غزل شمارهٔ ۹۶۳
لعل لب او یکدم بر حالم اگر خندد
تا حشر غبار من بر آبگهر خندد
بیجلوهٔ او تا چند از سیرگل و شبنم
اشکم ز نظر جوشد داغم به جگر خندد
یک خندهٔ او برق بنیاد دو عالم شد
دیگر چه بلا ریزد گر بار دگر خندد
جوش چمن از خجلت در غنچه نفس دزدد
آنجا که گل داغم از آه سحر خندد
یک شبنم از این گلشن بیچشم تماشا نیست
چندانکه حیا بالد سامان نظر خندد
یاد دم شمشیرت هرجا چمن آراید
چون شمع سراپایم یک رفتن سر خندد
افسردگی دل را از آه گشایش کو
سنگ است و همانکلفت هرچند شرر خندد
از چرخ کمان پیکر با وهم تسلی شو
کم نیست از این خانه یک حلقهٔ در خندد
آنجا که ز هم ریزد چار آینهٔ امکان
یک جبههٔ تسلیمم صدگل به سپر خندد
از خجلت بیدردی داغ است سراپایم
مژگان به عرقگیرم تا دیدهٔ تر خندد
بیجلوه او بیدل زین باغ چه گل چیند
در کسوت چاک دل چون صبح مگر خندد
غزل شمارهٔ ۹۶۲: چشم تو به حال من گر نیم نظر خنددغزل شمارهٔ ۹۶۴: صبریکه صبح این باغ از ما جدا نخندد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
لعل لب او یکدم بر حالم اگر خندد
تا حشر غبار من بر آبگهر خندد
هوش مصنوعی: اگر لبان او لحظهای بخندند، تمام عمر من با خوشحالی و نشاط خواهد بود و حتی بعد از آن هم یاد من مانند گرد و غبار بر آب زیبا و درخشان باقی میماند.
بیجلوهٔ او تا چند از سیرگل و شبنم
اشکم ز نظر جوشد داغم به جگر خندد
هوش مصنوعی: تا کی باید بدون زیبایی او دلخوش به گل و شبنم اشکهایم باشم، در حالی که غم درونم میجوشد و درد در جانم میخندد؟
یک خندهٔ او برق بنیاد دو عالم شد
دیگر چه بلا ریزد گر بار دگر خندد
هوش مصنوعی: یک لبخند او، موجب تغییرات جدی در دو دنیا شد. اگر دوباره بخندد، چه فاجعهای به وجود خواهد آورد؟
جوش چمن از خجلت در غنچه نفس دزدد
آنجا که گل داغم از آه سحر خندد
هوش مصنوعی: جوش و خروش چمن به خاطر ناراحتی، از غنچهای که نفسش را میدزدد، نشأت میگیرد، در حالی که گل به خاطر اندوه من، با صدای سحر خندیده و شاد میشود.
یک شبنم از این گلشن بیچشم تماشا نیست
چندانکه حیا بالد سامان نظر خندد
هوش مصنوعی: در این گلستان که زیباییها و جلوههای طبیعت وجود دارد، تنها یک شبنم کمرنگ و بیخاصیت نیست. آنقدر حیا و خجالت در آنجا وجود دارد که باعث میشود نگاهها و چشمها به شادی و خنده بیفتند.
یاد دم شمشیرت هرجا چمن آراید
چون شمع سراپایم یک رفتن سر خندد
هوش مصنوعی: هر جا که گل و سرسبزی باشد، یاد شمشیرت در ذهنم میآید. مانند شمعی که در نورایستادهام، در این حال که میخندم، احساس رفتن و جدایی میکنم.
افسردگی دل را از آه گشایش کو
سنگ است و همانکلفت هرچند شرر خندد
هوش مصنوعی: افسردگی و اندوه قلب مانند سنگی است که گشایش و آرامش نمیآورد و حتی اگر به نظر برسد که آتش شادی در دل وجود دارد، باز هم این اندوه ساکن است.
از چرخ کمان پیکر با وهم تسلی شو
کم نیست از این خانه یک حلقهٔ در خندد
هوش مصنوعی: اگر به دور و بر خود نگاه کنی، متوجه خواهی شد که حتی در دل مشکلات و سختیها هم میتوان به آرامش رسید. در این میان، یک نشانه کوچک از شادی و خنده نیز وجود دارد که به ما یادآوری میکند زندگی همیشه با تلخی و سختی همراه نیست.
آنجا که ز هم ریزد چار آینهٔ امکان
یک جبههٔ تسلیمم صدگل به سپر خندد
هوش مصنوعی: در جایی که چهار آینهٔ وجود به هم بریزد، من با کمال تسلیم و پذیرش، همچون سپری از صد گل میخندم.
از خجلت بیدردی داغ است سراپایم
مژگان به عرقگیرم تا دیدهٔ تر خندد
هوش مصنوعی: از شدت خجالت و بیدردی، تمام وجودم داغ شده است. مژگانم را به چشمانم میزنم تا اشکهایم را خشک کنم و اینگونه بگذارم چشمهایم بخندند.
بیجلوه او بیدل زین باغ چه گل چیند
در کسوت چاک دل چون صبح مگر خندد
هوش مصنوعی: بیدل از این باغ که پر از زیباییهاست، چگونه میتواند گل بچیند، در حالی که دلش پر از درد و شکاف است؟ تنها وقتی که صبح میرسد، شاید بتواند به زندگی لبخند بزند.