گنجور

شمارهٔ ۱

قدم زد باز در برج حمل مهر جهان پیما
مثال عاشقی کاندر بر معشوق گیردجا
سراسر روی صحرا سبز وخرم گشته پنداری
که فراش صبا گسترده فرش از اطلس ودیبا
ز یک سو بر اشک افشان به سان دیده وامق
به یک جا لاله در بستان مثال عارض عذرا
خمیده شاخ بید از بادهمچون قامت مجنون
دمیده نرگس وسنبل چو چشم و طره لیلا
به کهساران شقایق بسکه رخشنده است پنداری
که باشد جلوه گر نور حق اندر دادی سینا
ز یک سو بر سر سروچمن کوکو زنان قمری
به یک جا خارکن خوانان به شاخ گل هزار آوا
خجل گردد ز اوصافی که گفت از روضه رضوان
فتد ازخانه زاهد را گذر گر جانب صحرا
شده خاک زمین از باد نوروزی چنان خوشبو
که پنداری تومشک اذفر است وعنبر سارا
شب دوشین به کنج حجره بودم با خیالی خوش
نه در دل فکری از امروز ونه اندیشه از فردا
طراقی ناگه از سندان در برخاست کاوازش
چنان بر شد که کر شد گوش اهل عالم بالا
غلامی رفت وگفتا کیستی نامت که کارت چه
که درکوبی چنین گفتا منم پیش آی ودربگشا
صدائی آشنا آمد به گوش من که از شادی
نه سر را از کله دانستمی نه موزه را از پا
دویدم بر رخش در باز کردم ناگهان دیدم
درآمد از درم ماهی چه ماهی ماه مهر آرا
گشودم چشم ودیدم چه سراپا مظهر قدرت
چه قدرت قدرت خالق چه خالق خالق یکتا
به دوشش خم به خم افتاده گیسو وه چه گیسوئی
«عبیر آمیزو عنبر ریز وعنبر بیز وعنبرسا»
نمی گویم که بود از قد وبالا سرو بستانی
کجا کی بوستانی را بودسروی چنان رعنا
دلم در بر طپید از چشم ومژگانش گمان کردم
که خون آشام ترکانند برگردیده از یغما
تعالی الله چه گویم از رخ و زلفش که بودندی
یکی چون روز نوروزی یکی همچون شب یلدا
دوچشم نیمخواب او ربود از دست شش چیزم
قرار و صبر وعقل وهوش وجان ودل به یک ایما
به روی چون مهش پا تا به سر محو آنچنان گشتم
که گفتی او بود خورشید رخشان ومنم حربا
نمی فهمیدم از کیفیت رخسار او سیری
چو از آب زلال آن کس که دارد رنج استسقا
نشست وکردم از رخ گرد ره با آستین پاکش
ز لعل شکرین ناگه به شیرین بذله شد گویا
به دلجوئی بگفتا چون کنی حالت چه سان باشد
شبان هجر را تا صبح چون سر می بری بی ما
بگفتم کانچه با جان وتن من کرده هجرانت
نکرده شعله با خرمن نکرده خاره با مینا
چودیدم گربگویم شرح حال افسرده می گردد
بگفتم هیچ داری میل می گفتا بیاور ها
ز جا برجستم و آوردم وبنهادمش در بر
از آن صهبا که گر پیری خورد از سر شودبرنا
پیاپی چند ساغر خودر از آن می از سر مستی
گریبانم گرفت وگفت میخور گفتمش حاشا
چه لذت برده ای از تلخی می با لب شیرین
نمی ترسی مگر از روز محشر ای بت ترسا
نمی دانی مگر کز می سرای دین شود ویران
نیی آگه مگر کز وی به ملک دل فتد غوغا
گذشته ز این همه فرداست روز عید سلطانی
بر آن عزمم که امشب را نمایم چند شعر انشا
به مدح ساقی کوثر شهنشاه غضنفر فر
امیر فاتح خیبر شه یثرب مه بطحا
گره بر ابروان افکند وبامن گفت ویل لک
نشستن با تو می باشد حرام و راست شداز جا
بدوگفتم که بنشین سرکه مفروش این چنین با من
که از این سرکه هیچم کم نگردد شدت صفرا
مگو تلخ وترش منشین مشو تندای بت شیرین
شدی در پیچ وتاب از چیست همچون طره وحورا
به پاسخ گفت مدح حیدرت کار وننوشی می
ز دست چون منی کز روز محشر باشدم پروا
چه پروا دارداز محشر چه بیمش باشد از آذر
کسی کوراست در دل ذره ای از مهر آن مولا
امیر المؤمنین حیدر وصی نفس پیغمبر
ولی خالق اکبر علی عالی اعلا
عیار سکه ایمان قسیم جنت ونیران
ز بودش هر چه درامکان وجودش علت اشیا
هوالاول هوالاخر هوالباطن هوالظاهر
هوالغایب هوالحاضر هوالمقطع هوالمبدا
زهی رفعت که آخر شافعی مردونشدآگه
که می باشد علی او را خدا یا فرد بی همتا
از آن تیغی که در خیبر بزد بر مرحب کافر
چه می کرد ار سپر از پر نکردی جبرئیل اورا
کسی از اوطلب ننمود چیزی را که گویدنه
نمی بودار تشهد بر زبان جاری نکردی لا
به یک انگشت طرح نه فلک را برکشد قنبر
چه وصف است اینکه تا گویم نمود اورا علی برپا
شنیدستم که برخی راست جا در دوزخ از مهرش
چگونه کی معاذ الله کجا حاشا چه سان کلا
شهنشاها نمی آید کسی از عهده وصفت
سبوئی را کجا باشد همی گنجایش دریا
وجودتوغرض از خلقت اشیا بود ار نه
نه عالم بودودر عالم نه آدم بودو نه حوا
نجی الله از طوفان چه سان می کرد جان سالم
نبودش دستگیر ارجودی جود تودردریا
اگر دلگرم از مهرت نمی بودی خلیل الله
بر او سوزنده آتش می شدی کی لاله حمرا
نمی بودی اگر یعقوب را چشم امید از تو
نصیب اوکجا می شد دوباره دیده بینا
نبودار زیور رخسار یوسف خاک پای تو
زلیخا را چنین میکردکی آشفته وشیدا
نمی کردی اگر همدست خود را با کلیم الله
به خاک پایت عاجز بود زاعجاز ید بیضا
گر ازمهر وتولای توروح الله نمی زددم
کجا کی ازدم وی می شدی عظم رمیم احیا
شها ازحالم آگاهی که عمری می شود اکنون
که درخواب است بخت من چو سارینوس وتملیخا
مخواه آشفته ز این بیشم مر آن از درگه خویشم
که نبود مرمرا دیگر به غیر از درگهت ملجا
بلنداقبال کی از عهده وصفت توان آید
که حیرانند در وصفت هزاران عاقل دانا
بدان می ماند اشعار من وبزم حضور تو
که درکرمان بردکس زیره اندر بصره یا خرما
همیشه ثور و میزان تاکه باشد خانه زهره
هماره تا عطارد راست منزل خوشه جوزا
زخون دیده دایم سرخ بادا روی بدخواهت
چودست وپنجه یارت به روزعید از حنا

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قدم زد باز در برج حمل مهر جهان پیما
مثال عاشقی کاندر بر معشوق گیردجا
هوش مصنوعی: فروردین به تازگی دوباره در آسمان ظاهر شد و زیبایی‌های جهان را نشان می‌دهد. مانند عاشق‌ دلداده‌ای که در کنار معشوق خود آرامش و خوشحالی را تجربه می‌کند.
سراسر روی صحرا سبز وخرم گشته پنداری
که فراش صبا گسترده فرش از اطلس ودیبا
هوش مصنوعی: در تمام سطح صحرا، سبز و خوشحال به نظر می‌رسد، گویی که نسیم صبح، فرشی از پارچه‌های گرانبها همچون اطلس و دیبا روی زمین پهن کرده است.
ز یک سو بر اشک افشان به سان دیده وامق
به یک جا لاله در بستان مثال عارض عذرا
هوش مصنوعی: از یک سو به شدت گریه می‌کنم و از سوی دیگر، لاله‌ای در باغ مانند چهره زیبای یک دختر به چشم می‌آید.
خمیده شاخ بید از بادهمچون قامت مجنون
دمیده نرگس وسنبل چو چشم و طره لیلا
هوش مصنوعی: شاخ بید به خاطر باد خمیده شده است، مانند اینکه قامت مجنون تحت تأثیر عشق خم شده باشد. نرگس و سنبل، مانند چشم‌ها و موهای لیلا، زیبایی را به تصویر می‌کشند.
به کهساران شقایق بسکه رخشنده است پنداری
که باشد جلوه گر نور حق اندر دادی سینا
هوش مصنوعی: در کوه‌ها، شقایق‌ها به قدری درخشان‌اند که گویی نور حقیقت در دشت سینا در حال خودنمایی است.
ز یک سو بر سر سروچمن کوکو زنان قمری
به یک جا خارکن خوانان به شاخ گل هزار آوا
هوش مصنوعی: در یک طرف درختان و چمنزار، قمرهایی با نغمه‌های زیبا آواز می‌خوانند و در یک سوی دیگر، خارکن‌ها هم صدای خود را به شاخ گل‌ها می‌رسانند، و در این فضا، همه جا پر از صداهای مختلف است.
خجل گردد ز اوصافی که گفت از روضه رضوان
فتد ازخانه زاهد را گذر گر جانب صحرا
هوش مصنوعی: از توصیف‌هایی که درباره بهشت و زیبایی‌های آن وجود دارد، خجالت زده می‌شود زاهد که از خانه‌اش خارج شود و به سمت دشت برود.
شده خاک زمین از باد نوروزی چنان خوشبو
که پنداری تومشک اذفر است وعنبر سارا
هوش مصنوعی: زمین در اثر باد نوروزی آن‌قدر خوشبو شده که انگار بویی شبیه به مشک و عطر خوش دارد.
شب دوشین به کنج حجره بودم با خیالی خوش
نه در دل فکری از امروز ونه اندیشه از فردا
هوش مصنوعی: شب گذشته در گوشه‌ی اتاق نشسته بودم و با خیال خوشی سپری می‌کردم، نه از امروز در دل نگران بودم و نه به آینده فکر می‌کردم.
طراقی ناگه از سندان در برخاست کاوازش
چنان بر شد که کر شد گوش اهل عالم بالا
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، صدا و غوغایی از سندان برخاست که آن‌قدر بلند بود که حتی گوش‌های اهل آسمان نیز از آن کر شد.
غلامی رفت وگفتا کیستی نامت که کارت چه
که درکوبی چنین گفتا منم پیش آی ودربگشا
هوش مصنوعی: غلامی به در خانه‌ی کسی رفت و پرسید که تو کیستی و کارت چیست؟ او پاسخ داد که من خودم هستم، نزدیک بیا و در را باز کن.
صدائی آشنا آمد به گوش من که از شادی
نه سر را از کله دانستمی نه موزه را از پا
هوش مصنوعی: صدایی آشنا به گوشم رسید که به قدری شاد بودم که حتی نتوانستم سرم را از بدنم تشخیص دهم و پاهایم را هم از کفش‌هایم باز نشناسم.
دویدم بر رخش در باز کردم ناگهان دیدم
درآمد از درم ماهی چه ماهی ماه مهر آرا
هوش مصنوعی: بر اسبم شتافتم و در را باز کردم. ناگهان متوجه شدم که از در خانه‌ام، ماهی زیبا و دلربا وارد شد.
گشودم چشم ودیدم چه سراپا مظهر قدرت
چه قدرت قدرت خالق چه خالق خالق یکتا
هوش مصنوعی: چشمم را باز کردم و دیدم که همه چیز نماد قدرت است. این قدرت، قدرت خالق یگانه‌ای است که هیچ شریکی ندارد.
به دوشش خم به خم افتاده گیسو وه چه گیسوئی
«عبیر آمیزو عنبر ریز وعنبر بیز وعنبرسا»
هوش مصنوعی: بر دوش او، موهایی به شکل خمیده و زیبا افتاده است، و چه موهایی که عطر و بوی خوشی دارند، مانند عطر عبیر و عنبر.
نمی گویم که بود از قد وبالا سرو بستانی
کجا کی بوستانی را بودسروی چنان رعنا
هوش مصنوعی: نمی‌گویم که در کجا، درخت سرو باغی به زیبایی و قامت سرو باغ را که به این زیبایی باشد، وجود دارد.
دلم در بر طپید از چشم ومژگانش گمان کردم
که خون آشام ترکانند برگردیده از یغما
هوش مصنوعی: دل من از نگاه و مژگان او به تپش افتاد و فکر کردم که مانند خون‌آشام‌هایی هستند که از یک غارت برگشته‌اند.
تعالی الله چه گویم از رخ و زلفش که بودندی
یکی چون روز نوروزی یکی همچون شب یلدا
هوش مصنوعی: خداوند را ستایش می‌کنم که چه بگویم از زیبایی چهره و موهایش، زیرا او مانند روز نوروز درخشان و خوشحال کننده است و مانند شب یلدا طولانی و رمزآلود.
دوچشم نیمخواب او ربود از دست شش چیزم
قرار و صبر وعقل وهوش وجان ودل به یک ایما
هوش مصنوعی: دو چشم نیمه خواب او باعث شد که من از شش چیز مهم زندگی‌ام، یعنی آرامش، صبر، عقل، هوش، جان و دل، به طور ناگهانی و در یک چشم بر هم زدن، محروم شوم.
به روی چون مهش پا تا به سر محو آنچنان گشتم
که گفتی او بود خورشید رخشان ومنم حربا
هوش مصنوعی: چهره‌ی او مانند ماه است و من آنقدر در زیبایی‌اش غرق شدم که گویی او همان خورشید درخشان است و من فقط سایه‌ای از او هستم.
نمی فهمیدم از کیفیت رخسار او سیری
چو از آب زلال آن کس که دارد رنج استسقا
هوش مصنوعی: من نمی‌فهمیدم که چقدر زیبایی چهره‌اش پر از جذابیت است، مانند آب زلال که کسی که تشنه باشد هیچ‌گاه از آن سیراب نمی‌شود.
نشست وکردم از رخ گرد ره با آستین پاکش
ز لعل شکرین ناگه به شیرین بذله شد گویا
هوش مصنوعی: نشستم و به خاطر زیبایی چهره‌اش، با آستین پاکش، ناگهان لبخند شیرینی زدم که نشان از شوخی و خوش‌مزگی داشت.
به دلجوئی بگفتا چون کنی حالت چه سان باشد
شبان هجر را تا صبح چون سر می بری بی ما
هوش مصنوعی: او به دوستش گفت که وقتی می‌خواهی دلجویی کنی، حال و احوال شبانی که در غم جدایی به سر می‌برد، چگونه خواهد بود تا صبح وقتی که بی‌خبر از ما به سر می‌برد.
بگفتم کانچه با جان وتن من کرده هجرانت
نکرده شعله با خرمن نکرده خاره با مینا
هوش مصنوعی: گفتم که هیچ چیزی که از هجران تو بر من گذشته، به اندازه‌ی آتش بر کتان یا خاری بر شیشه، دردآور نبوده است.
چودیدم گربگویم شرح حال افسرده می گردد
بگفتم هیچ داری میل می گفتا بیاور ها
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که اگر بگویم ماجرای ناراحتی‌ام، وضعیت بدتر می‌شود، تصمیم گرفتم چیزی نگویم. اما او گفت اگر چیزی داری، برایم بیاور تا صحبت کنیم.
ز جا برجستم و آوردم وبنهادمش در بر
از آن صهبا که گر پیری خورد از سر شودبرنا
هوش مصنوعی: از جایی بلند شدم و آن را به دلم گذاشتم، زیرا آن شرابی که اگر پیرمردی بنوشد، جوانی‌اش را باز می‌یابد.
پیاپی چند ساغر خودر از آن می از سر مستی
گریبانم گرفت وگفت میخور گفتمش حاشا
هوش مصنوعی: چندین بار نوشیدنی را به من پیشنهاد داد و با حالتی مستگیرانه از من خواست که بنوشم، اما من با قاطعیت جواب دادم که هرگز این کار را نمی‌کنم.
چه لذت برده ای از تلخی می با لب شیرین
نمی ترسی مگر از روز محشر ای بت ترسا
هوش مصنوعی: از تلخی شراب لذت برده‌ای و از شیرینی آن نمی‌ترسی، مگر اینکه در روز قیامت به حساب تو برسند، ای معشوقی که به زیبایی‌ات ایمان دارم.
نمی دانی مگر کز می سرای دین شود ویران
نیی آگه مگر کز وی به ملک دل فتد غوغا
هوش مصنوعی: تنها زمانی می‌دانی که چگونه دین از مستی خراب می‌شود و همچنین نمی‌دانی که چطور و از کجا در دل انسان سر و صدایی به وجود می‌آید.
گذشته ز این همه فرداست روز عید سلطانی
بر آن عزمم که امشب را نمایم چند شعر انشا
هوش مصنوعی: فردا روز عید سلطانی است و من تصمیم دارم امشب چند شعر بسرایم و نوشته‌ام را آماده کنم.
به مدح ساقی کوثر شهنشاه غضنفر فر
امیر فاتح خیبر شه یثرب مه بطحا
هوش مصنوعی: درود بر ساقی که از چشمه کوثر می‌نوشاند و درود بر پادشاهی که مانند شیران است. او فرمانده‌ای بسیار موفق در فتح خیبر و بهترین شخصیت در شهر یثرب و در دشت بطحا.
گره بر ابروان افکند وبامن گفت ویل لک
نشستن با تو می باشد حرام و راست شداز جا
هوش مصنوعی: او با ابروان خود گره‌ای انداخت و به من گفت که نشستن با تو جایز نیست و سپس از جا برخاست.
بدوگفتم که بنشین سرکه مفروش این چنین با من
که از این سرکه هیچم کم نگردد شدت صفرا
هوش مصنوعی: به او گفتم که بی‌جهت به دنبال چیزی نرود، زیرا این نوع رفتار با من هیچ تاثیری بر حال و روزم ندارد و شدت خشم و ناراحتی‌ام کمتر نخواهد شد.
مگو تلخ وترش منشین مشو تندای بت شیرین
شدی در پیچ وتاب از چیست همچون طره وحورا
هوش مصنوعی: نمی‌توانی به تلخی و تندی رفتار کنی، چرا که با پیچ و تاب کردن‌ها، به شکلی شیرین و زیبا درآمده‌ای، شبیه به زیبایی موی دختران بهشتی.
به پاسخ گفت مدح حیدرت کار وننوشی می
ز دست چون منی کز روز محشر باشدم پروا
هوش مصنوعی: مدح و ستایش علی (ع) کار بزرگی است و نوشیدن شراب از دستان کسی چون من که از روز قیامت در ترس هستم، مناسب نیست.
چه پروا دارداز محشر چه بیمش باشد از آذر
کسی کوراست در دل ذره ای از مهر آن مولا
هوش مصنوعی: کسی که در دلش حتی ذره‌ای از محبت آن مولای بزرگ وجود ندارد، نه از قیامت می‌ترسد و نه از عذاب آتش.
امیر المؤمنین حیدر وصی نفس پیغمبر
ولی خالق اکبر علی عالی اعلا
هوش مصنوعی: امیر المؤمنین علی، پسر ابوطالب، جانشین پیامبر بزرگ اسلام است و او خالق اصلی و برترین موجودات است.
عیار سکه ایمان قسیم جنت ونیران
ز بودش هر چه درامکان وجودش علت اشیا
هوش مصنوعی: مقدار واقعی ایمان مانند سکه‌ای است که به بهشت و جهنم تقسیم می‌شود. وجود هر چیز در این دنیا به وجود او وابسته است.
هوالاول هوالاخر هوالباطن هوالظاهر
هوالغایب هوالحاضر هوالمقطع هوالمبدا
هوش مصنوعی: خداوند ابتدا و انتهاست، او هم باطن و هم ظاهر را می‌داند. او هم غایب است و هم حاضر، هم مقام تجلی و هم مقام آغاز.
زهی رفعت که آخر شافعی مردونشدآگه
که می باشد علی او را خدا یا فرد بی همتا
هوش مصنوعی: عجب بلندی و علوّی است که شافعی به مقام مردان بزرگ رسید و فهمید که علی (ع) کسی است که خداوند او را به عنوان یکتای بی‌همتا قرار داده است.
از آن تیغی که در خیبر بزد بر مرحب کافر
چه می کرد ار سپر از پر نکردی جبرئیل اورا
هوش مصنوعی: اگر جبرئیل به مرحب کافر در خیبر حمله کرد و سپر او را با پر نساخت، آن تیغی که به او زد چه کار می‌کرد؟
کسی از اوطلب ننمود چیزی را که گویدنه
نمی بودار تشهد بر زبان جاری نکردی لا
هوش مصنوعی: کسی از او چیزی نخواست که بگوید «نه»، چرا که بر زبانش گواهی جاری نکرده است.
به یک انگشت طرح نه فلک را برکشد قنبر
چه وصف است اینکه تا گویم نمود اورا علی برپا
هوش مصنوعی: اگر یک انگشت قنبر می‌تواند به راحتی طرح آسمان را بکشد، چه وصفی دارد که وقتی می‌گویم علی به پا خاست، جایگاه او را بیان کنم.
شنیدستم که برخی راست جا در دوزخ از مهرش
چگونه کی معاذ الله کجا حاشا چه سان کلا
هوش مصنوعی: گفته شده که برخی از مردم در جهنم به خاطر محبت او به شدت درد می‌کشند. چطور ممکن است چنین چیزی باشد؟ این موضوع بسیار بعید و غیرقابل تصور است.
شهنشاها نمی آید کسی از عهده وصفت
سبوئی را کجا باشد همی گنجایش دریا
هوش مصنوعی: هیچ‌کس توانایی وصف تو را ندارد، چرا که همان‌طور که یک سبو نمی‌تواند دریا را در بر گیرد، شایستگی تو نیز بسیار فراتر از توصیف‌هاست.
وجودتوغرض از خلقت اشیا بود ار نه
نه عالم بودودر عالم نه آدم بودو نه حوا
هوش مصنوعی: وجود تو هدف و منظور خلقت همه چیز است. اگر تو نبود، نه جهان بود و نه در آن انسانی به نام آدم یا زنی به نام حوا.
نجی الله از طوفان چه سان می کرد جان سالم
نبودش دستگیر ارجودی جود تودردریا
هوش مصنوعی: نجی الله با الطاف گسترده‌اش در طوفان، جان نجات یافت. اگر لطف تو نبود، او در دریا گرفتار می‌شد.
اگر دلگرم از مهرت نمی بودی خلیل الله
بر او سوزنده آتش می شدی کی لاله حمرا
هوش مصنوعی: اگر عشق و محبت تو نبود، خلیل خدا هم به آتش سوزانده می‌شد. تو همچون لاله‌ای سرخ و زیبا هستی.
نمی بودی اگر یعقوب را چشم امید از تو
نصیب اوکجا می شد دوباره دیده بینا
هوش مصنوعی: اگر یعقوب امیدی از تو نداشت، تو نیز وجود نداشتی و او هرگز نمی‌توانست دوباره بینایی‌اش را به دست آورد.
نبودار زیور رخسار یوسف خاک پای تو
زلیخا را چنین میکردکی آشفته وشیدا
هوش مصنوعی: زیورهای صورت یوسف نبود، اما خاک پای تو باعث شد که زلیخا اینگونه آشفته و دلبسته شود.
نمی کردی اگر همدست خود را با کلیم الله
به خاک پایت عاجز بود زاعجاز ید بیضا
هوش مصنوعی: اگر تو همدست خود را با موسی، پیامبر بزرگ خدا، به خاک پای خود می‌اندازی، نشان‌دهنده این است که او حتی از معجزه بزرگ او هم عاجز است.
گر ازمهر وتولای توروح الله نمی زددم
کجا کی ازدم وی می شدی عظم رمیم احیا
هوش مصنوعی: اگر عشق و محبت تو در وجودم نبود، حالا نمی‌دانم از کدام دم روح خدا به زندگی‌ام به چنین قوتی می‌دمید.
شها ازحالم آگاهی که عمری می شود اکنون
که درخواب است بخت من چو سارینوس وتملیخا
هوش مصنوعی: تو از وضعیت من باخبری، زیرا مدت‌هاست که در خواب غفلت به سر می‌برم و بخت من مانند سارینوس و تملیخا در اضطراب و بی‌حالی است.
مخواه آشفته ز این بیشم مر آن از درگه خویشم
که نبود مرمرا دیگر به غیر از درگهت ملجا
هوش مصنوعی: از تو نمی‌خواهم که نگران این بی‌نظمی‌های من باشی، زیرا من به هیچ جایی جز درگاه تو پناهی ندارم و هیچ‌کس دیگری برای من وجود ندارد.
بلنداقبال کی از عهده وصفت توان آید
که حیرانند در وصفت هزاران عاقل دانا
هوش مصنوعی: کیست که بتواند به خوبی از توصیف تو برآید، در حالی که هزاران نفر با عقل و دانش در توصیف تو حیران و متعجبند؟
بدان می ماند اشعار من وبزم حضور تو
که درکرمان بردکس زیره اندر بصره یا خرما
هوش مصنوعی: این شعر به یادگاری از لحظات شاد و دلنشین در کنار تو اشاره دارد و به تصویر کشیدن حال و هوای جشن و شادی در بین دوستان و آشنایان می‌پردازد. شاعر به زیبایی به یاد می‌آورد که چگونه اشعارش و مناسبت‌های خوش را در کنار تو تجربه کرده است، مشابه حالتی که در مکان‌های خاص مثل کرمان و بصره برگزاری می‌شود.
همیشه ثور و میزان تاکه باشد خانه زهره
هماره تا عطارد راست منزل خوشه جوزا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تا زمانی که سیارات ثور و میزان در موقعیت خاصی قرار دارند، خانه زهره همواره در موقعیت مناسبی خواهد بود و عطارد نیز به طور خوشایند در وضعیت جوزا قرار خواهد گرفت. در واقع، نویسنده به ارتباط و تأثیرات سیارات بر هم اشاره کرده و به شرایط خاص و مثبت این ستاره‌ها اشاره دارد.
زخون دیده دایم سرخ بادا روی بدخواهت
چودست وپنجه یارت به روزعید از حنا
هوش مصنوعی: از اشک چشمانم همیشه صورت دشمنانم سرخ باشد، مانند اینکه دست و پای یارت در روز عید از حنا رنگین است.