پایان نیز همان خواهیم شد. حروف به تدریج به یکدیگر می‌پیوندند تا به دست ما برسند.
تمام عمر ولی صرف شد به لهو و لعب
خبر شویم در آن دم که عمر گشت تمام
هوش مصنوعی: تمام عمر ما در سرگرمی و بازی گذشت، ولی تنها زمانی متوجه خواهیم شد که عمرمان به پایان رسیده است.