گنجور

شمارهٔ ۸ - در شکایت از بهرام میرزا

بهرام میرزا شده تا حکمران به فارس
پیدا شده است فتنه آخر زمان به فارس
زاین پس روا بود که نیاید به فارس مرگ
زیرا که نیست کس را در تن روان به فارس
انصاف وراستی و مروت شده نهان
گردیده ظلم وجور وتعدی عیان به فارس
از دهشت وز وحشت بی حس وبیقرار
هست استخوان چو نبض وبه نبض استخوان به فارس
جز ظلم و جور وفتنه و آشوب هیچ نیست
دارد وجود عنقا امن وامان به فارس
از فتنه جان نماید سالم اگر کسی
باید که خواند او راصاحبقران به فارس
از بسکه ظلم و فتنه بدیدند نی عجب
زاین پس طیور اگر نکنند آشیان به فارس
وز بس جفا و جور کشیده است نی شگفت
گر زاین سپس نسازد زنبور خان به فارس
خواهی شوی گر آگه ز اوضاع فارس هست
بیداد وبی حساب وجفا بیکران به فارس
کس گفته مرا بشمارد گر از غرض
با او بگو بیا ز پی امتحان به فارس
آید به ملک فارس کسی شادمان اگر
هم جان نژند گرددوهم دل نوان به فارس
غیر از فریب و فریه وبهتان دگر مجوی
کس راستی ندیده جز از خیزران به فارس
باید کز او نداشت دگر آرزوی هوش
امن وامان کندکسی ار آرمان به فارس
غیر از دکان کینه به بازار ظلم وجور
کس باز می نبیند ازین پس دکان به فارس
مطبوع طبع عارف و عامی شده است شر
شر گشته همچوعلم معانی بیان به فارس
حاشا که کس ازین پس بیندنشان ز عدل
گرحکمران بگردد نوشیروان به فارس
شیراز می نگیرد رونق چون شعر من
گر بهر رونق آید شاه اختسان به فارس
رو ای صبا به ناصر الدین شاه عرضه دار
کز شور و فتنه داری صدگنج وکان به فارس
از تیر حادثات زمان جان نمی برد
پوشنداگر دوصد زره وگستوان به فارس
نبود نشان نصرت وفیروزی وظفر
بر پا کنند اگر علم کاویان به فارس
شاید کنند چون من برخی اطاعتش
آید اگر که مهدی آخر زمان به فارس
درهفتخوان جفایی که اسفندیار دید
هر هفته من ببینم بدتر از آن به فارس
یاقوت را شنیده ام آتش نسوزدا
پس از چه سوخته است مرا جسم وجان به فارس
ترجیح می دهم به جنان من جحیم را
خلق ار کناد خالق بیچون جنان به فارس
کرباس اگر لباس شود مرمرا به ری
خوشتر از اینکه جامه کنم پرنیان به فارس
جز قلتبانی آوخ درملک فارس نیست
از بسکه جمع گشته همی قلتبان به فارس
رفتن ز فارس ممکن اگر می شدی مرا
امکان نداشت اینکه بگیرم مکان به فارس
تنها همی نه من شده ام زار و ناتوان
زارندو ناتوان همه پیر و جوان به فارس
آنکس که بود قامتش از راستی چوتیر
از بار رنج و غم شده خم چون کمان به فارس
آنکس که میرمید ازو شیر خشمگین
می بینمش که گشته زانده ژکان به فارس
زندان شده است فارس از این غصه مرمرا
کانکس که نان نبودش گردیده خان به فارس
آنکو ز ضعف می نتوانست گام زد
حالی نگر که گشته چه سان کامران به فارس
آنکو ز میهمانی امرش همی گذشت
گسترده خوان و گشته کنون میزبان به فارس
دونان که از برای دو نان سینه می زدند
گسترده اند ایدون صد گونه خوان به فارس
وآنان که قرص خور نشدی نان خوانشان
در عهد شاهزاده ندارند نان به فارس
آواره از وطن همه گردند تا وطن
حاجی قوام دارد وتا ایلخان به فارس
عاجز شود ز چاره این درد بی دوا
عیسی فرود آید اگر ز آسمان به فارس
روز سیم چو گاو به پشتش نهند خویش
مانداگر دو روز یل سیستان به فارس
چون پشه پیش چشم حقیر آید و زبون
پیلی بیاید ار که ز هندوستان به فارس
گامی دو بر نداشته دیزه خری شود
کس رخش را اگر بکشد زیر ران به فارس
از بسکه کارها شده وارون شگفت نیست
از پرتو ار بسوزد مه را کتان به فارس
یکدم ز عقل وهوش کس ار گوش بدهدا
می نشنود صدائی غیر از فغان به فارس
کس را به کس ز غم سرگفت وشنید نیست
شهزاده کرده مانا عقد اللسان به فارس
روزی دونگذرد اگر این گونه بگذرد
کز کس دگر نجوئی نان ونشان به فارس
با خویش دوش گفتم درمان درد چیست
آمد سروشی از دل وگفتا ممان به فارس
چون نی ز کینه بند ز بندش جدا کنند
کس فی المثل اگر که بود مهربان به فارس
ای دل بیا ز کس مطلب استعانتی
زیرا که هیچکس نبود مستعان به فارس
گر کس بگوید از چه چنین فارس شد خراب
برگو خراب گشت چو آمد فلان به فارس
آب وهوای فارس عجب سفله پرور است
کانکس که دید ماند از آن جاودان به فارس
فضل الله آنکه فضله شیطان به ریش اوست
بی رونقی نگر که بود کاردان به فارس
این بس به هجو فارس که بهرام میرزا
آورده پیشکار ز مازندران به فارس
ای آنکه گوئیم که ز بیهوده لب ببند
مانند من وراست دو صدمدح خوان به فارس
زان گفتم این قصیده به وصفش که تا به حشر
از اوهمی بخوانند این داستان به فارس
تاکار او نباشد جز دادن دعا
جز فحش او ندارم ورد زبان به فارس

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهرام میرزا شده تا حکمران به فارس
پیدا شده است فتنه آخر زمان به فارس
هوش مصنوعی: بهرام میرزا به مقام حکمرانی در استان فارس منصوب شده و نشانه‌هایی از بروز مشکلات و آشوب‌های آخر زمان در این منطقه به وقوع پیوسته است.
زاین پس روا بود که نیاید به فارس مرگ
زیرا که نیست کس را در تن روان به فارس
هوش مصنوعی: از این به بعد، مناسب است که مرگ به فارس نیاید، زیرا هیچ‌کس در فارس روانی ندارد.
انصاف وراستی و مروت شده نهان
گردیده ظلم وجور وتعدی عیان به فارس
هوش مصنوعی: عدالت و راستی و جوانمردی در پنهان شده‌اند، در حالی که ظلم و ستم و تجاوز به وضوح در سرزمین فارس نمایان است.
از دهشت وز وحشت بی حس وبیقرار
هست استخوان چو نبض وبه نبض استخوان به فارس
هوش مصنوعی: به علت ترس و وحشتی که وجود دارد، استخوان‌ها بی‌حس و بی‌قرار هستند، مانند نبض که به استخوان ضربه می‌زند.
جز ظلم و جور وفتنه و آشوب هیچ نیست
دارد وجود عنقا امن وامان به فارس
هوش مصنوعی: جز ظلم و ستم و فتنه و آشوب هیچ چیز دیگری در فارس وجود ندارد، اینجا جز امنیت و آرامش چیز دیگری نیست.
از فتنه جان نماید سالم اگر کسی
باید که خواند او راصاحبقران به فارس
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند از فتنه‌ها و مشکلات جان سالم به در ببرد، باید او را داناترین و با بصیرت‌ترین فرد در میان مردم به شمار آورد.
از بسکه ظلم و فتنه بدیدند نی عجب
زاین پس طیور اگر نکنند آشیان به فارس
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و فتنه‌هایی که دیده‌اند، جای تعجب نیست اگر پرندگان دیگر در فارس لانه نکنند.
وز بس جفا و جور کشیده است نی شگفت
گر زاین سپس نسازد زنبور خان به فارس
هوش مصنوعی: به خاطر تمام ظلم و رفتارهای نادرست و بی‌رحمانه‌ای که متحمل شده، نی باید شگفت‌زده باشد اگر پس از این همه سختی، زنبوری در خان‌های فارس نتواند زندگی کند.
خواهی شوی گر آگه ز اوضاع فارس هست
بیداد وبی حساب وجفا بیکران به فارس
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از وضعیت فارس آگاه شوی، باید بدانی که در آنجا بی‌عدالتی و ظلم بی‌پایان وجود دارد.
کس گفته مرا بشمارد گر از غرض
با او بگو بیا ز پی امتحان به فارس
هوش مصنوعی: کسی نگفته که مرا به حساب بیاورد، اگر با نیتی خاص با او صحبت کنم. بیایید برای آزمایش به فارس برویم.
آید به ملک فارس کسی شادمان اگر
هم جان نژند گرددوهم دل نوان به فارس
هوش مصنوعی: کسی به سرزمین فارس می‌آید که خوشحال است، حتی اگر جانش زخم خورده باشد و دلش غمگین.
غیر از فریب و فریه وبهتان دگر مجوی
کس راستی ندیده جز از خیزران به فارس
هوش مصنوعی: از حقیقت جز فریب و دروغ و تهمت چیزی نخواهی یافت، زیرا در فارس، تنها راستگویی را از نی می‌توان دید.
باید کز او نداشت دگر آرزوی هوش
امن وامان کندکسی ار آرمان به فارس
هوش مصنوعی: باید از او دیگر هیچ آرزویی نداشت؛ چرا که کسی که به دنبال آرمان و امنیت است، نمی‌تواند به آرامش برسد.
غیر از دکان کینه به بازار ظلم وجور
کس باز می نبیند ازین پس دکان به فارس
هوش مصنوعی: به جز دکان کینه و دشمنی در بازار ناعدالتی و ظلم، دیگر چیزی نمی‌توان دید. در آینده نیز در فارس هیچ دکانی نخواهد بود.
مطبوع طبع عارف و عامی شده است شر
شر گشته همچوعلم معانی بیان به فارس
هوش مصنوعی: طبع عارف و آگاهی به قدری خوب و دلنشین شده است که مانند بارش آب روان، جاری و شفاف است، به گونه‌ای که علم معانی و بیان برای همگان در زبان فارسی روشن و قابل فهم شده است.
حاشا که کس ازین پس بیندنشان ز عدل
گرحکمران بگردد نوشیروان به فارس
هوش مصنوعی: به هیچ وجه ممکن نیست که کسی بعد از این، به خاطر ستم حکمران از عدل و انصاف او دور شود. نوشیروان در فارس، نماد دادگری و عدالت است.
شیراز می نگیرد رونق چون شعر من
گر بهر رونق آید شاه اختسان به فارس
هوش مصنوعی: شیراز به زیبایی و شکوه نمی‌رسد، مگر اینکه شعر من در آنجا وجود داشته باشد. اگر کسی به دنبال رونق و شکوه باشد، باید شاهزاده‌های خوش‌لافظه به فارس بیایند.
رو ای صبا به ناصر الدین شاه عرضه دار
کز شور و فتنه داری صدگنج وکان به فارس
هوش مصنوعی: ای نسیم، به ناصرالدین شاه بگو که از شدت شور و هیجان، صدها گنج را در فارس دارد.
از تیر حادثات زمان جان نمی برد
پوشنداگر دوصد زره وگستوان به فارس
هوش مصنوعی: اگر چه در طول زمان سختی‌ها و مشکلاتی بر ما وارد می‌شود، اما با وجود این سختی‌ها، نباید امید خود را از دست بدهیم. حتی اگر خود را به سپرهای قوی و محافظت‌کننده مجهز کنیم، باز هم نمی‌توانیم به طور کامل از گزند حوادث در امان باشیم.
نبود نشان نصرت وفیروزی وظفر
بر پا کنند اگر علم کاویان به فارس
هوش مصنوعی: اگر نشانی از پیروزی و موفقیت نباشد، حتی اگر پرچم‌های کاویان نیز در فارس برافراشته شود، تأثیری نخواهد داشت.
شاید کنند چون من برخی اطاعتش
آید اگر که مهدی آخر زمان به فارس
هوش مصنوعی: شاید برخی از مردم مثل من از او پیروی کنند، اگر مهدی در آخر زمان به سرزمین فارس بیاید.
درهفتخوان جفایی که اسفندیار دید
هر هفته من ببینم بدتر از آن به فارس
هوش مصنوعی: در هفت مرحله‌ای که اسفندیار در آن دچار ستم و سختی شد، من هر هفته بدتر از آن را در سرزمین فارس تجربه می‌کنم.
یاقوت را شنیده ام آتش نسوزدا
پس از چه سوخته است مرا جسم وجان به فارس
هوش مصنوعی: من شنیده‌ام که یاقوت در آتش نمی‌سوزد، پس چرا من که هم جسم دارم و هم جان، در دل سوخته‌ام؟
ترجیح می دهم به جنان من جحیم را
خلق ار کناد خالق بیچون جنان به فارس
هوش مصنوعی: من به داشتن جهنم در دنیای خودم ترجیح می‌دهم بر اینکه بهشت را در نظر بگیرم، اگر خالق بی‌نقص بهشت واقعی را به وجود آورد.
کرباس اگر لباس شود مرمرا به ری
خوشتر از اینکه جامه کنم پرنیان به فارس
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است که پارچه‌ی کرباس به عنوان لباس برای من انتخاب شود، اما این برای من بهتر است تا اینکه از پارچه‌ی گران‌قیمت پرنیان در فارس استفاده کنم.
جز قلتبانی آوخ درملک فارس نیست
از بسکه جمع گشته همی قلتبان به فارس
هوش مصنوعی: در سرزمین فارس، به قدری که افراد قلیطبان جمع شده‌اند، دیگر هیچ کسی جز آنها وجود ندارد.
رفتن ز فارس ممکن اگر می شدی مرا
امکان نداشت اینکه بگیرم مکان به فارس
هوش مصنوعی: اگر می‌توانستم از فارس بروم، برایم ممکن نمی‌شد که بتوانم در فارس جایی را به دست بیاورم.
تنها همی نه من شده ام زار و ناتوان
زارندو ناتوان همه پیر و جوان به فارس
هوش مصنوعی: من تنها نیستم که زار و ناتوانم؛ همه، چه پیر و چه جوان، در فارس به همین حال هستند.
آنکس که بود قامتش از راستی چوتیر
از بار رنج و غم شده خم چون کمان به فارس
هوش مصنوعی: کسی که قامتش به خاطر راست‌گویی نشسته است، مانند تیرکمانی می‌ماند که به خاطر تحمل بار رنج و غم خم شده است.
آنکس که میرمید ازو شیر خشمگین
می بینمش که گشته زانده ژکان به فارس
هوش مصنوعی: شخصی که با خشم و غضب به سراغ من آمده، اکنون به شکل شیر خشمگین در آمده و به نظر می‌رسد که به شدت دچار تغییر و تحولی شده است.
زندان شده است فارس از این غصه مرمرا
کانکس که نان نبودش گردیده خان به فارس
هوش مصنوعی: فارس به خاطر این غصه به زندان تبدیل شده است، زیرا وضع معیشتی مردم به گونه‌ای شده که حتی نان هم ندارند و وضعیت خانه‌ها به حالت کانکس درآمده است.
آنکو ز ضعف می نتوانست گام زد
حالی نگر که گشته چه سان کامران به فارس
هوش مصنوعی: کسی که از ضعف نمی‌توانست قدم بردارد، حالا ببین که چگونه در فارس موفق شده است.
آنکو ز میهمانی امرش همی گذشت
گسترده خوان و گشته کنون میزبان به فارس
هوش مصنوعی: او که در میهمانی فرمانش را می‌گذرانید، اکنون میزبان شده و سفره‌اش گسترده است.
دونان که از برای دو نان سینه می زدند
گسترده اند ایدون صد گونه خوان به فارس
هوش مصنوعی: در گذشته، برای تأمین نیازهای ابتدایی و بقا، مردم به سختی و مشقت تلاش می‌کردند و برای به دست آوردن دو لقمه نان می‌جنگیدند. اما امروز، در سرزمین فارس، امکانات و تنوع غذاهای مختلف بسیار زیاد شده است.
وآنان که قرص خور نشدی نان خوانشان
در عهد شاهزاده ندارند نان به فارس
هوش مصنوعی: افرادی که به یاری و کمک یکدیگر نمی‌آیند، در زمان فرمانروایی و سلطنت، از سفره نان و برکت بی‌بهره خواهند بود.
آواره از وطن همه گردند تا وطن
حاجی قوام دارد وتا ایلخان به فارس
هوش مصنوعی: همه از سرزمین خود آواره می‌شوند، تا آنجا که حاجی قوام در جایگاه خود باقی بماند و ایلخان در فارس مستقر شود.
عاجز شود ز چاره این درد بی دوا
عیسی فرود آید اگر ز آسمان به فارس
هوش مصنوعی: اگر عیسی از آسمان هم به فارس بیاید، باز هم در برابر این درد بی‌درمان عاجز خواهد بود و راه چاره‌ای نخواهد داشت.
روز سیم چو گاو به پشتش نهند خویش
مانداگر دو روز یل سیستان به فارس
هوش مصنوعی: اگر روزی مانند گاو بر دوش کسی بیفتد، او نمی‌تواند خود را برگرداند؛ اگرچه دو روز فردی شجاع و دلیر از سیستان به فارس حرکت کند.
چون پشه پیش چشم حقیر آید و زبون
پیلی بیاید ار که ز هندوستان به فارس
هوش مصنوعی: وقتی مخلوق کوچکی مثل پشه به دیدن من می‌آید، حتی اگر فیل قدرتمندی هم از دور بیفتد، هیچ اهمیتی ندارد، حتی اگر از هندوستان به فارس بیاید.
گامی دو بر نداشته دیزه خری شود
کس رخش را اگر بکشد زیر ران به فارس
هوش مصنوعی: اگر کسی افراط کند و به سرعت پیش برود، ممکن است به زودی به نتیجه نرسد یا دچار مشکل شود، حتی اگر در ابتدا به نظر برسد که در حال پیشرفت است. اگر اسب او به درستی کنترل نشود، ممکن است او را به خطر بیندازد و نتواند به مقصد برسد.
از بسکه کارها شده وارون شگفت نیست
از پرتو ار بسوزد مه را کتان به فارس
هوش مصنوعی: به خاطر این که اوضاع به شدت به هم ریخته و معکوس شده، تعجبی ندارد اگر نور ماه به خاطر آتش سوزانده شود، مانند کتان در فارس.
یکدم ز عقل وهوش کس ار گوش بدهدا
می نشنود صدائی غیر از فغان به فارس
هوش مصنوعی: اگر کسی لحظه‌ای از عقل و هوش خود غافل شود، دیگر صدایی جز ناله و اندوه را نمی‌تواند بشنود.
کس را به کس ز غم سرگفت وشنید نیست
شهزاده کرده مانا عقد اللسان به فارس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در غم خود با دیگری درد و دل نمی‌کند، چون شاهزاده با نیازی که دارد، گفتار خود را به زبان فارسی حفظ کرده است.
روزی دونگذرد اگر این گونه بگذرد
کز کس دگر نجوئی نان ونشان به فارس
هوش مصنوعی: اگر روزی به این شکل بگذرد که دیگر از کسی نان و نشانی در فارس نتوانی پیدا کنی، چه بر سر تو خواهد آمد.
با خویش دوش گفتم درمان درد چیست
آمد سروشی از دل وگفتا ممان به فارس
هوش مصنوعی: دیروز شب با خودم صحبت کردم و از دردهایم گفتم. ناگهان صدایی از دل برخاست و گفت که برای این دردها هیچ راه حلی وجود ندارد.
چون نی ز کینه بند ز بندش جدا کنند
کس فی المثل اگر که بود مهربان به فارس
هوش مصنوعی: وقتی که نی را از کینه به حال آزاد درآورند، هیچ کس مانند او نمی‌تواند مهربان باشد.
ای دل بیا ز کس مطلب استعانتی
زیرا که هیچکس نبود مستعان به فارس
هوش مصنوعی: ای دل، بیا از هیچ کس کمک نخواه، چرا که در این دنیا کسی نیست که بتوان به او اتکا کرد.
گر کس بگوید از چه چنین فارس شد خراب
برگو خراب گشت چو آمد فلان به فارس
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید چرا این سرزمین خراب و ویران شد، پاسخ بده که وقتی فلان شخص به فارس آمد، ویرانی آغاز شد.
آب وهوای فارس عجب سفله پرور است
کانکس که دید ماند از آن جاودان به فارس
هوش مصنوعی: آب و هوای فارس به قدری خاص و ممتاز است که هر کس در این دیار زندگی کند، تأثیر آن را به وضوح احساس می‌کند. به گونه‌ای که هر کسی که در اینجا باشد، به یادگار از زیستن در فارس باقی می‌ماند.
فضل الله آنکه فضله شیطان به ریش اوست
بی رونقی نگر که بود کاردان به فارس
هوش مصنوعی: خداوند به کسی فضیلت می‌دهد که نشان شیطان بر صورتش باشد. در اینجا، به بی‌حوصلگی و کسادی کارهای کسی اشاره می‌شود که برگردان کاردان در فارس است.
این بس به هجو فارس که بهرام میرزا
آورده پیشکار ز مازندران به فارس
هوش مصنوعی: بهرام میرزا، که از مازندران به فارس آمده، به تنهایی به شدت به سرزمین فارس توهین کرده است.
ای آنکه گوئیم که ز بیهوده لب ببند
مانند من وراست دو صدمدح خوان به فارس
هوش مصنوعی: ای کسی که می‌گوییم مانند من خاموش باش، زیرا حقیقت این است که به اندازه دوصد مدح، در فارس در مورد او صحبت شده است.
زان گفتم این قصیده به وصفش که تا به حشر
از اوهمی بخوانند این داستان به فارس
هوش مصنوعی: به همین خاطر من این شعر را درباره او نوشتم تا در روز قیامت نیز این داستان به زبان فارسی از او یاد شود.
تاکار او نباشد جز دادن دعا
جز فحش او ندارم ورد زبان به فارس
هوش مصنوعی: تا زمانی که او نیست، کار من فقط دعا کردن برای اوست و جز فحش به او چیزی بر زبان ندارم.