گنجور

شمارهٔ ۴

ای سیه زلف نگار از بس پریشان بینمت
همچو خود سرگشته بر رخسار جانان بینمت
با وفائی چون ز مرگ من ترا هست آگهی
ز آن سیه پوشیده ای زآنرو پریشان بینمت
روی گندم گون یار من بود باغ بهشت
راه آدم تا زنی مانند شیطان بینمت
آتشین روی نگارم هست نمرود از جفا
اندر آذر چون خلیل الله از آن بینمت
روی یار من کف موسی تو هستی چون عصا
کرده از اعجاز افسونت که ثعبان بینمت
عیسی روح اله ای زلف ار نیی پس از چه رو
روز وشب همخانه با خورشید تابان بینمت
روی او بیت الله وابروی او محراب اوست
گاه راکع گاه ساجد همچو سلمان بینمت
درد دل را چون تونتواند کسی کردن علاج
ای سیه چرده به دانش همچولقمان بینمت
سر به جام لعل یارم برده ای وخورده ای
باده و ز مستی بود کافتان وخیزان بینمت
ای سیه زلف این چنین کافتاده ای برچهر یار
دشمن دین آفت دل غارت جان بینمت
از زنخ دارد تون گوئی یار من گوئی ز سیم
پیش سیمین گوی او دایم چوچوگان بینمت
گر نه تو دزدی وچهر یارم ار نبود عسس
از چه رو در بندی و از چیست لرزان بینمت
چهره سیمین دلدارم بود گنجی ز حسن
بر سر آن گنج چون افعی پیچان بینمت
همچو مهتاب است روی یار مهر افروز من
در بر مهتاب چون عقرب بهجولان بینمت
ماه من هر جا کند رخ رونمائی سوی او
همچو حربا عاشق خورشید رخشان بینمت
خواهد آن مه روکه جور خویش را با مهر من
چونهمی سنجد از آنرو همچو میزان بینمت
حمل داری پاک گوهر ز آن ره ای زلف سیاه
تیره وتاریک همچون ابر نیسان بینمت
بوسه از بس می زنی هر دم به سیمین چهریار
در برم خون گشته دل از رشک نتوان بینمت
در تو از بس باربد سان دل نوا دارد عجب
نیست چون چنگ نکیسا گر درافغان بینمت
ای سیه زلف ار نیی زاهد چرا چون زاهدان
پیش چشم مست او برچیده دامان بینمت
روی یارم را به یزدان عابد ار داند دلیل
نیز من بر اهرمن ای زلف برهان بینمت
گه زنی چون اهرمن ره گه به یزدان رو کنی
گاه کافر یابمت گاهی مسلمان بینمت
نه مسلمانی نیی کافر الا ای زلف یار
زآنکه پیوسته مقیم باغ رضوان بینمت
گه چو هندوئی که دور افتاده باشد از وطن
وز غریبی گشته باشد زار وعریان بینمت
می کشد بر چهره هندو شکل لام ای زلف تو
هندوئی و شکل لام خط فرقان بینمت
گه به هم پیچیده چون خط ترسل یابمت
گاه درهم رفته چون توقیع فرمان بینمت
بس که گردی گاه کج گه راست پیش اوستاد
درگه تعلیم چون طفل سبق خوان بینمت
گه اسیر بندی وگاهی اسیر توست دل
گاه چون بیژن گهی سام نریمان بینمت
در به هر چینت دو صد خاقان چین باشد اسیر
چون کمند پر شکنج پور دستان بینمت
ای سیه زلف نگار از بس دراز وتیره ای
چون شب یلدای در فصل زمستان بینمت
روی یارم نوشکفته بوستانی پر گل است
بر درآن بوستان چون بوستان بان بینمت
گاه همچون سلسله بر دوش دلدار اوفتی
گاه همچون حلقه اندرگوش جانان بینمت
گه به درد بی دوای خویش درمان یابمت
گه به روی نازنین یار دربان بینمت
گر نیی شام محرم از چه چون گردی عیان
باعث افغان خلق از انس واز جان بینمت
تار تارت گه به جنبش باشد وگه در سکون
گاه همچون آورده گاهی چو شریان بینمت
روز وشب پیراهن لعل لب یاری مگر
دشت ظلماتی که گرد آب حیوان بینمت
چون بلنداقبال گاهی سرفراز از وصل دوست
همچو اهل حال گه سر در گریبان بینمت
بالش از مه بستر از خورشید رخشان باشدت
چون غلام درگه شاه خراسان بینمت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سیه زلف نگار از بس پریشان بینمت
همچو خود سرگشته بر رخسار جانان بینمت
هوش مصنوعی: ای معشوق با موهای سیاه، از آن‌قدر که پریشان و آشفته هستی، تو را مانند خودم سرگردان می‌بینم و در چهره‌ی محبوب، به تماشای تو می‌پردازم.
با وفائی چون ز مرگ من ترا هست آگهی
ز آن سیه پوشیده ای زآنرو پریشان بینمت
هوش مصنوعی: با وفایی که از مرگ من خبر داری، به خاطر آن که تو از این موضوع آگاه هستی، غمگین و ناراحت به نظر می‌رسی.
روی گندم گون یار من بود باغ بهشت
راه آدم تا زنی مانند شیطان بینمت
هوش مصنوعی: یار من با رنگ طلایی مانند گندم در باغ بهشت بود و حالا اگر زنی شبیه شیطان ببینم، به یاد او می‌افتم.
آتشین روی نگارم هست نمرود از جفا
اندر آذر چون خلیل الله از آن بینمت
هوش مصنوعی: صورت زیبای من به شدت آتشین و جذاب است، مانند نمرود که به خاطر ستمگری‌اش در آتش قرار گرفت. اما من مانند خلیل الله (ابراهیم) با این زیبایی، تو را می‌بینم.
روی یار من کف موسی تو هستی چون عصا
کرده از اعجاز افسونت که ثعبان بینمت
هوش مصنوعی: تو همچون عصای موسی، پر از قدرت و راز و جادو هستی. در مقابل تو، من احساس کوچکی می‌کنم و به وضوح می‌بینم که این جاذبه‌ی خاص تو مانند یک مار بزرگ در مقابل من ایستاده است.
عیسی روح اله ای زلف ار نیی پس از چه رو
روز وشب همخانه با خورشید تابان بینمت
هوش مصنوعی: ای عیسی، تو که روح خدا هستی و از زیبایی زلفت می‌توانم آگاه شوم، پس چرا روز و شب در کنار خورشید تابان تو را می‌بینم؟
روی او بیت الله وابروی او محراب اوست
گاه راکع گاه ساجد همچو سلمان بینمت
هوش مصنوعی: چهره او همچون کعبه است و ابروهایش جایگاه عبادت. در هر حالتی او را می‌بینم که گاهی در حال رکوع و گاهی در حال سجده است، مانند سلمان.
درد دل را چون تونتواند کسی کردن علاج
ای سیه چرده به دانش همچولقمان بینمت
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند درد دل را درمان کند، ای با چهره سیاه، من تو را با دانشی همچون لقمان می‌بینم.
سر به جام لعل یارم برده ای وخورده ای
باده و ز مستی بود کافتان وخیزان بینمت
هوش مصنوعی: دوست جوان من، جام پر از شراب را به دست گرفته‌ای و از آن می‌نوشی. از هشیاری خارج شده‌ای و به خاطر مستی، چشمانت در حالت سرگردانی و حیرت است.
ای سیه زلف این چنین کافتاده ای برچهر یار
دشمن دین آفت دل غارت جان بینمت
هوش مصنوعی: ای زلف سیاه، تو که اینگونه بر چهره محبوب افتاده‌ای، دشمن دین و آسیب‌زننده به دل‌ها را ببین که جان‌ها را می‌دزدد.
از زنخ دارد تون گوئی یار من گوئی ز سیم
پیش سیمین گوی او دایم چوچوگان بینمت
هوش مصنوعی: از زیبایی تو می‌گویم، گویا یار منی. بر زیبایی‌های تو چون سیمی درخشان می‌افزایم و همیشه تو را مانند جواهری درخشان می‌بینم.
گر نه تو دزدی وچهر یارم ار نبود عسس
از چه رو در بندی و از چیست لرزان بینمت
هوش مصنوعی: اگر تو دزد نیستی و چهره‌ی یارم نیز وجود ندارد، پس چرا در بند هستی و از چه چیزی می‌ترسی که اینگونه به لرزش افتاده‌ای؟
چهره سیمین دلدارم بود گنجی ز حسن
بر سر آن گنج چون افعی پیچان بینمت
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلربای معشوقم گنجی از زیبایی است و بر روی این گنج، مانند افعی، پیچیده شده‌ای و آن را می‌بینم.
همچو مهتاب است روی یار مهر افروز من
در بر مهتاب چون عقرب بهجولان بینمت
هوش مصنوعی: صورت یار من مانند ماه تابان است، و در کنار او، من همچون عقرب می‌رقصم و خوشحالم که او را می‌بینم.
ماه من هر جا کند رخ رونمائی سوی او
همچو حربا عاشق خورشید رخشان بینمت
هوش مصنوعی: عزیز من هر کجا که باشد، وقتی که از خود رونمایی می‌کند، من نیز به سوی او می‌روم و همچون فلامینگو که به سمت خورشید زیبا می‌نگرد، او را می‌نگرم.
خواهد آن مه روکه جور خویش را با مهر من
چونهمی سنجد از آنرو همچو میزان بینمت
هوش مصنوعی: اگر آن محبوب زیبایی که دلش را با عشق من می‌سنجد، به گونه‌ای باشد که خویشتن را با آن عشق بسنجند، من تو را همانند یک ترازوی دقیق می‌بینم.
حمل داری پاک گوهر ز آن ره ای زلف سیاه
تیره وتاریک همچون ابر نیسان بینمت
هوش مصنوعی: تو مانند ابری در ماه نیسان، با زلف‌های سیاه و تاریکت، در دل خود گوهر پاک و زیبایی داری.
بوسه از بس می زنی هر دم به سیمین چهریار
در برم خون گشته دل از رشک نتوان بینمت
هوش مصنوعی: بیش از حد بوسه می‌زنی بر آن صورت زیبا که دل من از حسد خونین شده و نمی‌توانم تو را ببینم.
در تو از بس باربد سان دل نوا دارد عجب
نیست چون چنگ نکیسا گر درافغان بینمت
هوش مصنوعی: در تو به قدری موسیقی و نوا وجود دارد که جای تعجب ندارد اگر دل من به خاطر تو بزند، مانند چنگ نکیسا که صدای جذابی دارد، هرگاه تو را در افق ببینم.
ای سیه زلف ار نیی زاهد چرا چون زاهدان
پیش چشم مست او برچیده دامان بینمت
هوش مصنوعی: ای آنکه زلف سیاه داری، اگر زاهد نیستی، چرا مانند زاهدان در برابر دیدگان مست او دامان خودت را برمی‌داری؟
روی یارم را به یزدان عابد ار داند دلیل
نیز من بر اهرمن ای زلف برهان بینمت
هوش مصنوعی: اگر یارم بگوید که با خداوند بندگی کرده است، من نیز دلیل می‌آورم که بر اهرمن (شیطان) غلبه کرده‌ام؛ ای زلف، برهان من را ببین.
گه زنی چون اهرمن ره گه به یزدان رو کنی
گاه کافر یابمت گاهی مسلمان بینمت
هوش مصنوعی: گاهی مانند اهرمن و شیطان عمل می‌کنی و گاهی به سوی خدا می‌روی. بعضی وقت‌ها مانند یک کافر به نظر می‌رسی و گاهی دیگر مانند یک مسلمان.
نه مسلمانی نیی کافر الا ای زلف یار
زآنکه پیوسته مقیم باغ رضوان بینمت
هوش مصنوعی: نه تو مسلمان هستی و نه کافر، ای زلف یار. زیرا همیشه تو را در باغ رضوان می‌بینم.
گه چو هندوئی که دور افتاده باشد از وطن
وز غریبی گشته باشد زار وعریان بینمت
هوش مصنوعی: گاه مثل هندوئی که از وطن دور افتاده و به خاطر غم غربت بی‌پناه و پریشان احوال شده‌ای، تو را می‌بینم.
می کشد بر چهره هندو شکل لام ای زلف تو
هندوئی و شکل لام خط فرقان بینمت
هوش مصنوعی: بر چهره هندی، نشانه‌ای از لام را مشاهده می‌کنم. زلف تو همچون هندیان است و شکل لام، خطی است که میان تو و دیگران را جدا می‌کند.
گه به هم پیچیده چون خط ترسل یابمت
گاه درهم رفته چون توقیع فرمان بینمت
هوش مصنوعی: شاید زمانی به هم پیچیده و مبهم باشی و نتوان تشخیص داد، گاهی هم در شرایطی قرار بگیری که به وضوح و روشنی مشخص باشی.
بس که گردی گاه کج گه راست پیش اوستاد
درگه تعلیم چون طفل سبق خوان بینمت
هوش مصنوعی: چقدر در برابر استاد، که گاهی درست و گاهی نادرست است، ناگزیر مثل یک کودک تمرین می‌کنم و یاد می‌گیرم.
گه اسیر بندی وگاهی اسیر توست دل
گاه چون بیژن گهی سام نریمان بینمت
هوش مصنوعی: دل گاهی به بند غم و مشکلات اسیر است و گاهی هم مجذوب تو می‌شود. گاه مانند بیژن، دل شجاع و قهرمان است و گاه چون سام نریمان، به تماشای تو می‌افتد.
در به هر چینت دو صد خاقان چین باشد اسیر
چون کمند پر شکنج پور دستان بینمت
هوش مصنوعی: اگر به هر گوشه‌ی وجودت دو صد پادشاه چینی باشد که به دام افتاده‌اند، چون رشته‌ی کمند پرچین را که فرزند دستانت می‌بیند.
ای سیه زلف نگار از بس دراز وتیره ای
چون شب یلدای در فصل زمستان بینمت
هوش مصنوعی: ای معشوق با موهای سیاه، به خاطر اینکه زلف‌هایت خیلی بلند و تاریک است، شبیه شب یلدای زمستان به نظر می‌رسی.
روی یارم نوشکفته بوستانی پر گل است
بر درآن بوستان چون بوستان بان بینمت
هوش مصنوعی: روی یارم مانند یک باغ تازه شکفته پر از گل است و وقتی که او را در آن باغ می‌بینم، همچون زیبایی‌های خود باغ است.
گاه همچون سلسله بر دوش دلدار اوفتی
گاه همچون حلقه اندرگوش جانان بینمت
هوش مصنوعی: گاهی مانند یک زنجیر بر دوش معشوق قرار می‌گیرم و گاهی مانند حلقه‌ای در گوش محبوب، تو را می‌بینم.
گه به درد بی دوای خویش درمان یابمت
گه به روی نازنین یار دربان بینمت
هوش مصنوعی: گاهی به درمان دردهای بی‌درمان خود می‌رسم و گاهی هم تصویر چهره زیبای محبوبم را می‌بینم.
گر نیی شام محرم از چه چون گردی عیان
باعث افغان خلق از انس واز جان بینمت
هوش مصنوعی: اگر در شب محرم نباشی، چرا به وضوح خود را به نمایش می‌گذاری؟ علت ناله و گریه مردم از عشق و از جان را می‌بینم.
تار تارت گه به جنبش باشد وگه در سکون
گاه همچون آورده گاهی چو شریان بینمت
هوش مصنوعی: گاهی تار وجودت به حرکت در می‌آید و گاهی در سکوت باقی می‌ماند، در لحظاتی به روشنی شریان زندگی‌ات مشاهده می‌کنم.
روز وشب پیراهن لعل لب یاری مگر
دشت ظلماتی که گرد آب حیوان بینمت
هوش مصنوعی: هر روز و شب در آرزوی دیدار یاری هستم که لب‌هایش مانند پیراهنی از لعل می‌درخشد، اما تنها دشت تاریکی را می‌بینم که در آن گرد و غبار وجود آب حیوانات پراکنده است.
چون بلنداقبال گاهی سرفراز از وصل دوست
همچو اهل حال گه سر در گریبان بینمت
هوش مصنوعی: گاهی اوقات که به موفقیت می‌رسم و از دوستی بهره‌مند می‌شوم، مثل افرادی که در حال و هوای خاصی هستند، تو را می‌بینم که سر در گریبان داری.
بالش از مه بستر از خورشید رخشان باشدت
چون غلام درگه شاه خراسان بینمت
هوش مصنوعی: سر پناه تو از نرم‌ترین ابرها و بستر خواب تو از نور خورشید باشد. من تو را مانند غلامی که در درگاه شاه خراسان است، می‌بینم.