غزل شمارهٔ ۹۵۸
گره به رشتهٔ نفس خوش آنکه نبندد
ببند دل به نوای جهان چنان که نبندد
نگاه تا مژه بستن ندارد آنهمه فرصت
گمان مبر در نیرنگ این دکان که نبندد
زکشت تفرقهٔ دهر حاصلیکه تو داری
چو تخم اشک از آن خوشه کن گمان که نبندد
دوباره سلسلهٔ اتفاق حسن و جوانی
هزار بار نمودند امتحان که نبندد
خیال گردن آزادگان، مصور فطرت
اگر به خامه دهد تاب ریسمان که نبندد
به ذوق مطلب نایاب زنده است دو عالم
تو غافل از عدمی دل بر آن میان که نبندد
دماغ ناز به هرجاست نقشبند غرورش
حنا اگر همه خونم دهد نشان که نبندد
بهار نیز به هر غنچه بسته است دل اینجا
در این چمن چه کند بلبل آشیان که نبندد
لب شکایت اگر وا شود به وصف خموشی
چه بیرها به همان یک دو برگ پان که نبندد
خیال جستهٔ عنقاست مصرعی که ندارم
ز معنیام چه گشاید کسی جز آن که نبندد
همینکمند علایق که بسته چین فسردن
توگر ز وهم برآیی چه نردبان که نبندد
جهان به سرمه گرفت اتفاق معنی بیدل
حدیث عشق چه صنعت کند زبان که نبندد
غزل شمارهٔ ۹۵۷: هوس تا چند بر دل تهمت هر خشک و تر بنددغزل شمارهٔ ۹۵۹: باز بیتابیام احرام چه در میبندد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گره به رشتهٔ نفس خوش آنکه نبندد
ببند دل به نوای جهان چنان که نبندد
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی خود با نفسش گره نخورده و درگیر دنیای مادی نشده، بهتر میتواند از زیباییهای زندگی لذت ببرد. باید دل را به آهنگ و حال و هوای جهان بسپارد و نگذارد که مسائل دنیوی او را در بند کند.
نگاه تا مژه بستن ندارد آنهمه فرصت
گمان مبر در نیرنگ این دکان که نبندد
هوش مصنوعی: نگاه نکن که با یک چشم به هم زدن، فرصتها به سرعت میگذرند. گمان نکن که در این بازی فریبنده، همه چیز پایدار میماند.
زکشت تفرقهٔ دهر حاصلیکه تو داری
چو تخم اشک از آن خوشه کن گمان که نبندد
هوش مصنوعی: از برداشتهایی که از دست رفتن روزگار و تفرقهاش به وجود آمده، نتیجهای که تو داری مانند دانهای از اشک است. به نظرت میرسد که این دانه نمیتواند دوباره به خوشهای وصل شود.
دوباره سلسلهٔ اتفاق حسن و جوانی
هزار بار نمودند امتحان که نبندد
هوش مصنوعی: حسن و جوانی بارها در موقعیتهای مختلف از خود امتحان نشان دادهاند تا ثابت کنند چیزی نمیتواند آنها را محدود کند یا به پایان برساند.
خیال گردن آزادگان، مصور فطرت
اگر به خامه دهد تاب ریسمان که نبندد
هوش مصنوعی: تصور آزادگان، اگر فطرت را با قلم به تصویر بکشد، نمیتواند آن را به ریسمان ببندد.
به ذوق مطلب نایاب زنده است دو عالم
تو غافل از عدمی دل بر آن میان که نبندد
هوش مصنوعی: جاذبه و زیبایی یک موضوع نادر همچنان زنده است. در حالی که تو از بیحاصلی و زوال غافل هستی، دلت به آن میان متصل نمیشود و نمیتواند از آن جدا شود.
دماغ ناز به هرجاست نقشبند غرورش
حنا اگر همه خونم دهد نشان که نبندد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و ناز و غرور چهرهی معشوق، چنان جذاب و خیرهکننده است که حتی اگر تمام وجود آدمی را به خاطر عشقش فدا کند، او هرگز به او توجه نخواهد کرد و از او روی برنمیگرداند. به عبارتی، محبت و جذابیت معشوق به حدی است که هیچ چیز نمیتواند او را به این طرف بکشاند.
بهار نیز به هر غنچه بسته است دل اینجا
در این چمن چه کند بلبل آشیان که نبندد
هوش مصنوعی: بهار به هر غنچهای عشق ورزیده و دل بلبل در این چمن چه خواهد کرد اگر نتواند آشیانه بسازد؟
لب شکایت اگر وا شود به وصف خموشی
چه بیرها به همان یک دو برگ پان که نبندد
هوش مصنوعی: اگر فردی بخواهد از دلمشغولیها و ناراحتیهایش صحبت کند و لب به شکایت بگشاید، وقتی که به آرامی و سکوت عادت کرده باشد، نمیتواند به راحتی از آن یک یا دو جملهای که در دلش دارد، سخن بگوید. در واقع، او به راحتی قادر نخواهد بود که احساسات و ناگفتههایش را بیان کند.
خیال جستهٔ عنقاست مصرعی که ندارم
ز معنیام چه گشاید کسی جز آن که نبندد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تصور و خیال من به اندازهای غیرقابل دسترس و عالی است که هیچکس نمیتواند به عمق مفهوم آن پی ببرد، مگر این که خود او، محدودیتهای ذهنیاش را کنار بگذارد و آن را دریابد.
همینکمند علایق که بسته چین فسردن
توگر ز وهم برآیی چه نردبان که نبندد
هوش مصنوعی: اگر از دست این علایق و خواستهها رهایی یابی، هیچ نردبانی نمیتواند تو را بالا ببرد و به هدفهایت برساند.
جهان به سرمه گرفت اتفاق معنی بیدل
حدیث عشق چه صنعت کند زبان که نبندد
هوش مصنوعی: دنیا به رنگ سرمه درآمده است و این نشاندهندهی رویدادهایی است که به وقوع پیوستهاند. در مورد عشق و احوالات آن، زبان نمیتواند به درستی بیانگر عمق این احساسات باشد، چرا که نمیتواند تمامی جزئیات و عمق آن را پوشش دهد.