گنجور

غزل شمارهٔ ۹۴۵

به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمون‌گردد
زند خاکسترش دامن‌که آتش سرنگون‌گردد
ز خودداری عبث افسردگیها می‌کشد فطرت
اگر تغییر رنگی‌ گل‌ کند باغ جنون ‌گردد
گرانی نیست اسباب جهان دوش تجرد را
الف با هرچه آمیزد محال است اینکه نون‌ گردد
جهانی شکند جان لیک جز عبرت‌که می‌داند
که سقف خانهٔ فرهاد آخر بیستون‌گردد
جگرها می‌گدازیم و نداریم از طلب شرمی
که بهر دانه‌ای چند آسیای ما به خون‌گردد
غریق عالم آبیم لیک از الفت هستی
بر این دریا پل آراید قدح‌ گر واژگون گردد
طبیعت بدلجام افتاد ازکم‌همتی‌هایت
تو فارس نیستی ورنه چرا مرکب حرون ‌گردد
مطیع عالم ناچیز نتوان دید همت را
ترحمهاست بر مردی‌ که حیزی را زبون‌ گردد
ز افراط تعین رونق حسن غنا مشکن
دمد کم‌رنگی از باغی‌ که آب آنجا فزون‌ گردد
فروغ می چه رنگ انشاکند از چهرهٔ زنگی
زگال تیره روز آتش خورد تا لاله‌گون‌ گردد
ندامتها ز ابرام نفس دارم‌که هر ساعت
بود در دل صد امید و به نومیدی برون‌ گردد
به افسون بقا عمریست آفت می‌کشم بیدل
ازین جوی ندامت خورده‌ام آبی‌ که خون ‌گردد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمون‌گردد
زند خاکسترش دامن‌که آتش سرنگون‌گردد
هوش مصنوعی: با گذر زمان، کسانی که سرکشی می‌کنند، در نهایت باید عبرت بگیرند و از پیری و تجربه دیگران درس بگیرند. در واقع، مانند خاکستر آتش که در نهایت به زمین می‌افتد، سرنوشت آنهایی که دچار خودخواهی و افراط‌اند، به سقوط و پایان ناخرسند منتهی می‌شود.
ز خودداری عبث افسردگیها می‌کشد فطرت
اگر تغییر رنگی‌ گل‌ کند باغ جنون ‌گردد
هوش مصنوعی: اگر انسان از خودداری و دوری از احساساتش بگذرد، در نهایت به افسردگی دچار می‌شود. اما اگر فطرت و جوهره او در تغییر و تحول باشد، ممکن است به زیبایی و سرزندگی شبیه گل‌ها در باغی از شور و جنون تبدیل شود.
گرانی نیست اسباب جهان دوش تجرد را
الف با هرچه آمیزد محال است اینکه نون‌ گردد
هوش مصنوعی: هیچ چیز در این دنیا نمی‌تواند حالت مجرد و روحانی را به وجود آورد، چون هر چیزی که به صورت مادی و جسمی باشد، با حالت روحانی و مجرد نمی‌تواند ترکیب شود و این امکان وجود ندارد که چیزی که دارای ماهیت مادی است، به حالت معنوی و مجرد تبدیل شود.
جهانی شکند جان لیک جز عبرت‌که می‌داند
که سقف خانهٔ فرهاد آخر بیستون‌گردد
هوش مصنوعی: زندگی و دنیا را طوری باید دید که هر چند ممکن است مشکلات و شکست‌ها بسیار باشند، اما تنها چیزی که انسان باید از آن درک کند، عبرت‌ها و تجربه‌هایی است که به دست می‌آورد. در نهایت، مانند داستان فرهاد و بیستون که سقف آرزوهایش را در نظر داشت، مهم این است که چطور این آرزوها و تلاش‌ها به سرانجام می‌رسد.
جگرها می‌گدازیم و نداریم از طلب شرمی
که بهر دانه‌ای چند آسیای ما به خون‌گردد
هوش مصنوعی: ما با درد و رنجی که در دل داریم، هیچ گونه شرم و حیا از خواسته‌هایمان نداریم، زیرا برای هر دانه‌ای که می‌خواهیم، چندین بار با زحمت و خون دل می‌جنگیم.
غریق عالم آبیم لیک از الفت هستی
بر این دریا پل آراید قدح‌ گر واژگون گردد
هوش مصنوعی: ما در میان دنیای بزرگ غرق شده‌ایم، اما به خاطر ارتباط و محبت به زندگی، بر این دریا پلی بنا می‌کنیم. اگرچه ممکن است این پل خراب شود یا واژگون گردد.
طبیعت بدلجام افتاد ازکم‌همتی‌هایت
تو فارس نیستی ورنه چرا مرکب حرون ‌گردد
هوش مصنوعی: به خاطر کم‌کاری‌هایت، طبیعت از جانشینی به وضعیتی نامناسب رسیده است. اگر تو لیاقت فارس بودن را داشتی، پس چرا مانند اسبی پرشور و شوق نیستی؟
مطیع عالم ناچیز نتوان دید همت را
ترحمهاست بر مردی‌ که حیزی را زبون‌ گردد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند همت را در عالم ناچیز مطیع ببیند؛ زیرا ترحم بر مردی است که به زبونی دچار می‌شود.
ز افراط تعین رونق حسن غنا مشکن
دمد کم‌رنگی از باغی‌ که آب آنجا فزون‌ گردد
هوش مصنوعی: از آنجا که زیبایی و شکوه به واسطه افراط در تعین و شکل‌گیری از بین می‌رود، مراقب باش که رنگ و طراوت باغی که آبش فراوان است، کم‌رنگ نشود.
فروغ می چه رنگ انشاکند از چهرهٔ زنگی
زگال تیره روز آتش خورد تا لاله‌گون‌ گردد
هوش مصنوعی: نوری که از جام شراب می‌تابد، چگونه می‌تواند از چهره‌ی غمگین و تیره‌دل زنگی، شعله‌ای بسازد که باعث blossoming و شکوفایی مثل لاله شود؟
ندامتها ز ابرام نفس دارم‌که هر ساعت
بود در دل صد امید و به نومیدی برون‌ گردد
هوش مصنوعی: هر لحظه در دل من امیدی تازه است، اما گاهی این امیدها به ناامیدی تبدیل می‌شوند.
به افسون بقا عمریست آفت می‌کشم بیدل
ازین جوی ندامت خورده‌ام آبی‌ که خون ‌گردد
هوش مصنوعی: من سال‌هاست که به دلیل فریب عشق، عذاب می‌کشم و از این جوی احساس پشیمانی، آبی می‌نوشم که به جای آب، خون می‌شود.