گنجور

غزل شمارهٔ ۹۶۱

قضا تا نقش بنیاد من بیکار می‌بندد
حنا می‌آرد و در پنجهٔ معمار می‌بندد
ز چاک سینه بی‌روی تو هرجا می‌کشم آهی
سحر شور قیامت بر سرم دستار می‌بندد
مگر شرم خیالت نقش بر آبی تواند زد
سراپایم عرق آیینهٔ دیدار می‌بندد
بساط عبرت این انجمن آیینه‌ای دارد
که تا مژگان بهم آورده‌ای زنگار می‌بندد
نمی‌دانم به یاد او چسان از خود برون آیم
دل سنگین به دوش ناله‌ام کهسار می‌بندد
در آن محفل‌که من حیرت‌کمین جلوهٔ اویم
فروغ شمع هم آیینه بر دیوار می‌بندد
به رعنایی چو شمع‌ ازآفت شهرت مباش ایمن
رگ ‌گردن ز هر عضوت سری بر دار می‌بندد
چه دارد قابلیت جز می تکلیف پیمودن
در این محفل همین دوشم به دوشم بار می‌بندد
زمان فرصت ربط نفس با دل غنیمت دان
کزین تار این‌ گره چون باز شد دشوار می‌بندد
اسیر مشرب موجم‌ کزان مطلق عنانیها
گرش تکلیف برگشتن کنی زنّار می‌بندد
به ‌مخموری ‌ز سیر این ‌چمن غافل‌ مشو بیدل
که خجلت در به روی هر که شد مختار می‌بندد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قضا تا نقش بنیاد من بیکار می‌بندد
حنا می‌آرد و در پنجهٔ معمار می‌بندد
هوش مصنوعی: به محض اینکه تقدیر و سرنوشت به ساختن شخصیت من مشغول است، حنای زیبا آورد و در دست سازنده و معمار می‌گذارد.
ز چاک سینه بی‌روی تو هرجا می‌کشم آهی
سحر شور قیامت بر سرم دستار می‌بندد
هوش مصنوعی: از دل شکسته‌ام که بی‌تو سینه‌ام را می‌فشرد و هر جا که می‌روم، آهی از دل برمی‌آید. این آه، در سحرگاهان، مانند روز قیامت بر سرم سایه می‌افکند و مانند دستاری بر آن می‌نشیند.
مگر شرم خیالت نقش بر آبی تواند زد
سراپایم عرق آیینهٔ دیدار می‌بندد
هوش مصنوعی: آیا تصویر تو می‌تواند چنان در ذهنم ثبت شود که تمام وجودم را عرق عرق کند؟ دیدن تو برایم مثل آینه‌ای است که جلوه‌گر زیبایی‌ام می‌شود.
بساط عبرت این انجمن آیینه‌ای دارد
که تا مژگان بهم آورده‌ای زنگار می‌بندد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که این جمع، به نوعی فضایی برای عبرت و آموزشه و در دل آن، آینه‌ای وجود دارد. هر زمان که مژگان و اشک‌ها به هم بیفتند، این آینه کدر می‌شود و مانع مشاهده حقیقت می‌شود. بنابراین، باید مراقب بود که احساسات و غم‌ها بر درک ما از واقعیت تأثیر نگذارند.
نمی‌دانم به یاد او چسان از خود برون آیم
دل سنگین به دوش ناله‌ام کهسار می‌بندد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه به یاد او از خودم بیرون بیایم، در حالی که دل سنگینی دارم و ناله‌ام مانند صدای کوه به گوش می‌رسد.
در آن محفل‌که من حیرت‌کمین جلوهٔ اویم
فروغ شمع هم آیینه بر دیوار می‌بندد
هوش مصنوعی: در آن مجلس که من در حال حیرت و شگفتی هستم، جذابیت و زیبایی او چنان است که حتی نور شمع نیز بر دیوار انعکاس می‌یابد.
به رعنایی چو شمع‌ ازآفت شهرت مباش ایمن
رگ ‌گردن ز هر عضوت سری بر دار می‌بندد
هوش مصنوعی: به زیبایی و جاذبه‌ای چون شمع، از خطر شهرت ایمن نباش. هر بخشی از وجود تو ممکن است تحت تأثیر قرار گیرد و بر تو خطری ایجاد کند.
چه دارد قابلیت جز می تکلیف پیمودن
در این محفل همین دوشم به دوشم بار می‌بندد
هوش مصنوعی: این محفل جز بار مسئولیت چیست؟ تنها چیزی که در اینجا بر دوش من قرار دارد، انجام وظایف است.
زمان فرصت ربط نفس با دل غنیمت دان
کزین تار این‌ گره چون باز شد دشوار می‌بندد
هوش مصنوعی: فرصت‌هایی که برای ارتباط میان روح و دل فراهم می‌شود را غنیمت بشمار، زیرا زمانی که گره‌ها و مشکلاتی که در زندگی وجود دارد، باز شوند، دیگر به راحتی بسته نمی‌شوند و ممکن است سخت‌تر شوند.
اسیر مشرب موجم‌ کزان مطلق عنانیها
گرش تکلیف برگشتن کنی زنّار می‌بندد
هوش مصنوعی: من در دنیای پرهیاهو و نااستوار زندگی می‌کنم و اگر بخواهی که من به گذشته یا به جایی دیگر برگردم، بندهای دلبستگی را محکم‌تر می‌کند.
به ‌مخموری ‌ز سیر این ‌چمن غافل‌ مشو بیدل
که خجلت در به روی هر که شد مختار می‌بندد
هوش مصنوعی: از شادابی و زیبایی این باغ غافل مشو، بیدل؛ زیرا شرم و خجالت بر هر کسی که انتخاب داشته باشد، در را می‌بندد.