شمارهٔ ۲
سلطان چرخ دوش چوشد سوی خاورا
روی سپهر شد ز ثریا مجدرا
چشمم زهجر ان بت بی مهر ماه چهر
اختر گهی شمرد وگهی ریخت اخترا
گاهی ز گریه بودم چون ابر نوبهار
گاهی ز ناله گشتم مانندتندرا
از خون دیده گشت کنارم چولاله سرخ
کردم چو یاد از آن خط سبز چو سعترا
گفتی ز ناله دارم نسبت به ققنا
گفتی ز گریه دارم خویشی به کودرا
از بسکه گریه کردم خود گفتمی مگر
صدچشمه گشته تعبیه درچشم مرمرا
ناگاه خادم آمدوگفتا نگفتمت
مسپار دل به لاله رخان سمنبرا
کز مهر دم زنند وزمردم برنددل
آنگه کنندجور چو بر قحبه شوهرا
یاری که سال پار بدت روز و شب به بر
ماند یک روان که بود در دوپیکرا
امسال کوکجاست که می نایدت به بر
واندر نظر نیاردت از شوکت وفرا
با عاشقی چه کار تو را هان بگویمت
بشنوزمن که عشق تو رانیست در خورا
نشنیده ای مگر ز بزرگان که گفته اند
نبود هر آنکه سر بتراشد قلندرا
ز این گفته شد ز یده مرا خون دل روان
با صدهزار ناله بگفتم به زاورا
دنیا به یک قرار نمانده است غم مخور
تنها همی نه یار من استی ستمگرا
«ناچار هر که صاحب روی نکو بود»
سنگین دل است اگر همه باشد پیمبرا
یک چند صبرکن به غم دل که کردگار
خوش دارد از کسی که به غم هست صابرا
بنازد ار به وصل وگدازد گرم زهجر
هست اختیار من همه دردست اهورا
بودیم ما وخادم گرم سخنوری
ناگه طراق سندان برخاست از درا
جستم زجا ورفتم وگفتم که کیستی
گفتا منم شناختمش کوست دلبرا
در بر رخش گشودم وگفتم چگونه شد
کت یادازمن آمد بخ بخ ز در درا
ترکی ز دردرآمد خوی کرده می زده
چهرش زتاب باده فروزان چواخگرا
رویش به روشنائی چون ماه نخشبا
قدش به دلربائی چون سرو کشمرا
نی نی خطا سرودم چون قدوروی او
نی سرو کشمر ومه نخشب برابرا
کی داشت ماه نخشب زلفی چو سنبلا
کی داشت سروکشمر چشمی چوعبهرا
نه سرو کشمری را بدجامه بر تنا
نه ماه نخشبی را بدتاج بر سرا
هم جامه داشت او به تن از اطلس وحریر
هم تاج داشت او به سر از مشک اذفرا
افتاده زلف او به سر دوش اوچنانک
زاغی نشسته باشد برشاخ عرعرا
با شام بود موی سیاهش پسر عما
با ماه بود روی سپیدش برادرا
هی هی تنش به نرمی خلاق قاقما
بخ بخ رخش به خوبی سلطان نسترا
زلفش دو صد لطیمه از مشک تبتا
چشمش دوصدقنینه از خمر خولرا
دیدم چوزلف اوست پریشان وبیقرار
کردم یقین که هست جهان دار کیفرا
گوهر به یک تکلم لعلش شود حجر
گیرم دگر ز عمان نارندگوهرا
عنبر به یک تحرک زلفش شودگیاه
گیرم دگر نیارند از بحر عنبرا
بنشاندمش به صدر وفشاندم به آستین
گرد رهش ز روی چوماه منورا
وز روی شادمانی در پیش اوزدم
سر بر زمین کله را بر چرخ اخضرا
چون زلف خویش گشت پریشان مرا چودید
گفت ای افغان مگر که به خوابستم اندرا
چونی چه می کنی چه شدت کاینچنین شدی
زرد وضعیف وخسته و رنجور ومضطرا
میباشدت مگربه میانم میانه ای
کاینسان شده است جسم توچون موی لاغرا
چشمان من مگر به توفرمود کاینچنین
بیمار و زار گردی و بی خواب و بی خورا
خواهی کتاب عشق نویسی مگر که هست
رگها عیان به جسم توچون خط مسطرا
گفتم بدو که برخی جان توجان من
شبهای هجر کرده بدین روزم اکثرا
گفتا ز دردهجر نمردی زهی توان
گفتم درآتش است حیات سمندرا
القصه چون که پاسی از شب گذشت گفت
خیز ومی آر می شودت گر میسرا
زآن می که گر بنوشد یک قطره دیو از او
گردد فرشته طینت وهم حورمنظرا
زآن می که گربنوشد بی دانشی از او
درگل فروبماند تا حشر چون خرا
زآن می که قطره ای خورد ار تیره زاغ از او
گردد خجل ز جلوه او طاوس نرا
زآن می که بوی او رسد ار بر مشام مور
گویدغلام درگه ما بد سکندرا
گفتم تو ساده روئیبا با باده ات چه کار
ساقی مخواه وزومطلب باده دیگرا
با ساده روئی آور باکی ز مردما
وز باده خواری آخر شرمی ز داورا
ترسم خدا نکرده به یغما رود زتو
تو بار سیم داری و رندان به معبرا
شهزاده گوش هرکه خورد باده می برد
ترسم خبر شوندت از این سر مضمرا
گفتا به خنده پاسخم از لعل شکرین
کای آسمان دانش از انصاف مگذرا
خوردن شراب بهتر یا درزمین مدح
تخم امید کشتن وبردن جفا برا
خوردن شراب بهتر یا همچون این وآن
هر صبح و شام روی نمودن به هر درا
خوردن شراب بهتر یا هر زمان شدن
در کاخ شاهزاده به صد غرچه همسرا
خوردن شراب بهتر یا همچواهل فارس
کردن نفاق وگشتن از ذره کمترا
خوردن شراب بهتر یا همچون غرچگان
ثلث از وظیفه کسر نهادن ز مضطرا
«از هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است»
برخیز ویک دوساغر صهبا بیاورا
جستم ز جا ورفتم درکوی می فروش
گفتم بدوبه لابه مرا ای تو سروا
مهمانکی عزیز مرا کرده سرفراز
از من شراب ناب طلب کرده ایدرا
بستان به رهن خرقه ودستار را ز من
کاین نیمشب نه سیم مرا هست ونه زرا
اما نه چون شراب شرآبی که می دهی
نیمیش آب باشدو نیم دیگر شرا
از من گرفت خرقه ودستار را به رهن
آورد یک دومینا صهبای احمرا
آهسته زوگرفتم وهر جا دمان دمان
تا آمدم به خدمت آن نیک مخبرا
گفتم می است هین بستان گفت هان وچنین
نقلی بیار و ز گل فرشی بگسترا
مشکی بسای چون سر زلفم به هاونا
عودی بسوز چون خم جعدم به مجمرا
آراستم پس آنگه بزمی چنانکه بود
رشک بهشت وحسرت خاقان وقیصرا
شمع وشمامه شاهد و شیرین وشراب
چنگ وچغانه بربط وطنبور ومزمرا
هم کردمش به جام شراب مروقا
هم بردمش به پیش گلاب مقطرا
پنداشتی که کلبه من دشت چین بود
گر دیده بد به هر جهت از بس معطرا
کر گشت گوش زهره چنگی در آسمان
بنواخت بسکه مطرب مزمار ومزمرا
ساغر به نای بلبله ناگه دهان گشود
چون طفل شیرخواره به پستان مادرا
او هی ز من شراب طلب کرد ومن همی
دادم به دست او ز می صاف ساغرا
او مست گشت از می ومن از دوچشم او
مستی من ز مستی او بود برترا
گفت آلت قمار اگرت هست پیش آر
شطرنج و نرد را بنهادمش در برا
گفت ار بری تو من ز لبت می دهم دو بوس
ور من برم بخوان تو یکی قطعه از برا
اما نه همچو شعرم شعری بود کز او
دلها پریش گردد و جانها مکدرا
گفتم مرا تو هر چه کنی شرط حرف نی
اما منم پیاده تو شاه مظفرا
گر تو بری ز من بستانی به زور حسن
ور من برم نمی شودم بخت یاورا
زاین گفته شد چو زلف خود آشفته در غضب
گفت ار بری دهم به خداوند اکبرا
سویم وزیر و بیدق آن شه روان چو کرد
هشتم به پای پیل تن اسبش رخ و سرا
آورد رخ چو پیش من آن شاه حسن شد
شاهش ز غصه مات وفکند از سر افسرا
برجستم وز شادی در پیش روی او
برداشتم سه چار معلق چو کوترا
تنگش به بر کشیدم چون جان نازنین
وز لعل او گرفتم هی بوسه بی مرا
گفتا مگر که آگهیت از حساب نیست
گفتم حساب چیست در این مرز وکشورا
گفتا دو بوسه شرط بکردم چه می کنی
گفتم مگر نه دو بهعدد ده شد ایدرا
گفتا گرفتم اینکه دو ده در عدد شود
بوسیده ای تو اینکم از صد فزون ترا
گفتم سه چار بوسه فزونتر نکردمت
گر نیست باورت بشماریم از سرا
گفتا بیار نرد کز این شاه واین وزیر
یک لخت خون شده است مرا دل به پیکرا
از کعبتین حاصل من بود چار و سه
کوکرد پنج خانه خود را مسخرا
عشقش چار من شد وحیران که چون کنم
کافتادم از دو خالش ناگه به ششدرا
خندان بروی من نظر افکند وگفت هان
چونی کنون بخوان غزلی روح پرورا
چون این بگفت ناگه از فیض سرمدی
این مطلبم بدیهه بیامد به خاطرا
تا لعل شکرین تو را دید شکرا
همچون مگس ز حسرت زد دست بر سرا
دیگر نبات را نخرد مشتری کنی
یکبار اگر تبسم شیرین چو شکرا
امشب که با منی بودم به ز روز عید
شامی که بی توام گذرد صبح محشرا
یکدم وصال روی تو خوشتر بود از آنک
از باختر دهند مرا تا به خاورا
آئین کند به زیور هر کس که خوبروست
توخوب رو ز رخ کنی آئین به زیورا
برخیز تا نشانم بر چشم روشنت
گر حجره چون دلم شده تار ومحقرا
زلفت اگر نه قنبر حیدر بود ز چیست
کز ماه کرده بالین وز مهر بسترا
چون این غزل زمن بشنید آن غزال چین
گفتا که این غزل را گو کیست شاعرا
گفتم که خود بدیهه کنون گفتمی بگفت
بالله نایدم ز تو این گفته باورا
تو مر نه می نکردی از قافیه ردیف
ت مر نه می نکردی سعتر از سغبرا
چون شد که ناگهان شدی اینگونه فاضلا
چندی نرفته چون شدی این سان سخنورا
گفتم بتا من آنچه بدم هستمی ولیک
این قدر وپایه یافتم از مدح حیدرا
شاهی که یافت هستی از هستیش ز نیست
در دهر ما سوی الله از حکمم داورا
شاهی که کمترین خدمش راست ننگ وعار
از فر ز تخت سلجق و ازتاج سنجرا
شاهی که می توان به یک انگشت برکشد
بر هیئتی دگر دو نه افلاک دیگرا
آنکو بر وقارش کوه است چون کها
آنکو بر سخاویش بحر است فرغرا
اسماءهست هر چه بود اوست معنیا
اعراض هست هر چه بود اوست جوهرا
پوشیده ام ز مهرش برجسم جوشنا
بنهاده ام ز عشقش بر فرق مغفرا
در روز کین ز سم ستور و صدای کوس
هم کور گردد ار ملک وهم فلک کرا
کاری کند به اعدا کآرند هر زمان
یاد از عذاب ومحنت واندوه محشرا
هم طبل الرحیل غریود ز ایمنا
هم بانگ الفرار برآید ز ایسرا
آنرا که نیست بهره ای از مهر او به عمر
خیرش همه شر آمد و نفعش همه ضرا
برخی به نار گوینداز مهر او روند
بالله من نمی کنم این قصه باورا
طلق ار به تن بمالی آتش نسوزدت
مهر علی مگر بود از طلق کمترا
آنرا کهذره ای بود از مهر او به دل
یاقوت سان نسوزد جسمش ز آذرا
ای شاه دین پناه که در وصف تو نبی
فرمود شهر علمم و باشد علی درا
یک حرف از صفات تو نتوان نوشت اگر
دریا شود مداد ونه افلاک دفترا
هم با اعانت تو شود مور ضعیفا
هم با اهانت تو شود باز کوترا
خشم تو است مرگ شود گر مجسما
لطف تو است عمر شود گر مصورا
شاخ شجر به مدح تو گردیده ناطقا
قطره مطر به وصف تو گردیده جانورا
لطف تو گرنه شامل حال مسیح بود
هرگز نمی شدی ز دمش زنه عاذرا
پهلو زمهر تو خالی نمی کنم
پهلویم ار چودارا گردد به جمدرا
تازم به دشت عشق تو کو بار ناچخا
پویم به راه مهر توکو روی کلمرا
آن راکه نیست مهر تو در دل به روزگار
هر مو که باشدش به تن آید چو نشترا
بر پا چگونه گشتی طاق سپهر اگر
در کشور وجود نبودی غلیگرا
تا داردم ز مهر تو فانوس شمع دل
غم نی وزد هر آنچه ز آفات صرصرا
من مست جام عشق توام نیست حاجتم
روز جزا به چشمه تسنیم و کوثرا
دارم امید از کرمت اینکه روز حشر
از آتش جحیم نگردم محررا
دارم امید دیگر کز لطف بی شمر
آنکو مراست خواجه تو را هست چاکرا
آنکو تو را سمی شد و زاین فخر می سزد
بر نه فلک اگر کند از رتبه تسخرا
آنکو بود به حکمت ارسط و فلاطنا
آنکو بود به طاعت سلمان وبوذرا
هم داریش نگاه ز هر رنج و محنتا
هم باشیش پناه به هر فتنه وشرا
مدح تو خوانده است به هر روز و هر شبا
وصف تو گفته است به محراب ومنبرا
شعرم هزار طعنه زند بر به گوهرا
طبعم به بحر مدح تو تا شد شناورا
ای آنکه پیش قدر تو الوند شدکها
وی آنکه نزد فضل تو اروند شد لرا
بس قرنها گذشتن باید به روزگار
تا آورد دگر چو تو فرزند مادرا
تو یونسی وحوت است این خاکدان ریو
تو یوسفی وچاه است این دار ششدرا
خصم تو را چه حاجت خنجر زدن بود
کاندر تن است هر سر مویش چو خنجرا
وصف تو را چنانکه توئی چون کنم خیال
کز هر چه آیدم به خیالی فزونترا
آرند آب وآتش اگر داوری به تو
خصمی دگر بهم نکنند آب و آذرا
زاین پس ز بیم تو نشود طالع آفتاب
از ابر تا به سر نکشد تیره چادرا
صدرا سپهر قدرا ای آنکه شخص تو
در ملک فضل و دانش آمد خدیورا
غمهای روزگار مرا در دل ای فغان
ستخوان شده است همچو در انگور تکترا
جز تو کسی نبینم دانا که در جهان
از درد خود شوم بر او خویش کیورا
در ذلت است هر کس به آهنگ وهش بود
با عزت است هر کس باشد لتنبرا
عاجز بود ز چاره این دردها مسیح
هم چاره ای کند مگر الطاف کرکرا
آمد بلنداقبال اخرس به وصف تو
هم اخرس است هر که ازو هست اشعرا
شعرم چو شعر یار چه غم گر بود پریش
کاشفته دل نگشته جز آشفته دیگرا
آن به که بر دعای تو ختم سخن کنم
تا کس نگویدم که فلانی است مهمرا
تا مشک آورند ز چین و در از عدن
تا عنبر از تتار و دیبه هم از ملک ششترا
تا هست چار عنصر ونه چرخ و هشت خلد
تا هست تیر ومشتری و زهره وخورا
باشد سپید تا تن دلدار همچو سیم
زرد است تا که چهره عشاق چون زرا
یار تو رامباد به جز عیش همدما
خصم تو را مباد به جز دردغمخورا
غم نیست گر که قافیه بعضی مکرر است
نیکوتر است آری قند مکررا
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سلطان چرخ دوش چوشد سوی خاورا
روی سپهر شد ز ثریا مجدرا
هوش مصنوعی: سلطان آسمان به سمت شرق روی میآورد و از ستارهی ثریا، دیگر بار درخشانتر میشود.
چشمم زهجر ان بت بی مهر ماه چهر
اختر گهی شمرد وگهی ریخت اخترا
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر دوری آن معشوق بیمحبت مثل ماهی که در آسمان ستارهها را میشمارد، گاهی از دلتنگی میریزد و گاهی آرام میشود.
گاهی ز گریه بودم چون ابر نوبهار
گاهی ز ناله گشتم مانندتندرا
هوش مصنوعی: گاهی به حدی اشک ریختم که شبیه ابرهای بارانزا در بهار شدم، و گاهی به قدری ناله کردم که مثل طوفان و قهری شدید شدم.
از خون دیده گشت کنارم چولاله سرخ
کردم چو یاد از آن خط سبز چو سعترا
هوش مصنوعی: اشکهای من باعث شده که کنارههایم به رنگ قرمز درآید، همچنان که وقتی به آن خط سبز فکر میکنم، احساسی از گشایش و شادی را تجربه میکنم.
گفتی ز ناله دارم نسبت به ققنا
گفتی ز گریه دارم خویشی به کودرا
هوش مصنوعی: تو گفتی که من از نالههایم به قناری شباهت دارم و به خاطر گریههایم به کودکی پیوند خوردهام.
از بسکه گریه کردم خود گفتمی مگر
صدچشمه گشته تعبیه درچشم مرمرا
هوش مصنوعی: به خاطر سوگ و غم زیادی که در دل دارم، خودم به شوخی گفتم شاید صد چشمه از غم در چشمان من به وجود آمده است.
ناگاه خادم آمدوگفتا نگفتمت
مسپار دل به لاله رخان سمنبرا
هوش مصنوعی: ناگهان خادم آمد و گفت: آیا نگفتم که دل خود را به زیباییهای صورتها نسپار؟
کز مهر دم زنند وزمردم برنددل
آنگه کنندجور چو بر قحبه شوهرا
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که افرادی که از عشق دم میزنند و خود را از مردمان برتر میدانند، در نهایت رفتاری ناپسند و بیرحم از خود نشان میدهند، بهگونهای که این رفتار مشابه رفتار زنی است که به شوهر خود خیانت میکند.
یاری که سال پار بدت روز و شب به بر
ماند یک روان که بود در دوپیکرا
هوش مصنوعی: یاوری که در سال گذشته، روز و شب در کنار تو بود، اکنون چگونه است که به دو صورت مختلف ظاهر شده است؟
امسال کوکجاست که می نایدت به بر
واندر نظر نیاردت از شوکت وفرا
هوش مصنوعی: این سال کجا هستی که به آغوشم بیاویی و در نظر کسی، زیباییات را نبیند و از شکوه و عظمتت شگفتزده نشود؟
با عاشقی چه کار تو را هان بگویمت
بشنوزمن که عشق تو رانیست در خورا
هوش مصنوعی: با عشق چه کاری داری؟ بگو تا بشنوم که عشق تو در دل من نیست.
نشنیده ای مگر ز بزرگان که گفته اند
نبود هر آنکه سر بتراشد قلندرا
هوش مصنوعی: شاید شنیده باشی که بزرگان گفتهاند، هر کسی که دربارهٔ موضوعی صحبت کند یا خود را بزرگ جلوه دهد، لزوماً از آن مقام یا دانش برخوردار نیست.
ز این گفته شد ز یده مرا خون دل روان
با صدهزار ناله بگفتم به زاورا
هوش مصنوعی: به دلیل این حرف، دل من که از درد رنج میبرد، مانند جویباری از خون جاری است و من با صدها هزار ناله و آه، داستان خود را به آن کس بازگوییدم.
دنیا به یک قرار نمانده است غم مخور
تنها همی نه یار من استی ستمگرا
هوش مصنوعی: دنیا ثبات ندارد و به هیچ وجه از غمهایت نگران نباش. تنها فرزند من نیستی که بیرحمی کنی.
«ناچار هر که صاحب روی نکو بود»
سنگین دل است اگر همه باشد پیمبرا
هوش مصنوعی: هر کس که چهره زیبا و دلنشینی دارد، ناگزیر باید سنگیندل باشد، حتی اگر تمام ویژگیهای پیامبرگونه را داشته باشد.
یک چند صبرکن به غم دل که کردگار
خوش دارد از کسی که به غم هست صابرا
هوش مصنوعی: کمی صبر کن به خاطر دلنگرانیات؛ چرا که خداوند از کسی که در دل غم دارد و صبر میکند، خوشنود است.
بنازد ار به وصل وگدازد گرم زهجر
هست اختیار من همه دردست اهورا
هوش مصنوعی: اگر به وصل محبوب برسم، سرشار از شادی میشوم و اگر از او دور باشم، دلم آتش میگیرد. اما در هر حال، تصمیم و اراده من تحت تاثیر نیرویی بزرگ و الهی است که من را به سمت احساساتم هدایت میکند.
بودیم ما وخادم گرم سخنوری
ناگه طراق سندان برخاست از درا
هوش مصنوعی: ما در حال گفتگو با خدمتگزار خوشزبان بودیم که ناگهان صدای بلندی از ضربهی سندان به گوش رسید.
جستم زجا ورفتم وگفتم که کیستی
گفتا منم شناختمش کوست دلبرا
هوش مصنوعی: با شتاب از جای خود برخاستم و پرسیدم تو کیستی؟ در پاسخ گفت: منم. او را شناختم، اما چرا او را دلبند خود خطاب کردم.
در بر رخش گشودم وگفتم چگونه شد
کت یادازمن آمد بخ بخ ز در درا
هوش مصنوعی: من به چهرهاش نگاهی کردم و پرسیدم که چه طور شد که یاد من به ذهنش آمد. او با شور و شوق گفت که از در وارد شده و به خاطر من خوشحال است.
ترکی ز دردرآمد خوی کرده می زده
چهرش زتاب باده فروزان چواخگرا
هوش مصنوعی: زنی با زیبایی خیرهکننده و چهرهای درخشان به میخانه وارد شد و با هر گامش، شور و جذبهای به همراه داشت. او مانند گلی زنده و شاداب میدرخشید و تاثیر عمیقی بر دلها میگذاشت.
رویش به روشنائی چون ماه نخشبا
قدش به دلربائی چون سرو کشمرا
هوش مصنوعی: چهرهاش همچون نور ماه درخشان است و قامتش به زیبایی سروهای بلند.
نی نی خطا سرودم چون قدوروی او
نی سرو کشمر ومه نخشب برابرا
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و قامت دلربای او، خطاهایی در شعر خود داشتم و نمیتوانستم به خوبی توصیف کنم. نه مانند سرو خوش قامت ایران و نه مانند ماه نخشب، نمیتوانم با او برابری کنم.
کی داشت ماه نخشب زلفی چو سنبلا
کی داشت سروکشمر چشمی چوعبهرا
هوش مصنوعی: کی میتوانست مانند زلف نازک و زیبای سنبل، ماهی را داشته باشد؟ و کی میتوانست مانند چشمان زیبای بهار، سروهای خوش قامت را داشته باشد؟
نه سرو کشمری را بدجامه بر تنا
نه ماه نخشبی را بدتاج بر سرا
هوش مصنوعی: نه مانند سروهایی که در لباس زشت هستند، و نه چون ماه نخشبی که تاج زیبایی بر سر ندارد.
هم جامه داشت او به تن از اطلس وحریر
هم تاج داشت او به سر از مشک اذفرا
هوش مصنوعی: او لباسی از پارچههای گرانبها به تن داشت و بر سرش تاجی از سنگهای قیمتی و عطرناک بود.
افتاده زلف او به سر دوش اوچنانک
زاغی نشسته باشد برشاخ عرعرا
هوش مصنوعی: موهای او که بر دوشهایش افتاده، درست مانند زاغی است که بر شاخه درختی نشسته است.
با شام بود موی سیاهش پسر عما
با ماه بود روی سپیدش برادرا
هوش مصنوعی: موی سیاه او در شب مانند است و چهره سفیدش مانند ماه میدرخشد.
هی هی تنش به نرمی خلاق قاقما
بخ بخ رخش به خوبی سلطان نسترا
هوش مصنوعی: آه، بدنش به نرمی خلاقی است که مانند قاقما (نوعی پرنده) پرواز میکند و زیبایی رخش (اسب) را به خوبی سلطان نسترا (شخصیت یا موجودی با اعتبار و عظمت) نشان میدهد.
زلفش دو صد لطیمه از مشک تبتا
چشمش دوصدقنینه از خمر خولرا
هوش مصنوعی: موهای او حاوی زیباییهای بینظیری است که شبیه به عطر مشک است و چشمانش مانند شراب قرمز، جذاب و افسونگر هستند.
دیدم چوزلف اوست پریشان وبیقرار
کردم یقین که هست جهان دار کیفرا
هوش مصنوعی: چشمم به موهای آشفته و بیقرار او افتاد و به یقین رسیدم که جهان پر از عذاب و مشقت است.
گوهر به یک تکلم لعلش شود حجر
گیرم دگر ز عمان نارندگوهرا
هوش مصنوعی: اگر گوهر با یک کلام تبدیل به سنگ شود، دیگر من از عمان در پی یافتن گوهرهای نارنجی نیستم.
عنبر به یک تحرک زلفش شودگیاه
گیرم دگر نیارند از بحر عنبرا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف جذابیت و تأثیر عطر عنبر بر اثر حرکت زلف معشوق اشاره دارد. در واقع، وجود و زیبایی زلف معشوق به قدری قوی است که با یک حرکت میتواند دلهای بسیاری را به خود جذب کند. همچنین، شاعر میگوید که غیر از این عطر و زیبایی زلف معشوق، دیگر چیزی از دریاچه زیباییها نمیتواند وجود داشته باشد. این بیان احساس عشق و تمایل را در خود دارد و به نوعی به نازکی و زیبایی زلف معشوق تأکید میکند.
بنشاندمش به صدر وفشاندم به آستین
گرد رهش ز روی چوماه منورا
هوش مصنوعی: او را در بالای مجلس نشاندیم و با محبت به آستین خود نزدیک کردم، چون نور ماه، راهش را از چهرهام روشن کردم.
وز روی شادمانی در پیش اوزدم
سر بر زمین کله را بر چرخ اخضرا
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی، در حضور او سرم را بر زمین گذاشتم و مانند شاخساری بر روی زمین خم شدم.
چون زلف خویش گشت پریشان مرا چودید
گفت ای افغان مگر که به خوابستم اندرا
هوش مصنوعی: وقتی که زلف تو پریشان شد، من هم پریشان شدم و از این وضعیت نگران شدم، گویا کسی مرا به خواب دیده است.
چونی چه می کنی چه شدت کاینچنین شدی
زرد وضعیف وخسته و رنجور ومضطرا
هوش مصنوعی: چه خبر است؟ کجا هستی و چه کاری انجام میدهی که اینگونه زرد و ضعیف، خسته و رنجور و مضطرب به نظر میرسی؟
میباشدت مگربه میانم میانه ای
کاینسان شده است جسم توچون موی لاغرا
هوش مصنوعی: در روابط و تعاملات، تنها چیزی که وجود دارد، فاصله و جدایی است. انسان به مانند موی نازک و ضعیف، قادر به تحمل این فاصله نیست.
چشمان من مگر به توفرمود کاینچنین
بیمار و زار گردی و بی خواب و بی خورا
هوش مصنوعی: چشمان من مگر به تو دستور دادهاند که اینگونه بیمار و ناتوان شوی و خواب و خوراک را فراموش کنی؟
خواهی کتاب عشق نویسی مگر که هست
رگها عیان به جسم توچون خط مسطرا
هوش مصنوعی: اگر میخواهی داستان عشق را بنویسی، باید بدانی که نشانههای آن در وجود تو، مانند خطوطی بر روی کاغذ، نمایان است.
گفتم بدو که برخی جان توجان من
شبهای هجر کرده بدین روزم اکثرا
هوش مصنوعی: به او گفتم که بخشی از وجود تو برای من همچون جان من است. در ایام جدایی، این روزها را بیشتر از همیشه میگذرانم.
گفتا ز دردهجر نمردی زهی توان
گفتم درآتش است حیات سمندرا
هوش مصنوعی: گفت: از درد جدایی نمردی و چه قدر قوی هستی. پاسخ دادم: زندگی من در آتش است، مثل آتش سوارکاران.
القصه چون که پاسی از شب گذشت گفت
خیز ومی آر می شودت گر میسرا
هوش مصنوعی: بالاخره وقتی نیمه شب گذشت، گفت بلند شو و می ریز، چون اگر بخواهی میتوانی مست شوی.
زآن می که گر بنوشد یک قطره دیو از او
گردد فرشته طینت وهم حورمنظرا
هوش مصنوعی: مقداری از آن نوشیدنی اگر دیو بنوشد، به فرشتهای با طبع خوش تبدیل میشود و به زیبايي حوریان میرسد.
زآن می که گربنوشد بی دانشی از او
درگل فروبماند تا حشر چون خرا
هوش مصنوعی: از آن می که کسی بدون دانش بنوشد، مانند گلی است که در گل فرو میرود و تا روز قیامت در آن خواهد ماند، مانند خراسانی.
زآن می که قطره ای خورد ار تیره زاغ از او
گردد خجل ز جلوه او طاوس نرا
هوش مصنوعی: اگر زاغی از آن می یک قطره بنوشد، از زیبایی و جلال آن شرمنده میشود؛ در حالی که طاووس به خاطر جلوهاش به خود میبالد.
زآن می که بوی او رسد ار بر مشام مور
گویدغلام درگه ما بد سکندرا
هوش مصنوعی: اگر بویی از محبوب به مشام مور برسد، آن مور هم خواهد گفت که ما غلام درگاه سکندر هستیم.
گفتم تو ساده روئیبا با باده ات چه کار
ساقی مخواه وزومطلب باده دیگرا
هوش مصنوعی: به من گفتی که سادهلوحی، با نوشیدنیات چه میکنی؟ ای ساقی، نیازی به صحبتهای دیگر نیست.
با ساده روئی آور باکی ز مردما
وز باده خواری آخر شرمی ز داورا
هوش مصنوعی: با سادگی و بیتجمل به میان مردم بیایید و از نوشیدن شراب نترسید، اما در نهایت از خدا شرم داشته باشید.
ترسم خدا نکرده به یغما رود زتو
تو بار سیم داری و رندان به معبرا
هوش مصنوعی: میترسم خدایی ناکرده، زیبایی و جاذبهات از دست برود، چون تو دارایی ارزشمندی داری و دیگران در کمین آن هستند.
شهزاده گوش هرکه خورد باده می برد
ترسم خبر شوندت از این سر مضمرا
هوش مصنوعی: شهزاده به کسی که شراب مینوشد، میگوید که نگران نباش، مبادا دیگران از حال تو باخبر شوند و از این موضوع آگاه شوند.
گفتا به خنده پاسخم از لعل شکرین
کای آسمان دانش از انصاف مگذرا
هوش مصنوعی: گفت به شوخی که جواب مرا با لبخند و شیرینی خود بده، ای آسمان! دانش تو نباید از اصول انصاف دور شود.
خوردن شراب بهتر یا درزمین مدح
تخم امید کشتن وبردن جفا برا
هوش مصنوعی: بهتر است از لذتهای زندگی بهرهمند شویم یا اینکه به امید موفقیت کارهایی کنیم که ممکن است با سختی و ناکامی همراه باشد؟
خوردن شراب بهتر یا همچون این وآن
هر صبح و شام روی نمودن به هر درا
هوش مصنوعی: بهتر است که شراب بنوشی یا اینکه هر صبح و شام به در خانه ی مردم سر بزنی و خودت را نشان دهی؟
خوردن شراب بهتر یا هر زمان شدن
در کاخ شاهزاده به صد غرچه همسرا
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب بهتر است یا این که هر زمان در کاخ شاهزاده با صد تا همسر زندگی کنی؟
خوردن شراب بهتر یا همچواهل فارس
کردن نفاق وگشتن از ذره کمترا
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب از این بهتر است که به نفاق دامن بزنیم و از ذرهای کمتر باشیم.
خوردن شراب بهتر یا همچون غرچگان
ثلث از وظیفه کسر نهادن ز مضطرا
هوش مصنوعی: بهتر است انسان شراب بنوشد تا اینکه مانند گرگها از مسئولیتهای خود بگریزد و از روی اضطرار مسئولیتهایش را کم کند.
«از هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است»
برخیز ویک دوساغر صهبا بیاورا
هوش مصنوعی: هر چیزی که از آن بگذری، صحبت کردن با دوست و رفیق دلپذیرتر است. پس برخیز و دو لیوان از شراب بیاور.
جستم ز جا ورفتم درکوی می فروش
گفتم بدوبه لابه مرا ای تو سروا
هوش مصنوعی: به کوچههای میفروش رفتم و با شوق و طمع از او خواستم که به من کمک کند.
مهمانکی عزیز مرا کرده سرفراز
از من شراب ناب طلب کرده ایدرا
هوش مصنوعی: مهمانی عزیز باعث شده است که من احساس افتخار کنم، چون از من خواستهاید که شراب خوب بیاورم.
بستان به رهن خرقه ودستار را ز من
کاین نیمشب نه سیم مرا هست ونه زرا
هوش مصنوعی: در میانه شب، نه پولی دارم و نه چیزی برای عرضه، بنابراین میخواهم که پیراهن و دستارم را به رهن بگذارم.
اما نه چون شراب شرآبی که می دهی
نیمیش آب باشدو نیم دیگر شرا
هوش مصنوعی: اما نه مانند شرابی که در آن آب و شراب با هم ترکیب شدهاند، به گونهای که نیمی از آن آب و نیمی دیگر شراب باشد.
از من گرفت خرقه ودستار را به رهن
آورد یک دومینا صهبای احمرا
هوش مصنوعی: یک نفر با ظاهری خاص و جذاب، لباس و شاهکارهای مرا گرفت و به عنوان وثیقه یک شیشه از شراب قرمز به من داد.
آهسته زوگرفتم وهر جا دمان دمان
تا آمدم به خدمت آن نیک مخبرا
هوش مصنوعی: به آرامی و با احتیاط از او دور شدم و در هر مکان که میتوانستم به سمت او را ه آمدم تا به خدمت آن شخص خوب برسم.
گفتم می است هین بستان گفت هان وچنین
نقلی بیار و ز گل فرشی بگسترا
هوش مصنوعی: گفتم شراب بیاورید، که باده نوشی کنیم. او پاسخ داد که صبر کن و این داستان را بیاور، سپس فرشی از گل بگستر.
مشکی بسای چون سر زلفم به هاونا
عودی بسوز چون خم جعدم به مجمرا
هوش مصنوعی: مشکی را بیفشان مانند سر تارهای موی من، و بوی خوشی را بسوزان همچون خوشبوی خم شراب من.
آراستم پس آنگه بزمی چنانکه بود
رشک بهشت وحسرت خاقان وقیصرا
هوش مصنوعی: من مهمانی را تزیین کردم به گونهای که بهشت را به حسرت بیندازد و خاقان و قیصر را به غبطه وادارد.
شمع وشمامه شاهد و شیرین وشراب
چنگ وچغانه بربط وطنبور ومزمرا
هوش مصنوعی: شمع و گل سرخ گواهی برای زیبایی و لذتهای زندگی هستند، در حالی که ساز و آواز و نوشیدنیهای خوشمزه برای شادی و خوشی روح انسان به کار میروند.
هم کردمش به جام شراب مروقا
هم بردمش به پیش گلاب مقطرا
هوش مصنوعی: من او را به جام شراب خوشمزه سیراب کردم و به آب گلاب خوش عطرش بردم.
پنداشتی که کلبه من دشت چین بود
گر دیده بد به هر جهت از بس معطرا
هوش مصنوعی: آیا تصور کردی که کلبه من به زیبایی دشت چین است؟ اگر با نگاه خویش به آن بنگری، متوجه میشوی که از شدت عطر و بوی دلانگیز، هر طرفش معطر است.
کر گشت گوش زهره چنگی در آسمان
بنواخت بسکه مطرب مزمار ومزمرا
هوش مصنوعی: گوش زهره از صدای زیبا در آسمان کر شد، زیرا آنقدر نوازندگان با سازهای مختلف نغمه مینواختند که صدای آنها مانند زنگ و زمزمهای دلنشین به گوش میرسید.
ساغر به نای بلبله ناگه دهان گشود
چون طفل شیرخواره به پستان مادرا
هوش مصنوعی: ناگهان لیوانی که در آن شراب است، همچون کودکی که به سینه مادر نزدیک میشود، باز شد و محتویاتش نمایان گشت.
او هی ز من شراب طلب کرد ومن همی
دادم به دست او ز می صاف ساغرا
هوش مصنوعی: او مدام از من خواست تا برایش شراب بیاورم و من هم پیوسته آن را در ساغرهای صاف به دستش میدادم.
او مست گشت از می ومن از دوچشم او
مستی من ز مستی او بود برترا
هوش مصنوعی: او از شراب مست شده و من از دو چشم او. مستی من به خاطر مستی اوست، که از این حال او به مراتب بیشتر است.
گفت آلت قمار اگرت هست پیش آر
شطرنج و نرد را بنهادمش در برا
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری میگوید اگر ابزار بازی قمار را داری، بیار و من بازی شطرنج و نرد را برایت فراهم میکنم.
گفت ار بری تو من ز لبت می دهم دو بوس
ور من برم بخوان تو یکی قطعه از برا
هوش مصنوعی: اگر تو از لبانت به من عطری دهند، من دو بوسه به تو میزنم؛ و اگر من بروم، تو یک قطعه از این زیبایی را بخوان.
اما نه همچو شعرم شعری بود کز او
دلها پریش گردد و جانها مکدرا
هوش مصنوعی: اما شعر من مانند شعری نیست که دلها را آشفته کند و جانها را غمگین سازد.
گفتم مرا تو هر چه کنی شرط حرف نی
اما منم پیاده تو شاه مظفرا
هوش مصنوعی: گفتم هر چه تو بخواهی انجام میدهم و سخنی در این باره ندارم، اما من مثل یک پیادهسوار در خدمت تو هستم که تو مانند شاه و بزرگ هستی.
گر تو بری ز من بستانی به زور حسن
ور من برم نمی شودم بخت یاورا
هوش مصنوعی: اگر تو به میل خود از من جدا شوی و به زور زیباییات را از من بگیری، من هم اگر بروم، خوشبختی نمیتواند یاریام کند.
زاین گفته شد چو زلف خود آشفته در غضب
گفت ار بری دهم به خداوند اکبرا
هوش مصنوعی: وقتی خشمگین شدم و زلفهایم به هم ریخت، گفتم اگر بخواهم، میتوانم به خداوند بزرگ آسیب برسانم.
سویم وزیر و بیدق آن شه روان چو کرد
هشتم به پای پیل تن اسبش رخ و سرا
هوش مصنوعی: به سمتم وزیر و فرمانده آن پادشاه میآید، وقتی هشتمین نفر بر پای فیل ایستاده است و اسبش چهره و سر دارد.
آورد رخ چو پیش من آن شاه حسن شد
شاهش ز غصه مات وفکند از سر افسرا
هوش مصنوعی: زمانی که آن پادشاه زیبا به نزد من آمد، چهرهاش همچون خورشید درخشید و درد و غم او را به حالتی بیتاب و ناتوانی انداخت.
برجستم وز شادی در پیش روی او
برداشتم سه چار معلق چو کوترا
هوش مصنوعی: از جای خود بلند شدم و از خوشحالی در برابر او، به طور سهچهارم به حالت معلق و پرش مانند پرندهای، حرکت کردم.
تنگش به بر کشیدم چون جان نازنین
وز لعل او گرفتم هی بوسه بی مرا
هوش مصنوعی: او را در آغوشم فشردم مانند جان عزیزم و از لبانش بوسه های بی شمار گرفتم.
گفتا مگر که آگهیت از حساب نیست
گفتم حساب چیست در این مرز وکشورا
هوش مصنوعی: گفت آیا از حساب و کتاب در این کشورها باخبر نیستی؟ پاسخ دادم، در این سرزمینها حساب و کتاب چه معنایی دارد؟
گفتا دو بوسه شرط بکردم چه می کنی
گفتم مگر نه دو بهعدد ده شد ایدرا
هوش مصنوعی: گفت: «من دو بوسه را شرط گذاشتم، حالا چه کار میکنی؟» گفتم: «مگر نه اینکه دو برابر ده میشود؟ پس هر دو بوسه برای من ارزش زیادی دارد.»
گفتا گرفتم اینکه دو ده در عدد شود
بوسیده ای تو اینکم از صد فزون ترا
هوش مصنوعی: او میگوید که وقتی دو ده به یک عدد تبدیل میشود، تو را بیشتر از صد بار بوسیدهام. این نشان میدهد که محبت و علاقهاش به طرف مقابل بسیار بیشتر از آن چیزی است که به نظر میرسد.
گفتم سه چار بوسه فزونتر نکردمت
گر نیست باورت بشماریم از سرا
هوش مصنوعی: به او گفتم که فقط چند بوسه بیشتر از این به تو ندادم، اگر به آن باور نداری، بیایید از ابتدا بشماریم.
گفتا بیار نرد کز این شاه واین وزیر
یک لخت خون شده است مرا دل به پیکرا
هوش مصنوعی: گفت بیا تا بازی نرد را شروع کنیم، چرا که از این پادشاه و وزیر، قلب من از شدت ناراحتی خونین شده است.
از کعبتین حاصل من بود چار و سه
کوکرد پنج خانه خود را مسخرا
هوش مصنوعی: از دو خانه مقدس، بهرهام چهار و سه است؛ برای تأسیس پنج خانهام، خود را به بازی گرفتهام.
عشقش چار من شد وحیران که چون کنم
کافتادم از دو خالش ناگه به ششدرا
هوش مصنوعی: عشق او برایم مثل چهار من شده و من در حیرت هستم که چه کار کنم. ناگهان از دو حالت خودم افتادم به وضعیتی که غیرقابل تصور است.
خندان بروی من نظر افکند وگفت هان
چونی کنون بخوان غزلی روح پرورا
هوش مصنوعی: او با لبخند به من نگاه کرد و گفت: حالا چه کار میکنی؟ بخوان یک غزل که روح را سرزنده کند.
چون این بگفت ناگه از فیض سرمدی
این مطلبم بدیهه بیامد به خاطرا
هوش مصنوعی: به محض اینکه این را بیان کرد، ناگهان از نعمتهای بیپایان چیزی به ذهنم خطور کرد.
تا لعل شکرین تو را دید شکرا
همچون مگس ز حسرت زد دست بر سرا
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و دلربایی تو را دید، شکر به دلش آمد و مانند مگسی که به یاد طعمی شیرین میافتد، از حسرت به سر خود زدو زد.
دیگر نبات را نخرد مشتری کنی
یکبار اگر تبسم شیرین چو شکرا
هوش مصنوعی: مشتری دیگر به دنبال گیاه نمیرود، اگر یک بار لبخند شیرینی چون شکر را ببیند.
امشب که با منی بودم به ز روز عید
شامی که بی توام گذرد صبح محشرا
هوش مصنوعی: امشب که تو پیش منی، شادیام از روز عید بیشتر است، زیرا شبی که بدون تو بگذرد، مثل سپیدهدم قیامت برایم خواهد بود.
یکدم وصال روی تو خوشتر بود از آنک
از باختر دهند مرا تا به خاورا
هوش مصنوعی: یک لحظه دیدن روی تو از این که چندین بار از سمت غرب بیایند و من را تا شرق ببرند، برایم بسیار شیرینتر است.
آئین کند به زیور هر کس که خوبروست
توخوب رو ز رخ کنی آئین به زیورا
هوش مصنوعی: هر کسی که چهره زیبا و خوشرویی دارد، باید با زینتها و آداب مناسبی آراسته شود. تو نیز با زیبایی صورتت میتوانی به دنیا نشان دهی که این آداب و زیور سزاوار چه کسی است.
برخیز تا نشانم بر چشم روشنت
گر حجره چون دلم شده تار ومحقرا
هوش مصنوعی: بیدار شو تا برایت زیباییام را بر چشمان روشنات نمایان کنم، زیرا اتاق من همچون دل من تاریک و فرومایه شده است.
زلفت اگر نه قنبر حیدر بود ز چیست
کز ماه کرده بالین وز مهر بسترا
هوش مصنوعی: اگر موهای تو به زیباییهای قنبر حیدر نبود، پس این چه زیباییست که از ماه آن را بستر کرده و از مهر به آن بالین میزند؟
چون این غزل زمن بشنید آن غزال چین
گفتا که این غزل را گو کیست شاعرا
هوش مصنوعی: وقتی این غزل را از من شنید، غزال زیبای چین گفت: این غزل را به من بگو، شاعر کیست؟
گفتم که خود بدیهه کنون گفتمی بگفت
بالله نایدم ز تو این گفته باورا
هوش مصنوعی: گفتم که خودت به دلخواه و بیپیشزمینه سخن بگو، او به من پاسخ داد که به خدا سوگند، من از تو این حرف را باور ندارم.
تو مر نه می نکردی از قافیه ردیف
ت مر نه می نکردی سعتر از سغبرا
هوش مصنوعی: تو هیچگاه از قافیه و وزن شعر فاصله نگرفتی و همیشه در قالب آن پابرجا بودی.
چون شد که ناگهان شدی اینگونه فاضلا
چندی نرفته چون شدی این سان سخنورا
هوش مصنوعی: چرا ناگهان به این شکل عاقل و زیرک شدی؟ چندی نگذشته که چگونه زباندار و سخنور شدهای؟
گفتم بتا من آنچه بدم هستمی ولیک
این قدر وپایه یافتم از مدح حیدرا
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای بت زیبا، من همانی هستم که هستم، اما به خاطر ستایش علی (حیدر) به این مقام و جایگاه رسیدم.
شاهی که یافت هستی از هستیش ز نیست
در دهر ما سوی الله از حکمم داورا
هوش مصنوعی: پادشاهی که از وجود خود هستی به دست آورده و چیزی در این دنیا جز خداوند را جزو قضا و قدر خود نمیداند.
شاهی که کمترین خدمش راست ننگ وعار
از فر ز تخت سلجق و ازتاج سنجرا
هوش مصنوعی: شاهی که حتی کوچکترین خدمتگزارش برایش ننگ و عار باشد، از حکمرانی و تاجگذاری او بیارزشتر است.
شاهی که می توان به یک انگشت برکشد
بر هیئتی دگر دو نه افلاک دیگرا
هوش مصنوعی: پادشاهی که قادر است با یک اشاره انگشت، تغییراتی در عالم بالا ایجاد کند.
آنکو بر وقارش کوه است چون کها
آنکو بر سخاویش بحر است فرغرا
هوش مصنوعی: آن شخصی که دارای وقار و شخصیت است، همچون کوه است و آنکس که سخاوت و generosity دارد، همانند دریا پهناور و بیپایان است.
اسماءهست هر چه بود اوست معنیا
اعراض هست هر چه بود اوست جوهرا
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد، نامش را از او گرفته است و هر آنچه که در جهان مادی دیده میشود، حقیقت و وجودش از او نشأت میگیرد.
پوشیده ام ز مهرش برجسم جوشنا
بنهاده ام ز عشقش بر فرق مغفرا
هوش مصنوعی: من عشق او را بر تن خود پنهان کردهام و از عشق او تاجی بر سر نهادهام.
در روز کین ز سم ستور و صدای کوس
هم کور گردد ار ملک وهم فلک کرا
هوش مصنوعی: در روز انتقام، اگر سم اسبها و صدای طبل باشد، هم زمین و هم آسمان برای او نابینا خواهند شد.
کاری کند به اعدا کآرند هر زمان
یاد از عذاب ومحنت واندوه محشرا
هوش مصنوعی: او کارهایی انجام دهد که دشمنان در هر زمانی به یاد عذاب و رنج و اندوه قیامت بیفتند.
هم طبل الرحیل غریود ز ایمنا
هم بانگ الفرار برآید ز ایسرا
هوش مصنوعی: صداهایی از دور شنیده میشود؛ طبل حرکت به صدا درآمده و نداهایی از فرار به گوش میرسد.
آنرا که نیست بهره ای از مهر او به عمر
خیرش همه شر آمد و نفعش همه ضرا
هوش مصنوعی: کسی که از عشق و محبت او بهرهای نمیبرد، عمرش برای او خیر و خوشی به همراه ندارد و تمام خوبیهایش به ضرر تبدیل میشود.
برخی به نار گوینداز مهر او روند
بالله من نمی کنم این قصه باورا
هوش مصنوعی: برخی به آتش عشق او اشاره میکنند و میگویند که به خاطر او در آتش خواهم سوخت، اما من این داستان را باور نمیکنم.
طلق ار به تن بمالی آتش نسوزدت
مهر علی مگر بود از طلق کمترا
هوش مصنوعی: اگر زرهی به تن کنی، آتش نمیسوزاندت، مگر آنکه محبت علی در دل تو کمتر از زره باشد.
آنرا کهذره ای بود از مهر او به دل
یاقوت سان نسوزد جسمش ز آذرا
هوش مصنوعی: کسی که ذرهای از محبت او در دل دارد، مانند یاقوت است که در برابر آتش نمیسوزد. جسم او نمیتواند تحت تأثیر آتش و سختیها قرار گیرد.
ای شاه دین پناه که در وصف تو نبی
فرمود شهر علمم و باشد علی درا
هوش مصنوعی: ای پادشاه دین و پناهنده به حق، که پیامبر دربارهات فرموده است: شهر علم تو هستی و علی دروازهاش میباشد.
یک حرف از صفات تو نتوان نوشت اگر
دریا شود مداد ونه افلاک دفترا
هوش مصنوعی: حتی اگر دریا جوهر و آسمان کاغذ باشد، نمیتوان به درستی چیزی از ویژگیهای تو نوشت.
هم با اعانت تو شود مور ضعیفا
هم با اهانت تو شود باز کوترا
هوش مصنوعی: با کمک تو حتی یک مورچه ضعیف نیز توانمند میشود و حتی با توهین تو، یک باز قدرتمند میتواند بیپروا شود.
خشم تو است مرگ شود گر مجسما
لطف تو است عمر شود گر مصورا
هوش مصنوعی: اگر خشم تو باشد، مرگ به وجود میآورد و اگر لطف تو باشد، عمر و زندگی را به تصویر میکشد.
شاخ شجر به مدح تو گردیده ناطقا
قطره مطر به وصف تو گردیده جانورا
هوش مصنوعی: شاخههای درخت به ستایش تو صحبت میکنند و قطرات باران در وصف تو توصیف میشوند، ای جانورا.
لطف تو گرنه شامل حال مسیح بود
هرگز نمی شدی ز دمش زنه عاذرا
هوش مصنوعی: اگر محبت و لطف تو نبود، حتی مسیح هم به چنین محبتی دست نمییافت و از دم عذرا زاده نمیشد.
پهلو زمهر تو خالی نمی کنم
پهلویم ار چودارا گردد به جمدرا
هوش مصنوعی: کنار تو را خالی نمیگذارم، حتی اگر در کنارم کسی دیگر باشد.
تازم به دشت عشق تو کو بار ناچخا
پویم به راه مهر توکو روی کلمرا
هوش مصنوعی: به تازگی به دشت عشق تو میروم، تا بار سنگین خود را رها کنم و به سوی مهر تو حرکت کنم، جایی که فقط میتوانم چهرهات را ببینم.
آن راکه نیست مهر تو در دل به روزگار
هر مو که باشدش به تن آید چو نشترا
هوش مصنوعی: اگر کسی در دلش محبت تو نباشد، در هر زمان و شرایطی هر چه هم بر تنش بپوشد، به او نمیآید و به او نمیسازد.
بر پا چگونه گشتی طاق سپهر اگر
در کشور وجود نبودی غلیگرا
هوش مصنوعی: چطور میتوانی به عنوان گنبد آسمان برپا باشی، اگر در دنیای وجود تو نباشی، ای صاحب نیکوکار؟
تا داردم ز مهر تو فانوس شمع دل
غم نی وزد هر آنچه ز آفات صرصرا
هوش مصنوعی: تا وقتی که محبت تو را دارم، دل من نورانی و شاداب است و از هر گونه آسیب و ناراحتی دور هستم.
من مست جام عشق توام نیست حاجتم
روز جزا به چشمه تسنیم و کوثرا
هوش مصنوعی: من در عشق تو غرق شدهام و تنها آرزوی من این است که در روز قیامت، به لطف تو و رحمتهای بیکرانت، به بهشت بروم و نیازی به چشمههای بهشتی نداشته باشم.
دارم امید از کرمت اینکه روز حشر
از آتش جحیم نگردم محررا
هوش مصنوعی: منتظر رحمت تو هستم و امیدوارم در روز قیامت از عذاب جهنم آزاد شوم.
دارم امید دیگر کز لطف بی شمر
آنکو مراست خواجه تو را هست چاکرا
هوش مصنوعی: من امیدوارم که از لطف و بخشش آن شخص، که همواره به یاد من است، چیزهای خوبی نصیبم شود و تو هم در نظر او ارزش و مقام ویژهای داری.
آنکو تو را سمی شد و زاین فخر می سزد
بر نه فلک اگر کند از رتبه تسخرا
هوش مصنوعی: آن کسی که تو را به خوبی و زیبایی توصیف کرده است، بر هر که دیگر برتری دارد و این برتری سزاوار است. حتی اگر آسمان بخواهد او را تحقیر کند، نمیتواند به او آسیب بزند.
آنکو بود به حکمت ارسط و فلاطنا
آنکو بود به طاعت سلمان وبوذرا
هوش مصنوعی: کسایی که به حکمت ارسطو و افلاطون آشنا هستند، همانطور که به اطاعت سلمان و بودا عمل میکنند، نشاندهندهٔ دانش و زهد واقعی هستند.
هم داریش نگاه ز هر رنج و محنتا
هم باشیش پناه به هر فتنه وشرا
هوش مصنوعی: تو هم نگهدار نگاهت از هر درد و سختی هستی و هم پناه و یاری در برابر هر فتنه و بدی.
مدح تو خوانده است به هر روز و هر شبا
وصف تو گفته است به محراب ومنبرا
هوش مصنوعی: به هر روز و هر شب دربارهی تو و ویژگیهایت سخن گفتهاند و در مکانهای مذهبی مانند محراب و منبر از تو تمجید کردهاند.
شعرم هزار طعنه زند بر به گوهرا
طبعم به بحر مدح تو تا شد شناورا
هوش مصنوعی: شعر من پر از کنایه و طعنه است، اما با این حال، به خاطر زیباییهای تو، به مثل یک دریا در مدح تو شناور میشود.
ای آنکه پیش قدر تو الوند شدکها
وی آنکه نزد فضل تو اروند شد لرا
هوش مصنوعی: ای کسی که ارزش تو باعث شد کوه الوند بزرگ و بلند شود و از فضل تو رود اروند به عظمت و شکوه رسید.
بس قرنها گذشتن باید به روزگار
تا آورد دگر چو تو فرزند مادرا
هوش مصنوعی: برای به دنیا آمدن فرزندی چون تو، باید قرنها بگذرد.
تو یونسی وحوت است این خاکدان ریو
تو یوسفی وچاه است این دار ششدرا
هوش مصنوعی: تو در این دنیای خاکی مثل یونس هستی که در دل ماهی قرار دارد و مانند یوسف، گرفتار چاه است.
خصم تو را چه حاجت خنجر زدن بود
کاندر تن است هر سر مویش چو خنجرا
هوش مصنوعی: دشمنت به چه نیاز دارد که تو را با خنجر بزند، زیرا هر موی او مانند خنجر در بدنش است.
وصف تو را چنانکه توئی چون کنم خیال
کز هر چه آیدم به خیالی فزونترا
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم تو را توصیف کنم به همان صورتی که هستی، در حالی که هر فکری که به سراغم میآید، به توجهم افزونتر از آن است؟
آرند آب وآتش اگر داوری به تو
خصمی دگر بهم نکنند آب و آذرا
هوش مصنوعی: اگر آب و آتش را به قضاوت بخوانند، اگر تو را به عنوان داور انتخاب کنند، دیگر دشمنی بین آنها رخ نخواهد داد.
زاین پس ز بیم تو نشود طالع آفتاب
از ابر تا به سر نکشد تیره چادرا
هوش مصنوعی: از این پس به خاطر ترس تو، خورشید دیگر تحت تاثیر ابرها و تاریکی چادر نخواهد شد.
صدرا سپهر قدرا ای آنکه شخص تو
در ملک فضل و دانش آمد خدیورا
هوش مصنوعی: ای سرآمد آسمانها، تو که وجودت در دنیای فضیلت و علم به عنوان یک بزرگوار و محترم شناخته میشود.
غمهای روزگار مرا در دل ای فغان
ستخوان شده است همچو در انگور تکترا
هوش مصنوعی: غمهای زندگی در دل من نشسته و سنگینی میکند، مانند دانههای درون خوشهٔ انگور که به یکدیگر متصلاند.
جز تو کسی نبینم دانا که در جهان
از درد خود شوم بر او خویش کیورا
هوش مصنوعی: به جز تو، کسی را در این دنیا نمیبینم که به من کمک کند تا از دردهای خود رها شوم و او را مانند خودم بدانم.
در ذلت است هر کس به آهنگ وهش بود
با عزت است هر کس باشد لتنبرا
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال نجات و رهایی باشد، در واقع در ذلت و خواری به سر میبرد، اما آنکه به سرافرازی و عزت ایمان دارد، در حقیقت در جایگاهی بزرگ و با ارزش قرار دارد.
عاجز بود ز چاره این دردها مسیح
هم چاره ای کند مگر الطاف کرکرا
هوش مصنوعی: مسیح هم از درمان این دردها ناتوان بود، مگر اینکه با لطف خداوندی چارهای پیدا شود.
آمد بلنداقبال اخرس به وصف تو
هم اخرس است هر که ازو هست اشعرا
هوش مصنوعی: شخصی که به تو وصف میکند، خود نیز در توصیف ناتوان است و این نشان میدهد که هر کسی که در این زمینه سخن میگوید، در واقع از بیان حقیقت عاجز است.
شعرم چو شعر یار چه غم گر بود پریش
کاشفته دل نگشته جز آشفته دیگرا
هوش مصنوعی: شعری که من میگویم، اگر شبیه شعر محبوبم باشد، چه اهمیتی دارد که بینظم است؟ زیرا دل من جز این که پریشانتر باشد، حال دیگری پیدا نکرده است.
آن به که بر دعای تو ختم سخن کنم
تا کس نگویدم که فلانی است مهمرا
هوش مصنوعی: بهتر است که صحبتهای خود را با دعای تو به پایان برسانم، تا هیچکس نگوید که فلانی در این مورد تأثیرگذار بوده است.
تا مشک آورند ز چین و در از عدن
تا عنبر از تتار و دیبه هم از ملک ششترا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیباییها و لذتهای مختلف زندگی اشاره دارد که از جایگاههای مختلف با ارزشی از جمله چین و عدن و دیگر سرزمینها به دست میآید. این امر نشاندهنده تنوع و richness دنیای پیرامون ما است و تاکید دارد بر لزوم استفاده از این نعمات و زیباییها.
تا هست چار عنصر ونه چرخ و هشت خلد
تا هست تیر ومشتری و زهره وخورا
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهار عنصر وجود دارد و چرخ فلک و هشت بهشت نیز برقرار است، تا وقتی که سیاراتی چون تیر، مشتری، زهره و خورشید در آسمان هستند، زندگی و نظم دنیا نیز ادامه دارد.
باشد سپید تا تن دلدار همچو سیم
زرد است تا که چهره عشاق چون زرا
هوش مصنوعی: ای کاش که رنگ و روی دلبر مانند نقره باشد، چرا که چهره عاشقان مانند زعفران است.
یار تو رامباد به جز عیش همدما
خصم تو را مباد به جز دردغمخورا
هوش مصنوعی: دوستت را نباید جز لذت و شادی همراه داشت، و دشمن تو را نباید جز برای رنج و درد.
غم نیست گر که قافیه بعضی مکرر است
نیکوتر است آری قند مکررا
هوش مصنوعی: اگرچه برخی از قافیهها تکراری است، غمگین نباشید؛ زیرا این تکرار میتواند زیباتر و دلنشینتر باشد، مانند قند که اگرچه بارها تکرار میشود، ولی همچنان خوشمزه و دلچسب است.