شمارهٔ ۱۱
سال پارم بود یاری ماهروی ومهربان
دشمن دین آفت دل شور تن آشوب جان
با لب ومژگان وچشم وزلف وروی وقد او
دل مرا آسوده بود از سیر باغ وبوستان
پهن تر روش از سپر پر چین ترش زلف ازکمند
راست تر قدش ز تیر ابروش خم تر از کمان
آفت یک نخشب از رخسار چونماه منیر
غارت یک کشمر از بالای چون سرو روان
قد دلبندش چو طوبی لعل نوشش سلسبیل
خوی سوزانش چو دوزخ روی نیکویش جنان
می نمود از زلف پرچین رخنه اندر دل مرا
پهلوانی بین که می کرد از زهر کار سنان
بر رخم هر گه نظر می کرد می خندید و من
باورم می شد که بخشد خنده حاصل زعفران
در قصب می هشت گاهی کوه کانیستم سرین
بر کمر می بست گاهی موی کانیستم میان
گاه می گفتا که گر دور از تومانم یک نفس
هم بگردم جان نژند وهم بمانم دل نوان
چون نمی بینم تو را گریم ز انده ابروار
چون تو را بینم شوم خندان زشادی برق رسان
گر کسی شعری ز من در پیش اوخواندهمی
آفرین گفتی وگردیدی ز حیرت لب گزان
ور کسی از اسم ورسم من زوی جویا شدی
گفت کاین شاهی است در اقلیم دانش حکمران
وصف او نتوان که وصف اوست افزون از حدیث
مدح او نتوان که مدح اوست بیرون از بیان
دارد از اشعار بس اعجاز گردعوی کند
کز سخن سنجی منم پیغمبر آخر زمان
روز روشن گفتم ارحالی بود تاریک شب
کرد تصدیق ار چه بد خورشید اندر آسمان
گفتمش روزی بشوخی کای نگار سنگدل
بی وفائی تا به کی با ما کنی فرمود هان
بی وفا خوانی مرا بالله نباشم این چنین
سنگدل دانی مرا هرگز نبودم آنچنان
با منش پیوسته بودی در نهان وآشکار
مهرهای بی حساب ولطف های بیکران
گاه و بیگه الغرض اندر بر من داشت جای
بودمی پنداشتی اندر دو تن مان یک روان
کاسه ام از می چوخالی گشت و از زر کیسه ام
هفته ای نگذشته دیدم دارد آن مه سرگران
حال اگر از اسم ورسم من ز وی جویا شوند
گوید این باشد فضولی ناقبولی قلتبان
شاعری دارد اشعار وشعر اوچون شعر من
جز پریشانی نبخشد هیچ حاصل درجهان
هر کجا بنشسته میری باشد آنجا پیشکار
هر کجا گسترده خوانی باشد آنجا میزبان
هفته باشد کنون کز هجر آن بی مهر ماه
زحمتی بینم که دید اسفندیار از هفت خوان
روزی از بس شوق دیدار رخش را داشتم
جستم از جا وبرفتم تاش بوسم آستان
چون بدیدم روی اوکردم سلام وگفتمش
دارد از آفات دوران کردگارت درامان
لحظه ای ننشسته دیدم گشت با انده قرین
لمحه ای نگذشته دیدم گشت با غم توأمان
روی درهم کرد یعنی آمدی پیشم چرا
برجبین افکندچین یعنی برو اینجا ممان
چهره ام از بس ز خجلت زرد شد ترسیدمی
کم بساید هندوئی برجبهه جای زعفران
گفتم ای شوخ از چه با اندوه وغم گشتی قرین
مشتری را با زحل افتاده پنداری قران
گفت با انده قرینم با توام چون همنشین
گفت با غم توأمانم با توام تا همعنان
تومرا باشی چو مرگ ومن تو را هستم چوعمر
مرگ می دانی توخود از عمر نگذارد نشان
تویکی راغی که وصل من تو را شد فرودین
من یکی باغم که روی تو مرا شد مهرگان
مر مرا ننگ است وعار از همنشینی با چوتو
من امیری کامرانم توفقیری ناتوان
تو ثوابت چه که با چون من بگردی مقترن
من گناهم چه که با چون توبجویم اقتران
چیست عصیان من آخر تا ز روی چون توئی
کردگارم گویداندر نار دوزخ کن مکان
توکجا ومن کجا روزاز محبت دم مزن
ماکجا و توکجا خیز اینقدر افسون مخوان
طالب یوسف اگر هستی عزیز مصر شو
ورنه نتوانی خریدش با کلاف ریسمان
گفتم ای ترک ستمگر اینهمه توسن متاز
گفتم ای شوخ دل آزار اینقدر مرکب مران
محوت از خاطر مگرگردیده گفتار نبی
کش گرامی دار کافر باشدت گر میهمان
دلبرا شوخا جفا کارا دل آزارا بتا
ای که در اقلیم حسنی دلبران را قهرمان
چون سپند از جا نمی جستم به عزم دیدنت
گر که دانستم زنی آتش مرا در دودمان
ناصم گفتا عنان دل مده در دست کس
پند او نشنیده به دست توعنان
خوب کردی هر چه بد کردی ز بی مهری به من
خود به خود کردم سزای من نبود آری جز آن
ز آتش خود سوخت جسم وجان من آری چنار
برفروزد آتشی از خویش و سوزد ناگهان
منکه رو رزم چون بر رخش می گشتم سوار
کس دگر از رستم دستان نگفتی داستان
آنچنان از دردعشقت گشته ام زار ونزار
کاوفتم بر ره شود باد صبا هرگه وزان
بند از بندم چونی با تیغ اگر سازی جدا
از توحاشا کز دل خونین من خیزد فغان
با بلنداقبال لیکن کم جفا کن زآن بترس
کز توآرد شکوه بر درگاه شاه راستان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سال پارم بود یاری ماهروی ومهربان
دشمن دین آفت دل شور تن آشوب جان
هوش مصنوعی: سال پیش، همراه من یاری زیبا و مهربان بود که دشمن دینم شد و دل پر از اضطراب و جان پر از آشفتگی را به همراه داشت.
با لب ومژگان وچشم وزلف وروی وقد او
دل مرا آسوده بود از سیر باغ وبوستان
هوش مصنوعی: با لبها، مژهها، چشمها، زلفها، و چهرهات، اندام و زیباییات باعث شد که دل من از گشت و گذار در باغها و بوستانها آرامش بگیرد.
پهن تر روش از سپر پر چین ترش زلف ازکمند
راست تر قدش ز تیر ابروش خم تر از کمان
هوش مصنوعی: او به اندازهای زیبا و دلنشین است که چهرهاش همانند سپری بزرگ و دلربا خودنمایی میکند. زلفهایش نرم و پرچین بوده و به ملایمت بر روی شانههایش میریزد. قامت او به قدری راست و بلند است که گویی تیر باریک ابرویش پایینتر از کمان خم میشود.
آفت یک نخشب از رخسار چونماه منیر
غارت یک کشمر از بالای چون سرو روان
هوش مصنوعی: آسیب یک لحظه از زیبایی چهرهام به اندازهی غارت یک سرزمین از بالای قد کشیدهام است.
قد دلبندش چو طوبی لعل نوشش سلسبیل
خوی سوزانش چو دوزخ روی نیکویش جنان
هوش مصنوعی: قد زیبا و دلربایش به شجره طوبی (در بهشت) میماند، نوشیدنیاش شیرین مانند سلسبیل است. سوزش عشق او همچون آتش دوزخ و چهره نیکورش بهشت را تداعی میکند.
می نمود از زلف پرچین رخنه اندر دل مرا
پهلوانی بین که می کرد از زهر کار سنان
هوش مصنوعی: مردی قوی و دلیر با زلفهای پیچیدهاش به دل من نفوذ کرد، مثل اینکه از زهر شمشیرش استفاده میکند.
بر رخم هر گه نظر می کرد می خندید و من
باورم می شد که بخشد خنده حاصل زعفران
هوش مصنوعی: هر بار که به چهرهام نگاه میکرد، میخندید و من گمان میکردم که این خنده ناشی از خوشی و زیبایی اوست.
در قصب می هشت گاهی کوه کانیستم سرین
بر کمر می بست گاهی موی کانیستم میان
هوش مصنوعی: در وقتهایی که در روستا بودم، گاهی مانند کوهی محکم و استوار بودم که در یک سمت کمرم موی بلندی بسته بودم.
گاه می گفتا که گر دور از تومانم یک نفس
هم بگردم جان نژند وهم بمانم دل نوان
هوش مصنوعی: گاهی میگفت اگر دور از جماعت و همنشینان باشم، حتی برای یک لحظه هم که شده، زندگیام بیمعنا شده و دلم آزرده میشود.
چون نمی بینم تو را گریم ز انده ابروار
چون تو را بینم شوم خندان زشادی برق رسان
هوش مصنوعی: وقتی که تو را نمیبینم، از اندوه اشک میریزم، اما وقتی تو را میبینم، به شادی میخندم و سرشار از خوشحالی میشوم.
گر کسی شعری ز من در پیش اوخواندهمی
آفرین گفتی وگردیدی ز حیرت لب گزان
هوش مصنوعی: اگر کسی شعری از من بخواند، تو آنقدر تحت تأثیر قرار میگیری که از شگفتی لبت به لبخند میآید و آفرین میگویی.
ور کسی از اسم ورسم من زوی جویا شدی
گفت کاین شاهی است در اقلیم دانش حکمران
هوش مصنوعی: اگر کسی از نام و نواخت من پرس و جو کند، بگو که این شخص، پادشاهی است در سرزمین دانش و علم که بر آن حکمرانی میکند.
وصف او نتوان که وصف اوست افزون از حدیث
مدح او نتوان که مدح اوست بیرون از بیان
هوش مصنوعی: معنای این بیت به این شکل است که توصیف او امکانپذیر نیست، زیرا او فراتر از هر توصیفی است. همچنین نمیتوان از مدح و ستایش او فراتر رفت، چرا که مدح او نیز تنها در حد زبان و بیان محدود است. در واقع، عمق عظمت و شایستگیهای او فراتر از آن است که بتوان به خوبی بیان کرد.
دارد از اشعار بس اعجاز گردعوی کند
کز سخن سنجی منم پیغمبر آخر زمان
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شاعر به قدرت و اثربخشی اشعار خود اشاره میکند و خود را به نوعی نماینده یا پیامبر هنر شعر میداند. او میخواهد بگوید که از طریق کلمات و سخنانی که بر زبان میآورد، تأثیر عمیقی بر دیگران میگذارد و به نوعی نقش مهمی در دنیای ادبیات دارد.
روز روشن گفتم ارحالی بود تاریک شب
کرد تصدیق ار چه بد خورشید اندر آسمان
هوش مصنوعی: در روز روشن به من گفت که حالتی وجود دارد، حالتی که شب را تاریک میکند، و او این را تأیید کرد، هرچند که خورشید در آسمان میدرخشد.
گفتمش روزی بشوخی کای نگار سنگدل
بی وفائی تا به کی با ما کنی فرمود هان
هوش مصنوعی: به او گفتم که ای معشوق بیرحم و بیوفا، تا کی میخواهی با ما رفتار نکنی؟ او در پاسخ گفت: "بران به سادگی!"
بی وفا خوانی مرا بالله نباشم این چنین
سنگدل دانی مرا هرگز نبودم آنچنان
هوش مصنوعی: عزیزم، چقدر بیوفا و بیرحم به من نگاه میکنی! به خدا قسم که من هرگز اینقدر بیاحساس نبودهام.
با منش پیوسته بودی در نهان وآشکار
مهرهای بی حساب ولطف های بیکران
هوش مصنوعی: تو همیشه با شخصیت و اخلاق خوبت در هر دو حال، چه در خفا و چه در جلو، با مهربانی های بی حد و لطف های بی انتها وجود داشتی.
گاه و بیگه الغرض اندر بر من داشت جای
بودمی پنداشتی اندر دو تن مان یک روان
هوش مصنوعی: گاهی اوقات به نظر میرسید که در وجود من شخص دیگری نیز هست و ما در واقع یک روح واحد را تشکیل میدادیم.
کاسه ام از می چوخالی گشت و از زر کیسه ام
هفته ای نگذشته دیدم دارد آن مه سرگران
هوش مصنوعی: کاسه من که پر از شراب بود خالی شد و کیسهام که از طلا بود، بعد از یک هفته دیدم که آن ماه زیبا، غمگین و پریشان است.
حال اگر از اسم ورسم من ز وی جویا شوند
گوید این باشد فضولی ناقبولی قلتبان
هوش مصنوعی: اگر از شخصی در مورد من سوال کنند، او میگوید که من شخصی فضول و ناقابل هستم.
شاعری دارد اشعار وشعر اوچون شعر من
جز پریشانی نبخشد هیچ حاصل درجهان
هوش مصنوعی: شاعرانی که شعر مینویسند، مانند من، تنها موجب ایجاد سردرگمی در جهان میشوند و هیچ دستاوردی به ارمغان نمیآورند.
هر کجا بنشسته میری باشد آنجا پیشکار
هر کجا گسترده خوانی باشد آنجا میزبان
هوش مصنوعی: هر جا که تو حضور داشته باشی، او همواره در آنجا به عنوان خدمتکار و همراه تو خواهد بود. مانند اینکه هر کجا که سفرهای بیندازید، او آنجا به عنوان میزبان خواهد بود.
هفته باشد کنون کز هجر آن بی مهر ماه
زحمتی بینم که دید اسفندیار از هفت خوان
هوش مصنوعی: کنون یک هفته از دوری آن محبوبی که همچون ماه زیبای بیغم است، میگذرد و من زحمتی را احساس میکنم که اسفندیار در طول هفت خوان خود تحمل کرد.
روزی از بس شوق دیدار رخش را داشتم
جستم از جا وبرفتم تاش بوسم آستان
هوش مصنوعی: روزی به قدری علاقه و شوق دیدار چهره آن عزیز را داشتم که از جایی بلند شدم و به سمت او رفتم تا بتوانم آستان او را ببوسم.
چون بدیدم روی اوکردم سلام وگفتمش
دارد از آفات دوران کردگارت درامان
هوش مصنوعی: زمانی که به چهرهاش نگریستم، سلامی به او گفتم و به او عرض کردم که آیا نگهبان تو، تو را از خطرات روزگار محفوظ نگه داشته است؟
لحظه ای ننشسته دیدم گشت با انده قرین
لمحه ای نگذشته دیدم گشت با غم توأمان
هوش مصنوعی: در یک لحظه، متوجه شدم که غم و اندوه به من نزدیک شدهاند، و همچنین در لحظهای دیگر، دیدم که غم و غصه به طور همزمان به من همراهی میکنند.
روی درهم کرد یعنی آمدی پیشم چرا
برجبین افکندچین یعنی برو اینجا ممان
هوش مصنوعی: وقتی به من نزدیک شدی و چهرهات را به من نشان دادی، چرا با نگاهت به من بیاعتنایی کردی؟ یعنی بهتر است به اینجا نیایی و مرا ترک کنی.
چهره ام از بس ز خجلت زرد شد ترسیدمی
کم بساید هندوئی برجبهه جای زعفران
هوش مصنوعی: چهرهام به خاطر خجالت خیلی زرد شده و از ترس اینکه مبادا بر روی پیشانیام مانند زعفران رنگ بگیرد، نیاز دارم که سریعاً از این وضعیت بیرون بیایم.
گفتم ای شوخ از چه با اندوه وغم گشتی قرین
مشتری را با زحل افتاده پنداری قران
هوش مصنوعی: به او گفتم ای عزیز، چرا با اندوه و غم زندگی میکنی؟ آیا نمیدانی که مشتری (سیاره خوشبختی) با زحل (سیاره سختی) در کنار هم قرار نگرفتهاند؟
گفت با انده قرینم با توام چون همنشین
گفت با غم توأمانم با توام تا همعنان
هوش مصنوعی: با اندوه تو همراه هستم، همچون همنشینی با تو. گفتی که با غم تو یکی هستم، تا جایی که همپیمان شویم.
تومرا باشی چو مرگ ومن تو را هستم چوعمر
مرگ می دانی توخود از عمر نگذارد نشان
هوش مصنوعی: اگر تو برای من همانند مرگ باشی، من هم برای تو مثل عمری هستم که از مرگ میگذرد. تو خود میدانی که مرگ نشانی از عمر ندارد.
تویکی راغی که وصل من تو را شد فرودین
من یکی باغم که روی تو مرا شد مهرگان
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که پیوند من با تو در ماه فروردین به اوج خود رسید، من شبیه یک باغ هستم که عشق تو را در مهرگان احساس میکنم.
مر مرا ننگ است وعار از همنشینی با چوتو
من امیری کامرانم توفقیری ناتوان
هوش مصنوعی: من از نشستن و همراهی با تو خجالت میکشم، زیرا من شخصی امیر و موفق هستم و تو در حالتی ناتوان و فقیر قرار داری.
تو ثوابت چه که با چون من بگردی مقترن
من گناهم چه که با چون توبجویم اقتران
هوش مصنوعی: تو چه ثابتی داری که با من هم نشینی؟ من که گناهکارم، چه عیبی دارد اگر بخواهم با تو هم نشین شوم؟
چیست عصیان من آخر تا ز روی چون توئی
کردگارم گویداندر نار دوزخ کن مکان
هوش مصنوعی: چرا آخر گناه من اینقدر بزرگ است؟ آیا تو که به زیبایی و بزرگی خالق من هستی، مرا به خاطر این گناهان به عذاب دوزخ میفرستی؟
توکجا ومن کجا روزاز محبت دم مزن
ماکجا و توکجا خیز اینقدر افسون مخوان
هوش مصنوعی: عزیز من، تو کجایی و من کجا هستم که درباره عشق و محبت صحبت کنیم. ما در دو دنیای متفاوتیم، پس اینقدر جذبه و فریب نخوان.
طالب یوسف اگر هستی عزیز مصر شو
ورنه نتوانی خریدش با کلاف ریسمان
هوش مصنوعی: اگر به دنبال یوسف هستی، باید مانند عزیز مصر پیشرفت کنی، در غیر این صورت نمیتوانی او را با یک کلاف ریسمان به دست آوری.
گفتم ای ترک ستمگر اینهمه توسن متاز
گفتم ای شوخ دل آزار اینقدر مرکب مران
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای ترک ستمگر، چرا اینقدر به اسب خود میتازی؟ و به او گفتم، ای دلخوش و شوخ، چرا اینقدر به مرکب خود فشار میآوری؟
محوت از خاطر مگرگردیده گفتار نبی
کش گرامی دار کافر باشدت گر میهمان
هوش مصنوعی: اگر یاد و خاطر تو از یاد نرود، پس سخن پیامبر را محترم بدار، زیرا کسی که مهماندار توست ممکن است، کافر باشد.
دلبرا شوخا جفا کارا دل آزارا بتا
ای که در اقلیم حسنی دلبران را قهرمان
هوش مصنوعی: عزیزم، تو که با شیطنتهایت دلها را میآزاری، ای بت زیبا که در دنیای زیباییها همچون قهرمانی برای دلبران هستی.
چون سپند از جا نمی جستم به عزم دیدنت
گر که دانستم زنی آتش مرا در دودمان
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر دیدنت تلاش میکردم و از خودم نمیگذشتم، فهمیدم که تو همچون آتش در خانوادهام تاثیر گذاشتهای.
ناصم گفتا عنان دل مده در دست کس
پند او نشنیده به دست توعنان
هوش مصنوعی: ناصم میگوید: دل خود را در اختیار کسی قرار نده و به ندای دیگران گوش نکن، زیرا تنها تو باید بر آن فرمانروایی کنی.
خوب کردی هر چه بد کردی ز بی مهری به من
خود به خود کردم سزای من نبود آری جز آن
هوش مصنوعی: تو به خوبی هر چه بیمحبتی به من کردی، من هم بیاراده و به خاطر این رفتار، پاسخ عمل تو را دادم. این رفتار من هم سزاوار من نبود، درست است.
ز آتش خود سوخت جسم وجان من آری چنار
برفروزد آتشی از خویش و سوزد ناگهان
هوش مصنوعی: جسم و جان من از آتش درون خود سوزانده شده است. درست مانند درخت چناری که به ناگهان بر اثر آتش، شعلهور میشود و میسوزد.
منکه رو رزم چون بر رخش می گشتم سوار
کس دگر از رستم دستان نگفتی داستان
هوش مصنوعی: زمانی که من بر روی اسب جنگیام نشسته بودم و به میدان میرفتم، هیچکس داستانی به جذابیت و قدرت داستان رستم دستان برایم تعریف نکرد.
آنچنان از دردعشقت گشته ام زار ونزار
کاوفتم بر ره شود باد صبا هرگه وزان
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو آنقدر دردمند و رنجور شدهام که هر بادی که از مسیر بگذرد، میترسم که به من آسیب برساند.
بند از بندم چونی با تیغ اگر سازی جدا
از توحاشا کز دل خونین من خیزد فغان
هوش مصنوعی: اگر با تیغ خود مرا از هم جدا کنی، خطر کن زیرا از دل خونین من صدای فغان برمیخیزد و نمیتوانی از احساس عمیق من فرار کنی.
با بلنداقبال لیکن کم جفا کن زآن بترس
کز توآرد شکوه بر درگاه شاه راستان
هوش مصنوعی: با خوشاقبالی و خوشرفتاری رفتار کن، اما کملطفی نکن. از این بترس که مبادا از تو شکایت کنند و نزد فرمانروایان به زبان آوردن که تو را برملا کنند.