گنجور

غزل شمارهٔ ۹۸۲

بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد
که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد
تماشاگاه معدومی ز من چیده‌ست سامانی
که هر کس چشم می‌پوشد ز خود بر من نظر‌ دارد
به دوش هر نفس از دلگرانی محملی دارم
مگر سعی شرر این کوه را از خاک بردارد
به بو‌ی مژدهُ وصلت دل از خود رفته است اما
چنان نام تو می‌پرسد که پندارم خبر دارد
نجوشد منت غیر، از ادای مدعای من
به‌گاه ناله‌، مکتوب من از خود نامه بردارد
به نومیدی هوس آوارهٔ صد گلشن امیدم
من و وامانده پروازی‌که در هر رنگ پر دارد
به هم چسبیدن مژگان به کنج فقر می‌گوید
که نی هرچند صرف بوریا گردد شکر دارد
تو از کیفیت اقبال فقر آگه نه‌ای ورنه
طلسم بی‌دری از هر طرف آیند در دارد
بهار جلوه از کف می‌رود فرصت غنیمت دان
اگر رنگ است و گر بو دامن‌ گل برکمر دارد
نگه در چشم آهو آب شد از رشک قربانی
که تیغش‌ گر کند رحمی شب ما هم سحر دارد
نوای ‌قمری و بلبل مکرر شد درین‌ گلشن
تو اکنون ناله‌ کن بیدل که آهنگت اثر دارد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد
که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد
هوش مصنوعی: بیا ای شعله، تا دل من از وصالت شاد شود؛ چرا که این شمع خاموش امشب در دل خود نگاهی به دوردست‌ها دارد.
تماشاگاه معدومی ز من چیده‌ست سامانی
که هر کس چشم می‌پوشد ز خود بر من نظر‌ دارد
هوش مصنوعی: جایی که من هستم، به گونه‌ای سامان‌دهی شده است که حتی زمانی که کسی خود را نادیده می‌گیرد، همچنان به من توجه و نگاه می‌کند.
به دوش هر نفس از دلگرانی محملی دارم
مگر سعی شرر این کوه را از خاک بردارد
هوش مصنوعی: هر لحظه به دوش خود بار سنگینی از غم و اندوه را احساس می‌کنم، مگر اینکه تلاش شعله‌های آتش این کوه را از زمین جدا کند.
به بو‌ی مژدهُ وصلت دل از خود رفته است اما
چنان نام تو می‌پرسد که پندارم خبر دارد
هوش مصنوعی: دل من به بوی خبر برقراری عشق از دست رفته، اما طوری از نام تو سوال می‌کند که گویی از همه چیز باخبر است.
نجوشد منت غیر، از ادای مدعای من
به‌گاه ناله‌، مکتوب من از خود نامه بردارد
هوش مصنوعی: نباید از کسی انتظارlenمتع داشته باشم، چون در زمان گرفتاری و درد، نوشته‌ام خود به خود از دل برمی‌خیزد و بیانگر حال من خواهد بود.
به نومیدی هوس آوارهٔ صد گلشن امیدم
من و وامانده پروازی‌که در هر رنگ پر دارد
هوش مصنوعی: من با وجود ناامیدی و بی‌هدفی، به سراغ هزاران گلزار امید می‌روم و همچنان در پی پرواز هستم، پروازی که در هر رنگی جلوه‌گری می‌کند.
به هم چسبیدن مژگان به کنج فقر می‌گوید
که نی هرچند صرف بوریا گردد شکر دارد
هوش مصنوعی: مژگان‌ها به هم چسبیده و در گوشه‌ای از فقر و تنگدستی قرار دارند، اما همچنان نی وجود دارد که هرچند برای بافتن بوریا استفاده می‌شود، باز هم خوشایند و شیرین است.
تو از کیفیت اقبال فقر آگه نه‌ای ورنه
طلسم بی‌دری از هر طرف آیند در دارد
هوش مصنوعی: تو از وضعیت خوشبختی در فقر بی‌خبر هستی، چون اگر می‌دانستی، می‌فهمیدی که درهای بی‌انتهای بی‌پناهی از هر سو به سمت تو باز است.
بهار جلوه از کف می‌رود فرصت غنیمت دان
اگر رنگ است و گر بو دامن‌ گل برکمر دارد
هوش مصنوعی: بهار در حال رفتن است، پس این زمان را غنیمت بشمار. اگر چیزی از زیبایی‌های بهار را می‌بینی، چه رنگ و چه عطر، بدان که گل‌ها هم زینت و زیبایی دارند.
نگه در چشم آهو آب شد از رشک قربانی
که تیغش‌ گر کند رحمی شب ما هم سحر دارد
هوش مصنوعی: در اینجا، اشاره‌ای به زیبایی و جذابیت چشم آهو شده است که تحت تأثیر حسادت به قربانی، اشک می‌ریزد. تیغ قربانی به مثابه یک قدرت خطرناک است، اما در عین حال نشان می‌دهد که شب نیز می‌تواند به سحر و زیبایی تبدیل شود. در مجموع، این بیان ترکیبی از احساسات پیچیده‌ای چون عشق، حسادت و امید را به تصویر می‌کشد.
نوای ‌قمری و بلبل مکرر شد درین‌ گلشن
تو اکنون ناله‌ کن بیدل که آهنگت اثر دارد
هوش مصنوعی: صدای قمر و بلبل بارها در این گلزار طنین‌انداز شده است. حالا بیدل، تو نیز ناله کن، زیرا صدای تو تأثیرگذار است.