شمارهٔ ۶ - شکایت به میرزا تقی خان امیرکبیر
باز شد از فر فرودین جهان چون روی یار
باز ایام خزان بگذشت وآمد نوبهار
هم چمن از سبزه وه وه گشت همچون خط دوست
هم دمن از لاله به به گشت همچون خد یار
یک طرف کوکوزنان بر سرو خوش الحان تذرو
یک جهت چه چه کنان بر شاخ گل مسکین هزار
گوشه ای آواز بلبل حدی آهنگ کلنگ
جانبی آوای سلسل سمتی افغان چکار
سنبل از یک سوی بنگر نرگس از یک جای بین
این مثال چشم جانان وآن چوگیسوی نگار
یک طرف از بوی سنبل یکجهت از عطر گل
صحن گلشن گشته گوئی صفحه چین وتتار
اندر این موسم که باشد رشک انکلیون زمین
غم ندارم گر ندارم جانب بستان گذار
خود مرا باشد به بر از لخت دل بس سرخ گل
خود مرا باشد ز خون دیده دامن لاله زار
شعله آتش به پیش چشمم آید شاخ گل
ناله بلبل به گوشم هست چون صوت حمار
دوش با حالی پریشان تر ز زلف مه رخان
بودم اندر کنج حجره از خیالی دل فکار
کز درم ناگه درآمد آن بت عابد فریب
با رخی چونماه با قدی چو سرو جویبار
بارک الله مژه اش گیرنده چون چنگال شیر
لوحش الله طره اش پیچیده چون اندام مار
جان فدای ابروی وگیسوی او بادا که بود
آن یکی مانند قنبر و آن یکی چون ذوالفقار
گفت چونی چون کنی هستی چرا این سان غمین
روز وشب بی چهر وزلفم با شدت چون کار وبار
گفتم ای مه پنج شش سال است کاندرملک فارس
زحمتی بینم که دید ازهفتخوان اسفندیار
گاه من گویم به دل گه دل به من گوید که زود
بی خبر از این وآن زاین سرزمین بندیم بار
گفت از این اندیشه بگذر رو مکن سوی سفر
خاصه فصل نوبهاران خاصه حال اختیار
خاصه از شیراز و خاصه از برشوخی چومن
خاصه عهد دولت شهزاده با اقتدار
خاصه درعهد وزیری چون فلانی بی نظیر
که کند یکتا خدایش سرفراز و پایدار
گفتم ای شوخ آنچه فرمایش کنی باشد درست
لیکن از حق مگذر انصاف ومروت کن شعار
از چه رو مانم به ملک فارس کاندر فارس نیست
یک تنی کز وی شود آسوده جانی بیقرار
نه جفای اره می دیدند ونه جور تبر
گر نمی بودی درختان را به جای خود قرار
خودگرفتم فارس باشد رشک فردوس برین
خودگرفتم دارد از هر سو هزاران چشمه سار
خود گرفتم کآب رکن آباد باشد سلسبیل
خود گرفتم سلسبیل این سان نباشد خوشگوار
خود گرفتم جعفرآباد ومصلی را بهشت
خود نسیمش را گرفتم مشکبوی ومشکبار
راست است آری که از ایمان بود حب وطن
راست است آری که می باشد سفر قطعه ز نار
لیک درجائی که جز خواری نبخشد حاصلی
گرچه فردوس است آنجا زیستکردن هست بار
نه مناز دل خوشدلم در این بلد نه دل ز کس
بخت اگر یاری کند ز این مملکت بندیم بار
سالها باشد که خون دل خورم در این بلند
هم زضعف طالع خودهم ز جور روزگار
دهر پنداری مرا کرده است ابابیل گمان
کز هوا قوتم دهد سال ومه لیل ونهار
تا به کی مانم به ملک فارس در رنج وتعب
چند باشم خوار وزار وبینوا وسوگوار
تا به کی باشم ذلیل خواجه ارزق سپهر
تا به کی مانم اسیر شحنه پنجم حصار
آنچنان حیران و سرگردانم اندر کار خویش
کاید اندر پیش چشمم روز روشن شام تار
نه مرا دستی که تا بر سر زنم از جورچرخ
نه مرا پائی که تاجائی روم از این دیار
نه چنان همت که از عالم کنم یکسر گذشت
نه چنین طاقت که با هر وضع باشم سازگار
نه چنان قوت که با افلاک آیم در نبرد
نه چنین نیرو که با گردون نمایم کارزار
نه زبانی تا زمانی بازگویم راز دل
نه توانی تا که آنی اشک ریزم ابروار
نه دگر هوشی بسر کز حال دل جویم خبر
نه دگر خونی به دل کز دیده ریزم بر کنار
ترسم اندر فارس آید جانم از سختی بلب
وز درخت آرزوی خود نچینم هیچ بار
بخت اگر یاری کندکز این بلند بندیم رخت
می روم آنسوتر از روم و فرنگ و زنگبار
پای رفتارم ندارم ورنه چرخ کینه جو
داده بودم تاکنون از صفحه گیتی فرار
اف به رفتار تو ای نیلی سپهر کج روش
تف به کردار تو ای گردنده چرخ کج مدار
هرکه با من دوست است او را کنی خوار و ذلیل
وآنکه با من دشمن است او را ببخشی اعتبار
قلب سختت سخت تر صدباره از پولاد وسنگ
عهد سستت سست تر صدباره از بند ازار
افکنیش ازچار سو در ششدر رنج ومحن
با توگر خواهد حریفی درجهان بازد قمار
مر مرا بنگر که از گردون دون دارم امید
از بخیل ای دل کجا گردد کسی امیدوار
نیست غم گر آسمان دارد به من کین کهن
کاسمان تا بوده با هر کس همنیش بوده کار
دردها دارم به دل پنهان که درمانیش نیست
هم مگر درمان کند از لطف میر کامکار
کنز احسان مجمع اوصاف قاموس کرم
کان بخشش منبع انصاف برهان وقار
میرزا تقی که هنگام عطا دست ودلش
هست چون بحر محیط وهست چون ابر بهار
خامه ای در وصف خلق اوست اینسان عنبرین
نامه ام از نقش جود اوست این سان زنگار
نوک کلکش باشد اندر چشم امیدکسان
چون سر پستان مام وکام طفل شیرخوار
از سخایش دوش آوردم حدیثی بر زبان
چون بدیدم دامنم پر شد ز در شاهوار
کرده هم چشمی بدودریا که باشدمضطرب
سرکشی بنموده کوه از او که گشته سنگسار
رشحی از ابر کف رادش چکد گر بر زمین
تا قیامت کس نبیند درجهان رنگ غبار
هرکه می بینی به دوران میکند فخر از هنر
جز وجود وی کز او باشد هنر را افتخار
سرورا میرا وزیرا بی نظیرا ایکه هست
بردرت چون آصف بن برخیا صددستیار
شرح حال خویشتن راخواهم از من بشنوی
گرچه باشد هر نهانی بر ضمیرت آشکار
یک دوسال اکنون رود کز کین چرخ کج روش
گشته نقد خواهش ما بی رواج و کم عیار
آنچنان جوری که مادیدیم از دست فلان
دیده از دندان اره کی کجا پای چنار
اینهمه تخفیف کز شاه جهان شد مرحمت
غیر ما بردند هرکس از صغار و ازکبار
زاین گذشته جمع ارباب مرا کردند بیش
شکر یزدان راکه گردیدند آخر شرمسار
راست گویم باورت گر نیست زاین وآن بپرس
آنکه جمعش صد نبد تخفیف دادندش هزار
ای مسلمانان مسلمانی کجا واین روش
ای خداترسان خداترسی کجا واین قرار
زاین تعدی ها روم ناقوس بوسم در فرنگ
وافکنم زنار بر دوش از یمین و از یسار
الغرض دفتر ز نظم من بود بی نظم تر
زانکه جمعی بی سواد وخط شدندی خط گذر
فاضل از باقی نمی دانند وبارز را ز حشو
جمع را از خرج نشناسند و گوش از گوشوار
دفتر توجیهشان را بین وطرحش را نگر
حاش لله بود اگر این طرح تا پیرا وپار
من نمی گویم چه کن خوددانی وتدبیر خویش
هوشیاری وتو را مزدور باشد کوشیار
پایه خود را ببین منگر به استعداد من
من چو جوئی هستم و باشی تو بحری بی کنار
بهتر آن باشد که کوشم بردعایت زآنکه هست
حسن نیکوئی هر گفتاری اندر اختصار
تا حواس خمسه پنج وتا موالید است سه
تا جهات سته شش تا آخشیجان است چار
از هیولا وصوراجسام تا گرددعیان
در بدن تا عقل ونفس شخص باشد مستعار
جوهر اجسام را تا در جهان باشد وجود
باد در دوران وجودت در پناه کردگار
هم حسودت باد غمگین هم حبیبت باد شاد
این همیشه پایدار و آن هماره پای دار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز شد از فر فرودین جهان چون روی یار
باز ایام خزان بگذشت وآمد نوبهار
هوش مصنوعی: جهان پس از گذر از فصل خزان، دوباره به سرسبزی و شادی نوبهار رسیده است، انگار که با دیدن چهره محبوب، همه چیز دوباره جان گرفته است.
هم چمن از سبزه وه وه گشت همچون خط دوست
هم دمن از لاله به به گشت همچون خد یار
هوش مصنوعی: چمن به خاطر سبزهاش زیبا و دلانگیز شده است و باغ به خاطر لالههاش جذاب و دلشکسته است، مثل دوستی که بخاطر خوبیهایش محبوب است و مانند یاری که بخاطر زیباییاش دلها را میرباید.
یک طرف کوکوزنان بر سرو خوش الحان تذرو
یک جهت چه چه کنان بر شاخ گل مسکین هزار
هوش مصنوعی: در یک سمت، پرندگان زیبا و خوشآوا بر درخت سرو نشستهاند و در سمت دیگر، پرندگان دیگری به زیبایی بر روی گلهای نازک و کمچشم مینشینند و آواز میخوانند.
گوشه ای آواز بلبل حدی آهنگ کلنگ
جانبی آوای سلسل سمتی افغان چکار
هوش مصنوعی: در گوشه ای صدای بلبل آهنگی زیبا و دلنواز مینوازد، که یادآور درد و رنجی عمیق است. این صدا همچون افغانی است که به یاد محبوبش ناله میزند و دل را میسوزاند.
سنبل از یک سوی بنگر نرگس از یک جای بین
این مثال چشم جانان وآن چوگیسوی نگار
هوش مصنوعی: سنبله را از یک طرف ببین و نرگس را از طرف دیگر. این تشبیه، چشمان محبوب و آن طرفی که موهایش مانند چمن است را نشان میدهد.
یک طرف از بوی سنبل یکجهت از عطر گل
صحن گلشن گشته گوئی صفحه چین وتتار
هوش مصنوعی: در عطر دلانگیز گلها و بوی خوش سنبل، گویا صفحهای از طبیعت به زیبایی چین و تاتار تزئین شده است.
اندر این موسم که باشد رشک انکلیون زمین
غم ندارم گر ندارم جانب بستان گذار
هوش مصنوعی: در این فصل که زیباییهای زمین باعث حسرت دیگران میشود، من نگران نیستم حتی اگر در بستان نتوانم قدم بزنم.
خود مرا باشد به بر از لخت دل بس سرخ گل
خود مرا باشد ز خون دیده دامن لاله زار
هوش مصنوعی: من خود را به خاطر عشق و احساسات عمیق قلبی، به گونهای زینت میکنم که مانند گلهای سرخ زیبا باشم. عواطف و دردهایم مانند خون چشمانم، دامن و دنیای مرا به زیبایی و طراوت لالهزار مبدل کرده است.
شعله آتش به پیش چشمم آید شاخ گل
ناله بلبل به گوشم هست چون صوت حمار
هوش مصنوعی: آتش در جلوی چشمانم زبانه میکشد و صدای ناله بلبل مانند صدای الاغ در گوشم به گوش میرسد.
دوش با حالی پریشان تر ز زلف مه رخان
بودم اندر کنج حجره از خیالی دل فکار
هوش مصنوعی: شب گذشته در گوشهای از اتاق، حالتی آشفتهتر از زلفهای دخترانی زیبا داشتم و درگیر خیال و افکار دل بودم.
کز درم ناگه درآمد آن بت عابد فریب
با رخی چونماه با قدی چو سرو جویبار
هوش مصنوعی: ناگهان از در بیرون آمد آن معشوق زیبا و جذاب، که چهرهاش مانند مهتاب و قدش مانند درخت سرو است و مانند جویباری روان و دلنواز است.
بارک الله مژه اش گیرنده چون چنگال شیر
لوحش الله طره اش پیچیده چون اندام مار
هوش مصنوعی: خدا را سپاس که مژگان او به اندازه چنگال شیر قدرت دارد و موهایش مانند بدن مار پیچ و تاب دارد.
جان فدای ابروی وگیسوی او بادا که بود
آن یکی مانند قنبر و آن یکی چون ذوالفقار
هوش مصنوعی: جان من فدای زیبایی و موی او باد که یکی از آنها مانند قنبر است و دیگری همچون ذوالفقار.
گفت چونی چون کنی هستی چرا این سان غمین
روز وشب بی چهر وزلفم با شدت چون کار وبار
هوش مصنوعی: تو از حال من میپرسی که چرا اینقدر غمگینم، در حالی که شب و روز بدون چهره و موهایت در عذابم.
گفتم ای مه پنج شش سال است کاندرملک فارس
زحمتی بینم که دید ازهفتخوان اسفندیار
هوش مصنوعی: به او گفتم ای ماه، پنج یا شش سال است که در سرزمین فارس زحمتی را میبینم که همانند مشکلات و چالشهایی است که اسفندیار از هفتخوان گذراند.
گاه من گویم به دل گه دل به من گوید که زود
بی خبر از این وآن زاین سرزمین بندیم بار
هوش مصنوعی: گاه من با دل خود سخن میگویم و گاهی دل به من پاسخ میدهد که زود از این و آن بیخبر شویم و از این سرزمین بار سفر ببندیم.
گفت از این اندیشه بگذر رو مکن سوی سفر
خاصه فصل نوبهاران خاصه حال اختیار
هوش مصنوعی: برو و از این فکرها عبور کن، به سفر نرو، به ویژه در فصل بهار، به ویژه در حالتی که اختیار داری.
خاصه از شیراز و خاصه از برشوخی چومن
خاصه عهد دولت شهزاده با اقتدار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جنبههای خاص شیراز و برشوخی اشاره دارد و نشان میدهد که دوران حکومت شاهزاده با اقتدار و قدرت خود تأثیر ویژهای بر این مناطق داشته است. به طور کلی، بر اهمیت و جذابیت فرهنگی و تاریخی این شهرها تأکید میکند.
خاصه درعهد وزیری چون فلانی بی نظیر
که کند یکتا خدایش سرفراز و پایدار
هوش مصنوعی: به ویژه در زمان وزیری همچون او که بینظیر است و برای خداوند مقام و وزنی عظیم دارد، پایدار و سربلند خواهد بود.
گفتم ای شوخ آنچه فرمایش کنی باشد درست
لیکن از حق مگذر انصاف ومروت کن شعار
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای شوخ! هر چه تو بگویی، صحیح است. اما خواهش میکنم از حق نگذری و انصاف و جوانمردی را رعایت کنی.
از چه رو مانم به ملک فارس کاندر فارس نیست
یک تنی کز وی شود آسوده جانی بیقرار
هوش مصنوعی: چرا در سرزمین فارس بمانم، در حالی که در اینجا هیچ کس نیست که بتواند آرامشی به من بدهد و نگرانیهای دل را برطرف کند؟
نه جفای اره می دیدند ونه جور تبر
گر نمی بودی درختان را به جای خود قرار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره میکند که اگر درختان در جای خود قرار داشته باشند، نه آزار اره را میبینند و نه ظلم تبر را متحمل میشوند. به عبارتی، اگر هر چیزی به درستی و در مکان خود قرار گیرد، از آسیب و ناراحتی در امان خواهد ماند.
خودگرفتم فارس باشد رشک فردوس برین
خودگرفتم دارد از هر سو هزاران چشمه سار
هوش مصنوعی: من در خودم را دریافتم که سرزمین فارس بهشتی است که به آن حسرت میورزم، زیرا از هر طرف هزاران چشمهسار زیبا در آن وجود دارد.
خود گرفتم کآب رکن آباد باشد سلسبیل
خود گرفتم سلسبیل این سان نباشد خوشگوار
هوش مصنوعی: من خود را دریافتم که آب رکنآباد چگونه است، اما معشوقه من مانند سلسبیل نیست و اینگونه شیرین و دلپذیر نیست.
خود گرفتم جعفرآباد ومصلی را بهشت
خود نسیمش را گرفتم مشکبوی ومشکبار
هوش مصنوعی: من جعفرآباد و مصلی را به عنوان بهشت خود انتخاب کردم و نسیم خوشبو و عطر شیرین آنجا را در آغوش گرفتم.
راست است آری که از ایمان بود حب وطن
راست است آری که می باشد سفر قطعه ز نار
هوش مصنوعی: درست است که عشق به وطن از ایمان سرچشمه میگیرد و این نیز صحیح است که سفر، جزء جداییناپذیر از زندگی است، حتی اگر دشوار و ناگوار باشد.
لیک درجائی که جز خواری نبخشد حاصلی
گرچه فردوس است آنجا زیستکردن هست بار
هوش مصنوعی: اما در جایی که فقط ذلت و خواری به همراه دارد، حتی اگر آنجا بهشتی باشد، زندگی کردن در آن دشوار و غیرمفید است.
نه مناز دل خوشدلم در این بلد نه دل ز کس
بخت اگر یاری کند ز این مملکت بندیم بار
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر میگوید که نباید با دل خوش خود در این دیار دعوا کرد، زیرا اگر بخت یاری کند، میتوانیم از این سرزمین دست بکشیم.
سالها باشد که خون دل خورم در این بلند
هم زضعف طالع خودهم ز جور روزگار
هوش مصنوعی: سالهاست که به خاطر بدشانسی و سختیهای زندگی، در درون خود رنج میبرم و درد میکشم.
دهر پنداری مرا کرده است ابابیل گمان
کز هوا قوتم دهد سال ومه لیل ونهار
هوش مصنوعی: زندگی به من اینگونه احساس میکند که به مانند ابابیل، پروازی آزاد و قوی خواهم داشت و از این دست روزها و شبها برایم قوت خواهد آورد.
تا به کی مانم به ملک فارس در رنج وتعب
چند باشم خوار وزار وبینوا وسوگوار
هوش مصنوعی: تا کی باید در سرزمین فارس در عذاب و زحمت بمانم؟ چند وقت دیگر باید خوار و زبون و بیچاره و داغدار باشم؟
تا به کی باشم ذلیل خواجه ارزق سپهر
تا به کی مانم اسیر شحنه پنجم حصار
هوش مصنوعی: تا کی باید حقیر و ذلیل خواستههای قدرتهای بزرگ باشم؟ تا کی در دام و کنترل تمرکز قدرت گرفتار ماندهام؟
آنچنان حیران و سرگردانم اندر کار خویش
کاید اندر پیش چشمم روز روشن شام تار
هوش مصنوعی: من به شدت در کارهای خود گیج و دوسوختهام، به طوری که در روز روشن، همچنان احساس میکنم در تاریکی شب قدم میزنم.
نه مرا دستی که تا بر سر زنم از جورچرخ
نه مرا پائی که تاجائی روم از این دیار
هوش مصنوعی: نه کسی هست که به من کمک کند تا بر مشکلات غلبه کنم و نه جایی برای رفتن دارم تا از این سرزمین بروم.
نه چنان همت که از عالم کنم یکسر گذشت
نه چنین طاقت که با هر وضع باشم سازگار
هوش مصنوعی: نه آنقدر قوی هستم که بتوانم از تمام دنیا دل بکنم و نه آنقدر تحمل دارم که با هر شرایطی خودم را تطبیق دهم.
نه چنان قوت که با افلاک آیم در نبرد
نه چنین نیرو که با گردون نمایم کارزار
هوش مصنوعی: نه آنقدر قدرت دارم که بتوانم با ستارهها بجنگم، و نه اینقدر نیرو دارم که بتوانم با آسمان در میدان مبارزه قرار بگیرم.
نه زبانی تا زمانی بازگویم راز دل
نه توانی تا که آنی اشک ریزم ابروار
هوش مصنوعی: نه زبانی دارم که بتوانم راز دلم را به کسی بگویم و نه آنقدر قدرتی دارم که بتوانم بیفراق تو اشک بریزم.
نه دگر هوشی بسر کز حال دل جویم خبر
نه دگر خونی به دل کز دیده ریزم بر کنار
هوش مصنوعی: دیگر حوصلهای برای جستجوی حال و احوال دلم ندارم، و دیگر دردی در وجودم نیست که از چشمانم بریزد و بر دلم بنشیند.
ترسم اندر فارس آید جانم از سختی بلب
وز درخت آرزوی خود نچینم هیچ بار
هوش مصنوعی: میترسم که در فارس، جانم به خاطر سختی زندگی و مشکلات، آسیب ببیند و نتوانم هیچگاه میوه آرزوهایم را بچینم.
بخت اگر یاری کندکز این بلند بندیم رخت
می روم آنسوتر از روم و فرنگ و زنگبار
هوش مصنوعی: اگر بخت به من کمک کند، از اینجا دور میشوم و به سرزمینهایی میروم که فراتر از روم، فرنگ و زنگبار هستند.
پای رفتارم ندارم ورنه چرخ کینه جو
داده بودم تاکنون از صفحه گیتی فرار
هوش مصنوعی: اگر رفتارم را کنترل میکردم، میتوانستم به خاطر کینهای که در دلم داشتم، از این دنیا فرار کنم.
اف به رفتار تو ای نیلی سپهر کج روش
تف به کردار تو ای گردنده چرخ کج مدار
هوش مصنوعی: به خاطر رفتار غیرقابل قبولت، ای آسمان نیلی، احساس ناامیدی و disgust میکنم. و همچنین به خاطر کردار نادرستت، ای چرخ گردانِ عالم، از تو بیزارم.
هرکه با من دوست است او را کنی خوار و ذلیل
وآنکه با من دشمن است او را ببخشی اعتبار
هوش مصنوعی: هر کسی که با من دوست باشد، او را بیاحترام و ناتوان میکنی و آن کسی که با من دشمن است، تو به او اعتبار میدهی.
قلب سختت سخت تر صدباره از پولاد وسنگ
عهد سستت سست تر صدباره از بند ازار
هوش مصنوعی: دل تو به شدت از پول و سنگ هم سختتر است، اما پیمان و عهدی که با دیگران بستهای، به مراتب سستتر از بند و زنجیر است.
افکنیش ازچار سو در ششدر رنج ومحن
با توگر خواهد حریفی درجهان بازد قمار
هوش مصنوعی: اگر او بخواهد، میتواند با تمام سختیها و مشکلات زندگیات بازی کند و تا شش در راجع به تو بیندازد.
مر مرا بنگر که از گردون دون دارم امید
از بخیل ای دل کجا گردد کسی امیدوار
هوش مصنوعی: به من نگاه کن که از آسمان پست و ناچیز امید دارم. ای دل، آیا کسی میتواند از انسانی بخیل و تنگنظر امیدوار باشد؟
نیست غم گر آسمان دارد به من کین کهن
کاسمان تا بوده با هر کس همنیش بوده کار
هوش مصنوعی: اگر آسمان بر من ناراحتی هم ببارد، مشکلی نیست؛ زیرا این ناراحتی همیشه با هر کسی همراه بوده و سابقهدار است.
دردها دارم به دل پنهان که درمانیش نیست
هم مگر درمان کند از لطف میر کامکار
هوش مصنوعی: من در دل دردهایی دارم که هیچ درمانی برای آنها وجود ندارد، جز اینکه شاید مهربانی میر کامکار بتواند آنها را تسکین دهد.
کنز احسان مجمع اوصاف قاموس کرم
کان بخشش منبع انصاف برهان وقار
هوش مصنوعی: خزانهٔ نیکوکاری، جمع ویژگیهای دایرهالمعارف سخاوت و بخشش است. منبع انصاف و دلیل وقار، همین بخششها هستند.
میرزا تقی که هنگام عطا دست ودلش
هست چون بحر محیط وهست چون ابر بهار
هوش مصنوعی: میرزا تقی انسانی generous و سخاوتمند است که مانند دریا فضایی وسیع و بیپایان دارد و همچون ابرهای بهاری، ظرفیت و توانایی فراوانی برای بخشش و کمک به دیگران دارد.
خامه ای در وصف خلق اوست اینسان عنبرین
نامه ام از نقش جود اوست این سان زنگار
هوش مصنوعی: قلمی در توصیف زیبایی او اینگونه است که همانند عطر خوشی به نظر میآید. نامه من نیز از بخشش او چنین زیبا و دلپذیر است که هیچ گونه کثیفی و آلودگی در آن وجود ندارد.
نوک کلکش باشد اندر چشم امیدکسان
چون سر پستان مام وکام طفل شیرخوار
هوش مصنوعی: نوک کَلک در اینجا به معنای بخشی از امیدها و آرزوهای مردم است که به ظاهر کوچک و ناچیز به نظر میرسد، اما در واقع بسیار ارزشمند است. مانند سر پستان مادر که در زمان شیرخوارگی، منبع اصلی تغذیه و امید برای کودک محسوب میشود. در این صورت، اشاره به این است که حتی چیزهای کوچک میتوانند بزرگترین امیدها و نیازهای انسانی را برآورده کنند.
از سخایش دوش آوردم حدیثی بر زبان
چون بدیدم دامنم پر شد ز در شاهوار
هوش مصنوعی: دیشب از سخنانی که شنیدم داستانی را بر زبان آوردم. وقتی دیدم که دامنم از نعمت و خیر پر شده، احساس کردم که شگفتی بزرگی در زندگیام به وجود آمده است.
کرده هم چشمی بدودریا که باشدمضطرب
سرکشی بنموده کوه از او که گشته سنگسار
هوش مصنوعی: چشمی که به دریا دارد، به خاطر طغیانی که به او کمک کرده، به خود میبالد؛ اما کوه از سر کشیدن او متأثر شده و به سنگسار دچار گشته است.
رشحی از ابر کف رادش چکد گر بر زمین
تا قیامت کس نبیند درجهان رنگ غبار
هوش مصنوعی: اگر قطرهای از ابر بر زمین بریزد، تا قیامت هیچ کس در دنیا رنگ غبار را نخواهد دید.
هرکه می بینی به دوران میکند فخر از هنر
جز وجود وی کز او باشد هنر را افتخار
هوش مصنوعی: هر کسی که میبینی به خاطر هنرش به خود میبالد، باید بداند که تنها وجود اوست که به هنر اعتبار میبخشد و هنر بدون او ارزشی ندارد.
سرورا میرا وزیرا بی نظیرا ایکه هست
بردرت چون آصف بن برخیا صددستیار
هوش مصنوعی: سرور و میرا و وزیر را نمیتوان بینظیر دانست، چرا که برادر تو مانند آصف بن برخیا است که دارای صد یار و همیار است.
شرح حال خویشتن راخواهم از من بشنوی
گرچه باشد هر نهانی بر ضمیرت آشکار
هوش مصنوعی: میخواهم داستان خودم را برایت بگویم، حتی اگر چیزهایی که در دل داری برایت روشن باشد.
یک دوسال اکنون رود کز کین چرخ کج روش
گشته نقد خواهش ما بی رواج و کم عیار
هوش مصنوعی: در حال حاضر، دو سال است که به خاطر کینه و بیعدالتیهای زندگی، آرزوها و خواستههای ما به سختی و با کمبود تحقق مییابند.
آنچنان جوری که مادیدیم از دست فلان
دیده از دندان اره کی کجا پای چنار
هوش مصنوعی: این جمله به طور کلی به توصیف شرایط یا وضعیتی خاص اشاره دارد. به نظر میرسد فرد را در موقعیتی توصیف میکند که تحت تأثیر یا فشار قرار دارد، و از طرفی، به نوعی ناپایداری یا مشکلی در محیط اطرافش اشاره میکند. به طور کلی، میتوان گفت که شرایط سخت و چالشبرانگیزی را به تصویر میکشد که ممکن است باعث نگرانی یا ناراحتی فرد شود.
اینهمه تخفیف کز شاه جهان شد مرحمت
غیر ما بردند هرکس از صغار و ازکبار
هوش مصنوعی: این همه لطفی که از سوی شاه عالم به ما شده، دیگران آن را بردند و هر کسی، چه کوچک و چه بزرگ، از این تخفیف بهرهمند شده است.
زاین گذشته جمع ارباب مرا کردند بیش
شکر یزدان راکه گردیدند آخر شرمسار
هوش مصنوعی: در نتیجهی گذشتهی تلخ، گروهی از سران و بزرگان به من لطف کردند و از یزدان سپاسگزاری کردند، زیرا بعد از مدتی شرمنده و پشیمان شدند.
راست گویم باورت گر نیست زاین وآن بپرس
آنکه جمعش صد نبد تخفیف دادندش هزار
هوش مصنوعی: اگر راست بگویم و تو به حرف من اعتماد نداری، میتوانی از دیگران که در جمع من بودند بپرسی. آنها به کسی که صد نفر را جمع کرده بود، استادانه هزار نفر معرفی کردند.
ای مسلمانان مسلمانی کجا واین روش
ای خداترسان خداترسی کجا واین قرار
هوش مصنوعی: ای مسلمانان، شما کجا هستید که از مسلمانیتان خبری نیست؟ و این همه ترس از خدا، مگر چه جایی دارد؟ و این آرامش که هنوز در دلهایتان نهفته است، کجاست؟
زاین تعدی ها روم ناقوس بوسم در فرنگ
وافکنم زنار بر دوش از یمین و از یسار
هوش مصنوعی: از این تجاوزها و بیاحترامیها به سراغ ناقوس میروم و در کشورهای خارجی آن را میبوسم و زنجیری که بر دوشم افتاده را از دو طرف برداشته و به دور میافکنم.
الغرض دفتر ز نظم من بود بی نظم تر
زانکه جمعی بی سواد وخط شدندی خط گذر
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه، دفتر نظم من به نوعی بینظمتر از قبل شده است، چون گروهی ناآگاه و بیسواد خط مرا خراب کردهاند.
فاضل از باقی نمی دانند وبارز را ز حشو
جمع را از خرج نشناسند و گوش از گوشوار
هوش مصنوعی: افراد باهوش و فرهیخته، نمیتوانند به سادگی از چیزهای اضافی و بیفایده استفاده کنند. آنها نمیتوانند از چیزهای بیمورد به درستی تمییز دهند و فقط چیزهای مهم و با ارزش را در نظر میگیرند، مثل اینکه نمیتوانند حتی در یک محیط شلوغ و پرصدا، صداها را از یکدیگر تشخیص دهند.
دفتر توجیهشان را بین وطرحش را نگر
حاش لله بود اگر این طرح تا پیرا وپار
هوش مصنوعی: به دفتر توضیحاتشان نگاهی بینداز و طرحشان را بررسی کن. حاشا که این طرح به خوبی اجرا شود و کار را به سامان برساند.
من نمی گویم چه کن خوددانی وتدبیر خویش
هوشیاری وتو را مزدور باشد کوشیار
هوش مصنوعی: من نمیگویم چه باید بکنی، خودت میدانی و به تدبیر خودت آگاهی. تو کسی هستی که باید تلاش کنی و مزدور بودن مناسب تو نیست.
پایه خود را ببین منگر به استعداد من
من چو جوئی هستم و باشی تو بحری بی کنار
هوش مصنوعی: به تواناییهای خود مغرور نشو و به من نگاه کن. من مانند چشمهای کوچک هستم و تو همچون دریایی وسیع و بیپایان.
بهتر آن باشد که کوشم بردعایت زآنکه هست
حسن نیکوئی هر گفتاری اندر اختصار
هوش مصنوعی: بهتر است که تلاش کنم تا در کلامم به نکات اصلی بپردازم، زیرا زیبایی هر گفتاری در فشردگی و اختصار آن نهفته است.
تا حواس خمسه پنج وتا موالید است سه
تا جهات سته شش تا آخشیجان است چار
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف عناصر مختلفی از وجود انسان و جهان میپردازد. اشاره دارد که حس های پنجگانه انسان و همچنین سه نوع منبع یا زمینهای که از آنها نشات میگیرند، به شش جنبه یا مفهوم تقسیم میشوند. در ادامه، به چهار مؤلفه نهایی اشاره شده که مکمل این عناصر هستند. به این ترتیب، از تعادل و ترکیب این اجزا میتوان تصویری جامع از شناخت و تجربه انسانی به دست آورد.
از هیولا وصوراجسام تا گرددعیان
در بدن تا عقل ونفس شخص باشد مستعار
هوش مصنوعی: از موجودات و شکلهای جسمانی تا زمانی که در بدن яв شوند، عقل و نفس انسان به صورت امانی و موقتی است.
جوهر اجسام را تا در جهان باشد وجود
باد در دوران وجودت در پناه کردگار
هوش مصنوعی: جوهر اصلی اشیا تا زمانی که در این دنیا وجود دارد، با حضور تو در زندگیات تحت حمایت خداوند و نگهداری او خواهد بود.
هم حسودت باد غمگین هم حبیبت باد شاد
این همیشه پایدار و آن هماره پای دار
هوش مصنوعی: همیشه حسودانت را غمگین ببین و دوستانت را شاد، این وضعیت همواره برقراره و آن حسرت همیشگی است.