گنجور

غزل شمارهٔ ۹۴۳

بر دستگاه اقبال کس خیره‌سر نگردد
این‌خط نمی‌توان خواند تا صفحه برنگردد
ای خواجه بی‌نیازی موقوف خودگدازی‌ست
تسکین تشنه کامی آب گهر نگردد
حیف است موج آزاد نازد به قید گوهر
بی‌قدردانیی نیست پایی که سر نگردد
وحشت بهار شوقیم بی‌برگ و ساز اسباب
پرواز رنگ این باغ مرهون پر نگردد
ننگ وفاست دعوی در مشرب محبت
چشمی بهم رسانید کز گریه تر نگردد
تسکین طلب جهانی مست جنون نوایی‌ ست
لب از فغان نبندد نی تا شکر نگردد
در فکر چرخ ‌و انجم جهد تغافل اولی‌ست
تا دانه‌ ات به غربال پر در به در نگردد
تختحقیق نقطهٔ دل از علم و فن مبراست
پرگار همت اینجا گرد هنر نگردد
در بیخودی نهفته‌ست بوی بهار وصلش
دور است قاصد ما تا رنگ برنگردد
آشوب غفلت ما ظلم است بر قیامت
یارب شبی ‌که داریم ننگ سحر نگردد
در کارگاه تسلیم ‌کو عزت و چه خواری
خورشید‌ بی‌نیاز است‌ گر خاک زر نگردد
همت درین بیابان سرمنزل قرین است
بیدل تو در طلب باش‌ گو راه سر نگردد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر دستگاه اقبال کس خیره‌سر نگردد
این‌خط نمی‌توان خواند تا صفحه برنگردد
هوش مصنوعی: هیچ کس به جانب شانس و اقبال خود بی‌خود نمی‌شود، زیرا این نوشته قابل فهم نیست مگر اینکه شرایط تغییر کند.
ای خواجه بی‌نیازی موقوف خودگدازی‌ست
تسکین تشنه کامی آب گهر نگردد
هوش مصنوعی: ای آقای بی‌نیاز، بودن در حالت بی‌نیازی به تلاش و فداکاری نیاز دارد، همچنان که تشنگی کسی با آب خالص برطرف نمی‌شود.
حیف است موج آزاد نازد به قید گوهر
بی‌قدردانیی نیست پایی که سر نگردد
هوش مصنوعی: موج آزاد زیباست و نباید به قید و بند جواهر اهمیت بدهد. انسان‌هایی که قدر خود را نمی‌دانند، سرشان را پایین می‌آورند و به سختی‌ها توجه نمی‌کنند.
وحشت بهار شوقیم بی‌برگ و ساز اسباب
پرواز رنگ این باغ مرهون پر نگردد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از شوق و وحشت بهار صحبت می‌کند، یعنی در حالی که بهار با زیبایی‌ها و شورش می‌آید، اما هنوز درختان بی‌برگ و خالی از زندگی‌اند. پرواز و شادی رنگ‌های باغ به چیزی وابسته است که باعث رشد و سرزندگی می‌شود و بدون پر و بال، این زیبایی‌ها به تنهایی نمی‌توانند ادامه پیدا کنند. به عبارت دیگر، همه چیز به عناصر و امکاناتی که برای شکوفایی نیاز است وابسته است.
ننگ وفاست دعوی در مشرب محبت
چشمی بهم رسانید کز گریه تر نگردد
هوش مصنوعی: شرم و عار از وفاداری نیست که در عشق و محبت، چشمی به هم برسد که از اشک و گریه خیسی نگیرد.
تسکین طلب جهانی مست جنون نوایی‌ ست
لب از فغان نبندد نی تا شکر نگردد
هوش مصنوعی: دنیا در جستجوی آرامش است، اما عشق و جنون همیشه نغمه‌ای دارند. تا زمانی که عشق در دل بماند، نمی‌توان از فریاد و ناله‌ها دست برداشت و این ناله‌ها به شیرینی تبدیل نخواهند شد.
در فکر چرخ ‌و انجم جهد تغافل اولی‌ست
تا دانه‌ ات به غربال پر در به در نگردد
هوش مصنوعی: بگذار در فکر گردش روزگار و ستاره‌ها مشغول شوید و از مسائل زندگی غافل بمانید، زیرا بهتر است که توجه‌تان را به این چیزها معطوف کنید تا زحمت‌تان هدر نرود و دانه‌تان در غربال گم نشود.
تختحقیق نقطهٔ دل از علم و فن مبراست
پرگار همت اینجا گرد هنر نگردد
هوش مصنوعی: تحقیق در مورد احساسات و دل و جان نمی‌تواند فقط بر اساس علم و فن باشد؛ در اینجا، تلاش و کوشش ما باید به سمت هنر هدایت شود.
در بیخودی نهفته‌ست بوی بهار وصلش
دور است قاصد ما تا رنگ برنگردد
هوش مصنوعی: در حالت بی‌خودی، عطر بهار عشق او نهفته است و فاصله‌ی پیام‌رسان ما به اندازه‌ای است که تا رنگ و حال و هوای زندگی تغییر نکند، به او نمی‌رسد.
آشوب غفلت ما ظلم است بر قیامت
یارب شبی ‌که داریم ننگ سحر نگردد
هوش مصنوعی: بی‌خبری ما در حقیقت ظلمی است بر روز قیامت. خداوندا، ای کاش شبی که داریم، باعث شرمندگی و خجالت در سپیده‌دم نشود.
در کارگاه تسلیم ‌کو عزت و چه خواری
خورشید‌ بی‌نیاز است‌ گر خاک زر نگردد
هوش مصنوعی: در کارگاه تسلیم، به دنبال عزت و افتخار نباش، چرا که خورشید به خودی خود بی‌نیاز است، حتی اگر خاک (زمینی) به طلا تبدیل نشود.
همت درین بیابان سرمنزل قرین است
بیدل تو در طلب باش‌ گو راه سر نگردد
هوش مصنوعی: در این بیابان، تلاش و اراده تو با مقصد و هدفی که داری پیوند خورده است. بیدل، در جستجوی عطش خود ادامه بده و بدان که راه به جایی نمی‌رسد.

حاشیه ها

1396/05/16 10:08
آرش آذیش

مصرع اول بیت هشتمین تحقیق باید باشد...