گنجور

شمارهٔ ۳

دوش طبع من ملال از بس ز هجر یار داشت
با دل من تاسحرگه گفتگو بسیار داشت
گفتم ای دل در کجائی هرزه گردی تا به کی
کی دلی غیر از تو هرگز صاحبش را خوار داشت
این بلند اقبال من سوزد که در دور زمان
غیر من هر کس دلی آسوده و غمخوار داشت
در بر من نیستی یک دم کجائی روز وشب
کی کسی در هزره گردی اینهمه اصرار داشت
دل بگفت ای بی خبر از خود ز سوز وشور عشق
هر که عاشق بود دل دایم به پیش یار داشت
من بر یار تو می باشم شب و روز ای عجب
کی کجا دل داشت در بر گر کسی دلدار داشت
گفتمش شب ها مه من درچه کاری بود گفت
داشت بر کف گاه ساغر گاه چنگ وتار داشت
گفتم اندر ساغرش بد خون دلها یا شراب
گفت گه بیرون به رندی گه می خلار داشت
گفتمش گهگاه و کم کم یا دمادم خورد می
گفت نی بر لب پیاپی ساغر سرشار داشت
گفتم ای دل راست گو چون بود رفتارش به تو
گفت می دیدم به من مهری برادر وار داشت
گفتمش چون بودخوی آن نگار خوبروی
گفت درامسال بدخوئی نه همچون پار داشت
گفتمش از مهر او طرفی که بستی چیست گفت
طرفم این کز وصل خویشم بی غم وآزار داشت
گفتم از می مست چون می شد چه می کرد او بگفت
خنجر اندر کف جدلها با درو دیوار داشت
گفتم از حسنش بگو گفتا که اندر چرخ حسن
بود تابان ماهی اما ز لف عنبربار داشت
گفتم از رویش بگو گفتا بیاض عارضش
نقطه شنگرف گون وخطی از زنگار داشت
گفتمش گواز جبینش گفت پیش آفتاب
گوئیا آئینه ای می داشت این آثار داشت
گفتم از نور رخش گو گفت بر کف گوئیا
سوره نور و کتاب مجمع الانوار داشت
گفتم از زلفش بگو شرحی بگفت از زلف او
من چگویم زلف او شرح وبیان بسیار داشت
گفتم از آن طره طرار برگوقصه ای
گفت طولانی است آن شرحی که درطومار داشت
گفتمش چون بود تار طره طرار او
گفت درهر تار چندین تبت وتاتار داشت
گفتم از باریکیش گو گفت می پنداشتی
کزریاضت همسری با خواجه عطار داشت
گفتم از تاریکیش گوگفت گویا نسبتی
با شب هجران یار و با دل کفار داشت
گفتم از بویش بگو گفتا گمانم می رسید
بارها ازمشک وعنبر بسته بر هر تار داشت
گفتم از عطرش بگوگفتا ز عطر بوی او
خویش را عنبر ز عطر بوی خود بیزار داشت
گفتمش گو از درازایش بگفتا یک دوشبر
کوتهی تخمین زدم از شام هجر یار داشت
گفتم ازشکلش بگوگفت از یمین واز یسار
آن بت فرخار می پنداشتی زنار داشت
گفتم از چینش بگوگفتا دو صد چین وختن
زیر هر چین و شکن آن طره طرار داشت
گفتم از زلفش حکایت گو به پیشم موبه مو
گفت پیچ وتاب زلفش مو به مو چون تار داشت
گفتم از حالش بگوگفتا پریشان حال بود
گوئی آن هم همچو ما عشقی بدان رخسار داشت
گفتمش ز آن سیمتن در آن پریشانی چه خواست
گفت گردن کج چو مسکین خواهش دینار داشت
گفتم از نوشین لب لعلش حکایت کن بگفت
نوشداروئی عجب در لعل شکربار داشت
گفتمش گو از دهانش گفت هیچ ازاو مگو
جوهر فردی که می گویند کی آثار داشت
گفتم از دندان او گوگفت از یاقوت سرخ
حقه ای دیدم دو رشته لؤلؤ شهوار داشت
گفتمش گواز زبان درفشان او بگفت
«بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت»
گفتم از سیمین زنخدانش به پیشم گو سخن
گفت چاهی از زنخدان آن بت عیار داشت
گفتم از آن چاه گوگفتا چوا فتادم در او
دل همی دیدم در آن جا ناله های زار داشت
گفتمش چون شد که بیرون آمدی ز آن چاه گفت
طره اش این ستگیری را به من اظهار داشت
گفتم از سرو قدش گوگفت قدش را به سرو
چون دهی نسبت چو قدش سرو کی رفتار داشت
گفتم از چشمش بگو گفت ار چه خود بیمار بود
چون طبیبان در برش دیدم همی بیمار داشت
گفتم از مژگان اوگوگفت آن ابرو نبود
ذوالفقاری بد که درکف حیدر کرار داشت
آن شهی کز باده عشقش هر آنکو مست شد
هم بلند اقبال گشت وهم دلی هشیار داشت
مه راو را در ازل هر کس که در دل جا نداد
دل پر ازحسرت ز بدبختی چوبو تیمار داشت
من چگویم مدح ووصف از این چنین شاهی که او
شبهه در پیش کسان باخالق جبار داشت
گر نصیر او راخدایش خواند چون خورد شد بصیر
احولی را دور از چشم اولوالابصار داشت
شبروی گه در فلک می کرد بر خیل ملک
رهروی گه در زمین با بوذر و عمار داشت
بود شبها پیرزنها را معین و توشه کش
روزها با شیرزنها جنگ وگیر و دار داشت
مرحبا مرحب کش آمد صد هزاران آفرین
دشمنی از امر حق با فرقه کفار داشت
دوستان را نه ز فتح آسوه دل می کرد وبس
دشمنان را هم ز رحم آسوده از زنهار داشت
عالمی گر می شدند از بهر رزمش متفق
نه ملالی خاطرش نه با کی از پیکار داشت
جن وانس ار می شدند اعدای او روز نبرد
کی کجا اندیشه از اعدای بد کردار داشت
هر چه اسرار الهی بود اندر روزگار
اطلاع از کم و کیف آن همه اسرار داشت
بی رضای پاک یزدان هیچ کاری را نکرد
کار یزدان بود در روی زمین گر کار داشت
دل بر این دنیا نبست واف بر این دنیا نمود
روی دل دایم به سوی داور دادار داشت
منکر ملعون او درحقش اقرار ار نکرد
بود از آنرو کو مرجح نار را بر عار داشت
منکرش را گوئیا پروا نبود از سوختن
سوختن را چون سمندر آرزوی نار داشت
او یدالله است وعین الله و وجه الله چرا
منکر او در حق او این همه انکار داشت
بود او صاف وثنای آن امام راستین
آن نواهائی که درمنقار موسیقار داشت
آفرین بر رتبه وجاه وجلال احمدی
کو گه رزم این چنین شاهی سپهسالار داشت
دید از آن سالار درمان گرتنی را درد بود
شد از او هر کار آسان گر کسی دشوار داشت
هر که مهر تو نشد او را عجین در آب و گل
کوکب اقبالش از روز ازل ادبار داشت
د رزمین دل به امید تو تخمی هر که کشت
چون بدیدم صد هزاران خرمن وانبار داشت
هم خدا خشنود از او شد هم پیمبر زو رضا
بر ولی اللهیت هر کس چو من اقرار داشت
رتبه و جاه تو راکس نیست دانا جز خدا
قدردانی از تو شاها احمد مختار داشت
چشم یارت باد روشن روز خصمت باد تار
روز را تا روشن و شب را خدا تا تار داشت
درمذاق مردمان قندمکرر خوشتر است
عیب نبود گر قوافی چند جا تکرار داشت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش طبع من ملال از بس ز هجر یار داشت
با دل من تاسحرگه گفتگو بسیار داشت
هوش مصنوعی: شب گذشته، حال دلم به شدت غمگین بود و به خاطر دوری یارم احساس ناراحتی می‌کردم. با دل خود تا سپیده صبح صحبت‌های زیادی داشتم.
گفتم ای دل در کجائی هرزه گردی تا به کی
کی دلی غیر از تو هرگز صاحبش را خوار داشت
هوش مصنوعی: به خودم گفتم، ای دل، کجایی که در بیهودگی می‌گردی؟ تا چه زمانی؟ آیا دل دیگری به جز تو را هرگز پایین آورده است؟
این بلند اقبال من سوزد که در دور زمان
غیر من هر کس دلی آسوده و غمخوار داشت
هوش مصنوعی: بخت بلند من بر این می‌سوزد که در این زمان، هر کس غیر از من دلی آرام و بی‌غم دارد.
در بر من نیستی یک دم کجائی روز وشب
کی کسی در هزره گردی اینهمه اصرار داشت
هوش مصنوعی: در کنار من نیستی و لحظه‌ای در کنارم نمی‌مانی. روز و شب در تلاش هستم که کسی مانند تو را در این هاله‌ای از تنهایی پیدا کنم، به راستی چه کسی این‌قدر اصرار می‌کند؟
دل بگفت ای بی خبر از خود ز سوز وشور عشق
هر که عاشق بود دل دایم به پیش یار داشت
هوش مصنوعی: دل به کسی می‌گوید: ای آن که از حال خود بی‌خبری، هیچ کس نمی‌تواند از شوق و حس عشق دور باشد، زیرا هر عاشق همیشه دلش را پیش محبوب خود دارد.
من بر یار تو می باشم شب و روز ای عجب
کی کجا دل داشت در بر گر کسی دلدار داشت
هوش مصنوعی: من همیشه و در هر لحظه با دوست تو هستم، چه جالب! اگر کسی معشوقی داشته باشد، آیا می‌تواند دل خود را در آغوش او بگذارد؟
گفتمش شب ها مه من درچه کاری بود گفت
داشت بر کف گاه ساغر گاه چنگ وتار داشت
هوش مصنوعی: به او گفتم که در شب‌ها، محبوب من چه می‌کرد؟ گفت که گاهی ظرف شراب را در دست داشت و گاهی مشغول نواختن چنگ و تار بود.
گفتم اندر ساغرش بد خون دلها یا شراب
گفت گه بیرون به رندی گه می خلار داشت
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به توصیف حال و هوای خود می‌پردازد و می‌گوید که وقتی درباره‌ی شراب سخن می‌گوید، نه تنها به خاطر لذت آن، بلکه به خاطر تأثیر عمیق و احساسی‌اش بر دل‌ها و روح انسان‌هاست. او به نوعی بازیگوشی و رندی اشاره می‌کند که با نوشیدنی‌ای که در دست دارد، در حال تجربه کردن شادی و زندگی است. به طور کلی، این بیت بیانگر تضاد بین غم و شادی است که در لحظات خاصی از زندگی به وجود می‌آید.
گفتمش گهگاه و کم کم یا دمادم خورد می
گفت نی بر لب پیاپی ساغر سرشار داشت
هوش مصنوعی: به او گفتم گاهی و به آرامی بنوش، اما او به من پاسخ داد که نه، او پیوسته و مدام جام پر از شراب دارد.
گفتم ای دل راست گو چون بود رفتارش به تو
گفت می دیدم به من مهری برادر وار داشت
هوش مصنوعی: به دل گفتم که راست بگو، رفتار او با تو چطور بود؟ دل پاسخ داد که می‌دیدم او نسبت به من محبت و محبتی برادرانه داشت.
گفتمش چون بودخوی آن نگار خوبروی
گفت درامسال بدخوئی نه همچون پار داشت
هوش مصنوعی: به او گفتم که حال و شخصیت آن معشوق زیبا چگونه است. او در پاسخ گفت که امسال حالش خوب نیست و مانند سال گذشته نیست.
گفتمش از مهر او طرفی که بستی چیست گفت
طرفم این کز وصل خویشم بی غم وآزار داشت
هوش مصنوعی: گفتم به او که چه چیزی باعث شده به عشقش روی بیاوری، او گفت: این چیزی که من دارم من را از غم و رنج حاصل از جدایی با او محافظت می‌کند.
گفتم از می مست چون می شد چه می کرد او بگفت
خنجر اندر کف جدلها با درو دیوار داشت
هوش مصنوعی: گفتم وقتی مست می‌شود، چه کار می‌کند؟ او گفت که با خنجری در دستش در نبردها، دیوارها را هم می‌شکافد.
گفتم از حسنش بگو گفتا که اندر چرخ حسن
بود تابان ماهی اما ز لف عنبربار داشت
هوش مصنوعی: گفتم درباره زیبایی او صحبت کن. گفت: در آسمان، زیبایی مانند ماه درخشان است، اما زیبایی او به خاطر عطر خوشش به ویژه دل‌انگیزتر است.
گفتم از رویش بگو گفتا بیاض عارضش
نقطه شنگرف گون وخطی از زنگار داشت
هوش مصنوعی: گفتم که درباره زیبایی‌اش بگو، او گفت: صورتش مانند کاغذ سفید است، اما آن را لکه‌دار و با خطوطی که شبیه زنگار هستند، زینت داده‌اند.
گفتمش گواز جبینش گفت پیش آفتاب
گوئیا آئینه ای می داشت این آثار داشت
هوش مصنوعی: به او گفتم که پیشانی‌اش مانند آفتاب است، او هم گفت گویی یک آئینه دارد که این نشانه‌ها را به نمایش می‌گذارد.
گفتم از نور رخش گو گفت بر کف گوئیا
سوره نور و کتاب مجمع الانوار داشت
هوش مصنوعی: گفتم که از زیبایی چهره‌ات بگو، پاسخ داد که گویی سوره نور و کتاب مجمع‌الانوار را در دست دارم.
گفتم از زلفش بگو شرحی بگفت از زلف او
من چگویم زلف او شرح وبیان بسیار داشت
هوش مصنوعی: گفتم درباره موهایش برایم بگو، او زیاد درباره آن صحبت کرد، من چه بگویم که حرف‌های او درباره موهایش بسیار زیبا و پرمحتوا بود.
گفتم از آن طره طرار برگوقصه ای
گفت طولانی است آن شرحی که درطومار داشت
هوش مصنوعی: گفتم از آن موهای زیبا داستانی بگو، او گفت داستانی طولانی است و آنچه در نوشته‌ای دارد توضیحات زیادتری است.
گفتمش چون بود تار طره طرار او
گفت درهر تار چندین تبت وتاتار داشت
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که تار موهای پیچیده‌اش چطور است و او پاسخ داد که در هر تار از آن، زیبا و بی‌نظیر است و چندین ویژگی و جذابیت دارد.
گفتم از باریکیش گو گفت می پنداشتی
کزریاضت همسری با خواجه عطار داشت
هوش مصنوعی: گفتم از نازک طبعی‌اش بگو، او گفت آیا فکر می‌کردی که از سختی‌ها و زحماتش، هم‌پایه‌ی عطار باشد؟
گفتم از تاریکیش گوگفت گویا نسبتی
با شب هجران یار و با دل کفار داشت
هوش مصنوعی: گفتم که این تاریکی به چه معناست، پاسخ داد که او به نظر می‌رسد که رابطه‌ای با شب تنهایی و دوری از محبوب و همچنین با دل‌های بی‌ایمان دارد.
گفتم از بویش بگو گفتا گمانم می رسید
بارها ازمشک وعنبر بسته بر هر تار داشت
هوش مصنوعی: گفتم درباره بوی او صحبت کن، او پاسخ داد که گمان می‌کنم بارها از عطری مانند مشك و عنبر بر هر رشته‌ای از وجودش پیچیده شده است.
گفتم از عطرش بگوگفتا ز عطر بوی او
خویش را عنبر ز عطر بوی خود بیزار داشت
هوش مصنوعی: گفتم از عطرش برایم بگو، گفت از عطر او که بویی خوش دارد، خود را چون عنبر می‌داند و از بوی خود بیزار بود.
گفتمش گو از درازایش بگفتا یک دوشبر
کوتهی تخمین زدم از شام هجر یار داشت
هوش مصنوعی: به او گفتم درباره بلندی‌اش صحبت کن، او پاسخ داد که در یک شب به اندازه دو روز و یک شب طول می‌کشد تا فراغت از دوری یار را اندازه‌گیری کنم.
گفتم ازشکلش بگوگفت از یمین واز یسار
آن بت فرخار می پنداشتی زنار داشت
هوش مصنوعی: گفتم درباره‌ی شکل او توضیح بده، گفت که از سمت راست و چپ آن بت زیبا، تو آن را مانند کسی می‌پنداشتی که نوار سینه‌اش را دارد.
گفتم از چینش بگوگفتا دو صد چین وختن
زیر هر چین و شکن آن طره طرار داشت
هوش مصنوعی: گفتم دربارهٔ چینش موها بگو، که او گفت: زیر هر چین و شکاف، آن رشتهٔ زیبا و دلربا وجود دارد.
گفتم از زلفش حکایت گو به پیشم موبه مو
گفت پیچ وتاب زلفش مو به مو چون تار داشت
هوش مصنوعی: گفتم داستان زلف او را برایم بگو، او نیز به دقت و با جزییات از پیچ و تاب زلفش شرح داد. زلفش مانند تارهای بسیار ظریفی بود.
گفتم از حالش بگوگفتا پریشان حال بود
گوئی آن هم همچو ما عشقی بدان رخسار داشت
هوش مصنوعی: گفتم از احوال او بگو، گفت حالش پریشان بود. گویا او هم مثل ما به عشق آن چهره زیبا گرفتار شده بود.
گفتمش ز آن سیمتن در آن پریشانی چه خواست
گفت گردن کج چو مسکین خواهش دینار داشت
هوش مصنوعی: به او گفتم که در این حالت ناراحت و آشفته‌ات چه چیزی را می‌خواهی. جواب داد که به خاطر نیازش، سرش را پایین می‌اندازد و مانند یک فقیر که به دنبال پول است، خواسته‌اش را مطرح می‌کند.
گفتم از نوشین لب لعلش حکایت کن بگفت
نوشداروئی عجب در لعل شکربار داشت
هوش مصنوعی: گفتم از زیبایی و شیرینی لب‌های او بگو، او پاسخ داد که در لب‌های او خاصیتی شگفت‌انگیز نهفته است.
گفتمش گو از دهانش گفت هیچ ازاو مگو
جوهر فردی که می گویند کی آثار داشت
هوش مصنوعی: به او گفتم از او چیزی نگو، اما او هیچ نگفت. جوهر فردی که می‌گویند چه آثاری داشته، ناشناخته است.
گفتم از دندان او گوگفت از یاقوت سرخ
حقه ای دیدم دو رشته لؤلؤ شهوار داشت
هوش مصنوعی: گفتم که دندان او مانند یاقوت سرخ است و درخشش خاصی دارد. او در پاسخ گفت که دو رشته مروارید زیبا در دندان‌هایش وجود دارد که به زیبایی او افزوده است.
گفتمش گواز زبان درفشان او بگفت
«بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت»
هوش مصنوعی: به او گفتم که حرف بزن و صدایش را منتشر کن. او پاسخ داد: "بلبلی با یک گل زیبا در منقار دارد."
گفتم از سیمین زنخدانش به پیشم گو سخن
گفت چاهی از زنخدان آن بت عیار داشت
هوش مصنوعی: گفتم از زیبایی زنخدان او برایم بگو، که او با کلامش مرا به چاهی از زیبایی و فریبندگی آن معشوقه کشاند.
گفتم از آن چاه گوگفتا چوا فتادم در او
دل همی دیدم در آن جا ناله های زار داشت
هوش مصنوعی: گفتم که چرا در آن چاه افتاده‌ام، او گفت که وقتی به داخل آن رفتم، دل من صدای ناله‌های بی‌تابی را شنید.
گفتمش چون شد که بیرون آمدی ز آن چاه گفت
طره اش این ستگیری را به من اظهار داشت
هوش مصنوعی: به او گفتم چطور از آن چاه بیرون آمدی، او در جواب گفت: "موهایش به من نشان داد که مرا به سوی خود کشید."
گفتم از سرو قدش گوگفت قدش را به سرو
چون دهی نسبت چو قدش سرو کی رفتار داشت
هوش مصنوعی: گفتم قد او را به سرو تشبیه کنم، پاسخ داد که آیا می‌توان قد او را با سرو مقایسه کرد؟ وقتی که رفتار و لطافت او را در نظر بگیریم، سرو چگونه می‌تواند با او برابر شود؟
گفتم از چشمش بگو گفت ار چه خود بیمار بود
چون طبیبان در برش دیدم همی بیمار داشت
هوش مصنوعی: گفتم درباره چشمش بگو، او در پاسخ گفت: هرچند خود بیمار بود، اما وقتی که طبیبان را در کنار او دیدم، متوجه شدم که او نیز بیمارانی دارد.
گفتم از مژگان اوگوگفت آن ابرو نبود
ذوالفقاری بد که درکف حیدر کرار داشت
هوش مصنوعی: گفتم که آن مژه‌های او چقدر زیبا و دل‌انگیز است، اما او گفت که ابروهای او به اندازه‌ی ذوالفقار، شمشیر معروف حیدر (علیرضا) قوی و رسا نیست.
آن شهی کز باده عشقش هر آنکو مست شد
هم بلند اقبال گشت وهم دلی هشیار داشت
هوش مصنوعی: آن معشوقی که از عشق او هر کسی که مست شود، همواره به خوشبختی می‌رسد و هم دل هوشیاری دارد.
مه راو را در ازل هر کس که در دل جا نداد
دل پر ازحسرت ز بدبختی چوبو تیمار داشت
هوش مصنوعی: هر کسی که در آغاز، عشق و زیبایی را در دل خود نگنجاند، دلش پر از حسرت و غم خواهد بود و این غم مانند چوبی است که او را آزار می‌دهد.
من چگویم مدح ووصف از این چنین شاهی که او
شبهه در پیش کسان باخالق جبار داشت
هوش مصنوعی: چه بگویم از ستایش و توصیف این شاه، در حالی که او در برابر مردم با خالق مقتدر خود به تردید افتاد؟
گر نصیر او راخدایش خواند چون خورد شد بصیر
احولی را دور از چشم اولوالابصار داشت
هوش مصنوعی: اگر نصیر را خداوند بخواند، همچنان که با دیدن او، بصیر احولی را دور از دید صاحبان بصیرت قرار داد.
شبروی گه در فلک می کرد بر خیل ملک
رهروی گه در زمین با بوذر و عمار داشت
هوش مصنوعی: در آسمان ستاره‌ای درخشنده وجود داشت که گاهی بر سرزمینی با شخصیت‌های برجسته‌ای چون بوذر و عمار می‌گشت و همسفر آنها می‌شد.
بود شبها پیرزنها را معین و توشه کش
روزها با شیرزنها جنگ وگیر و دار داشت
هوش مصنوعی: در شب‌ها، زنان کهن سال به کمک هم می‌آمدند و در روزها، زنانی شجاع به مبارزه و چالش می‌پرداختند.
مرحبا مرحب کش آمد صد هزاران آفرین
دشمنی از امر حق با فرقه کفار داشت
هوش مصنوعی: خوش آمدی! صدها هزار آفرین به تو می‌گویم، چون دشمنی با حق و حقایق، گروه کافران را به چالش کشید.
دوستان را نه ز فتح آسوه دل می کرد وبس
دشمنان را هم ز رحم آسوده از زنهار داشت
هوش مصنوعی: دوستان به خاطر پیروزی خوشحال نمی‌شدند و تنها به فکر آسایش دل خود بودند، در حالی که نسبت به دشمنان هم به خاطر رحم و بزرگواری، از خطرات در امان بودند.
عالمی گر می شدند از بهر رزمش متفق
نه ملالی خاطرش نه با کی از پیکار داشت
هوش مصنوعی: اگر دانشمندی برای جنگ آماده می‌شد و از دیگران در این زمینه کمک می‌گرفت، نه خود را نگران می‌دید و نه از کسی از نبرد خسته بود.
جن وانس ار می شدند اعدای او روز نبرد
کی کجا اندیشه از اعدای بد کردار داشت
هوش مصنوعی: اگر جن و انسان در روز نبرد با او، دشمنان او می‌شدند، دیگر کجا می‌توانستند به فکر دشمنان بدکردار باشند؟
هر چه اسرار الهی بود اندر روزگار
اطلاع از کم و کیف آن همه اسرار داشت
هوش مصنوعی: در طول زمان، تمام رازهای الهی و جزئیات آن‌ها برای فردی روشن بود و او از تمامی آن‌ها آگاهی داشت.
بی رضای پاک یزدان هیچ کاری را نکرد
کار یزدان بود در روی زمین گر کار داشت
هوش مصنوعی: بدون رضایت خالص خداوند، هیچ کاری انجام نمی‌شود. همه کارها در زمین به اراده اوست، اگر کاری وجود داشته باشد.
دل بر این دنیا نبست واف بر این دنیا نمود
روی دل دایم به سوی داور دادار داشت
هوش مصنوعی: دل به این دنیا نداد و روی خود را به آن نشان نداد، اما همواره به سوی خداوند بخشنده توجه داشت.
منکر ملعون او درحقش اقرار ار نکرد
بود از آنرو کو مرجح نار را بر عار داشت
هوش مصنوعی: کسی که منکر او است و قدمی در اعتراف به حقیقت او برنمی‌دارد، به همین دلیل انتخاب کرده که آتش را بر عذاب ننگ ترجیح دهد.
منکرش را گوئیا پروا نبود از سوختن
سوختن را چون سمندر آرزوی نار داشت
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که شخصی که انکار می‌کند، به آتش و سوختن اهمیتی نمی‌دهد و همچنان مانند سمندری که آرزوی آتش را دارد، به دنبال خواسته‌هایش است.
او یدالله است وعین الله و وجه الله چرا
منکر او در حق او این همه انکار داشت
هوش مصنوعی: او نمایان‌گر قدرت و صفات الهی است. چگونه ممکن است کسی این همه انکار و تردید در حق او داشته باشد؟
بود او صاف وثنای آن امام راستین
آن نواهائی که درمنقار موسیقار داشت
هوش مصنوعی: او به طرز صاف و زیبایی در مقابل آن امام راستین قرار دارد و نواهایی را که مانند آوای یک موسیقیدان است، در اختیار دارد.
آفرین بر رتبه وجاه وجلال احمدی
کو گه رزم این چنین شاهی سپهسالار داشت
هوش مصنوعی: به سلامتی و ستایش مقام و عظمت احمدی باد، زیرا او در زمانی که شاه و سرداری همچون او در میدان نبرد حضور داشت، شجاعت و افتخار را به نمایش گذاشت.
دید از آن سالار درمان گرتنی را درد بود
شد از او هر کار آسان گر کسی دشوار داشت
هوش مصنوعی: هر کسی که درد و رنجی دارد، با دیدن آن سالار درمان، همه کارهایش آسان می‌شود. اگر کسی هم با مشکلی سخت مواجه باشد، با دیدن او می‌تواند بر سختی‌ها غلبه کند.
هر که مهر تو نشد او را عجین در آب و گل
کوکب اقبالش از روز ازل ادبار داشت
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق تو را تجربه نکرد، در جهان مادی و ظاهری از دیگران متمایز است و شانس و خوشبختی‌اش از ابتدا، با بدشانسی همراه بوده است.
د رزمین دل به امید تو تخمی هر که کشت
چون بدیدم صد هزاران خرمن وانبار داشت
هوش مصنوعی: هر کسی در دل خود به امید تو نیکی و محبت کاشته است. وقتی که این را دیدم، خوشحالی و ثمرات بسیار زیادی را مشاهده کردم.
هم خدا خشنود از او شد هم پیمبر زو رضا
بر ولی اللهیت هر کس چو من اقرار داشت
هوش مصنوعی: خدا از او راضی شد و پیامبر نیز خوشنود از او بود. هر کس که مانند من به مقام ولایت اعتراف کند، به این درجات نائل می‌شود.
رتبه و جاه تو راکس نیست دانا جز خدا
قدردانی از تو شاها احمد مختار داشت
هوش مصنوعی: فقط خداست که می‌تواند ارزش و مقام تو را بشناسد و کسی غیر از او قادر به درک مقام تو نیست؛ حتی احمد مختار (پیامبر اسلام) هم به عظمت تو ارج نهاده است.
چشم یارت باد روشن روز خصمت باد تار
روز را تا روشن و شب را خدا تا تار داشت
هوش مصنوعی: چشم دوستت روشن باشد و روز دشمنانت تاریک. خداوند روز را روشن و شب را تاریک قرار داده است.
درمذاق مردمان قندمکرر خوشتر است
عیب نبود گر قوافی چند جا تکرار داشت
هوش مصنوعی: از نظر مردم، شیرینی و خوش‌مزگی در تکرار قند است و این اشکالی ندارد اگر چندین بار قافیه‌های شعر تکرار شوند.