گنجور

غزل شمارهٔ ۹۵۶

تا کاتب ایجادم نقش من و ما بندد
چون صبح دم فرصت مسطر به هوا بندد
این مبتذل اوهام پر منفعلم دارد
مضمون نفس وحشی‌ست کس تا به‌کجا بندد
ازشبنم ما زبن باغ طرفی نتوان بستن
خونی ‌که به این رنگست دست ‌که حنا بندد
سرگشتهٔ سوداییم تاکی هوس دستار
کم نیست اگر هستی مو بر سر ما بندد
بی‌سعی فنا ظالم ازخشم نپوشد چشم
آتش ته خاکستر احرام حیا بندد
نقش بد و نیک آسان از دل نتوان شستن
آیینه مگر زنگار بر روی صفا بندد
در عذر اجابت کوش گر حرص‌ گداطینت
ابرام تمنایی بر دست دعا بندد
زحمتکش این منزل تا وارهد از آفات
دیوار و دری گر نیست باید مژه‌ها بندد
تمثالی ازین صحرا جز خاک نمایان نیست
کو آبله تا عبرت آیینه به پا بندد
واپس نپسندد عشق افسردگی ما را
گر سکته تامل ‌کرد بحرش چه جدا بندد
عالم همه موهومی‌ست بگذار که بیدل هم
چون تهمت موهومی خود را همه‌ جا بندد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کاتب ایجادم نقش من و ما بندد
چون صبح دم فرصت مسطر به هوا بندد
هوش مصنوعی: تا زمانی که نویسنده‌ای دست به کار شود و شخصیت من و ما را بر روی کاغذ ثبت کند، فرصت برای ثبت این لحظه زیبا و دلنشین در صبحگاه به سرعت از بین می‌رود.
این مبتذل اوهام پر منفعلم دارد
مضمون نفس وحشی‌ست کس تا به‌کجا بندد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افکار سطحی و بی‌ارزش ذهن من را مشغول کرده و محتویات آن به همان اندازه سرکش و ناآرام است که یک نفس بی‌مهار. به همین خاطر، نمی‌توان فهمید که تا چه حد می‌توان این افکار را کنترل کرد.
ازشبنم ما زبن باغ طرفی نتوان بستن
خونی ‌که به این رنگست دست ‌که حنا بندد
هوش مصنوعی: از شبنم و رطوبت ما نمی‌توان گل و میوه‌ای برداشت، زیرا تنها دست‌هایی که حنا دارند، نشان‌دهنده رنگ و زیبایی ما هستند.
سرگشتهٔ سوداییم تاکی هوس دستار
کم نیست اگر هستی مو بر سر ما بندد
هوش مصنوعی: ما در گم‌گشتگی آرزوهایمان به سر می‌بریم و هرچند که در دل آرزوی چیزهایی داریم، اما اگر کافی نیست، باید وجودمان به موئی که بر سر ما قرار دارد، وابسته باشد.
بی‌سعی فنا ظالم ازخشم نپوشد چشم
آتش ته خاکستر احرام حیا بندد
هوش مصنوعی: تنها با تلاش و کوشش می‌توان از خشم ظلم جلوگیری کرد. مانند آتش زیر خاکستر، نشانه‌ای از خشم و خفا وجود دارد که با حیا و احتیاط می‌توان آن را کنترل کرد.
نقش بد و نیک آسان از دل نتوان شستن
آیینه مگر زنگار بر روی صفا بندد
هوش مصنوعی: بدی و خوبی را نمی‌توان به راحتی از دل پاک کرد، مانند اینکه نمی‌توان آینه‌ای را که بر روی آن زنگار نشسته، بدون پاک کردن آن به روشنی و صفایی رساند.
در عذر اجابت کوش گر حرص‌ گداطینت
ابرام تمنایی بر دست دعا بندد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به درخواست‌های دیگران پاسخ بدهی، سعی کن که حرص و ولع را کنار بگذاری و بی‌توجهی را نپذیری. در این صورت، بهتر است امیدها و دعاهایت را به دست بگیری.
زحمتکش این منزل تا وارهد از آفات
دیوار و دری گر نیست باید مژه‌ها بندد
هوش مصنوعی: کسی که در این خانه زحمت می‌کشد، برای اینکه از خطرات دیوار و در رهایی یابد، باید چشمانش را ببندد و صبر کند.
تمثالی ازین صحرا جز خاک نمایان نیست
کو آبله تا عبرت آیینه به پا بندد
هوش مصنوعی: در این بیابان هیچ چیز جز خاک وجود ندارد و هیچ نشانه‌ای از زیبایی و زندگی نیست، حتی چون آبله‌ای که می‌تواند عبرتی برای کسانی باشد که تنها به ظاهر چیزها نگاه می‌کنند و پا را در گودال بی‌حالی فرو می‌برند.
واپس نپسندد عشق افسردگی ما را
گر سکته تامل ‌کرد بحرش چه جدا بندد
هوش مصنوعی: عشق به وضعیت ناراحت‌کننده و افسرده‌گی ما رضایت نمی‌دهد، و اگر لحظه‌ای به خود بیاندیشد، ممکن است ما را از خود دور کند.
عالم همه موهومی‌ست بگذار که بیدل هم
چون تهمت موهومی خود را همه‌ جا بندد
هوش مصنوعی: جهان همه دروغ و وهم است؛ بگذار که بیدل هم مانند تهمت، به همه جا خودش را بچسباند.