غزل شمارهٔ ۹۲۴
چنین کز تاب می گلبرگ حسنت شعلهرنگ افتد
مصور گر کشد نقش تو آتش در فرنگ افتد
به دل پایی زن و بگذر که با این سرگرانیها
تأمل گر کنی در خانهٔ آیینه سنگ افتد
جهان شور نفس دارد ز پاس دل مشو غافل
که این آیینه هرگه افتد از دستت به رنگ افتد
به تدبیر صفای طینت ظالم مبر زحمت
سیاهی نیست ممکن از سر داغ پلنگ افتد
مآل کار طاقتها به عجز آوردن است اینجا
چو جولان منفعل گردد به بوس پای لنگ افتد
اگر مردی ز ترک کینه صید رستگاری کن
به قید زه نمیماند کمان چون بیخدنگ افتد
تجدد پرفشان و غرهٔ عمر ابد بودن
نیاز خضر کن راهی که در صحرای بنگ افتد
ز خارا قیر میجوشاند اندوه گرانجانی
عرق میآرد آن باری که بر دوش درنگ افتد
قناعت ساحل امن است، افسون طمع مشنو
مبادا کشتی درویش در کام نهنگ افتد
نفس پر میزند، چون صبح، دستی در گریبان زن
که فرصت دامن دیگر ندارد تا به چنگ افتد
قبول نازنینان تحفهای دیگر نمیخواهد
الهی چون حنا خونی که دارم نیمرنگ افتد
ز افراط هوس ترسم بضاعت گم کنی بیدل
تبسم وقف لب کن گو معاش خنده تنگ افتد
غزل شمارهٔ ۹۲۳: گذشت عمر و دل از حرص سر نمیتابدغزل شمارهٔ ۹۲۵: به روی آن جهان جلوه، یک عالم نقاب افتد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنین کز تاب می گلبرگ حسنت شعلهرنگ افتد
مصور گر کشد نقش تو آتش در فرنگ افتد
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو مانند شعلۀ رنگین بر گلبرگها بتابد، هر جا که تصویر تو در اروپا بیفتد، آتش به پا خواهد کرد.
به دل پایی زن و بگذر که با این سرگرانیها
تأمل گر کنی در خانهٔ آیینه سنگ افتد
هوش مصنوعی: به دل خود سخت نگیری و از مشکلات بگذر، چون اگر بیش از حد در این مشغولیات فکر کنی، ممکن است به خودت آسیب بزنی.
جهان شور نفس دارد ز پاس دل مشو غافل
که این آیینه هرگه افتد از دستت به رنگ افتد
هوش مصنوعی: جهان از احساسات و نفسها سرشار است، بنابراین مراقب دل خود باش. اگر غافل شوی، مانند آیینهای که به زمین بیفتد، رنگ و روح خود را از دست میدهی.
به تدبیر صفای طینت ظالم مبر زحمت
سیاهی نیست ممکن از سر داغ پلنگ افتد
هوش مصنوعی: با حکمت و دقتی که در دل سلطنت نصیب شده، ظلم و ستم نمیتواند به راحتی خالصیت را از بین ببرد. چیزی که به طبیعت لطیف و خالص مربوط میشود، هرگز نمیتواند به آسانی تحت تأثیر تاریکی و ناپاکی قرار بگیرد؛ مثل اینکه لکهای به راحتی از روی پوست پلنگ پاک نمیشود.
مآل کار طاقتها به عجز آوردن است اینجا
چو جولان منفعل گردد به بوس پای لنگ افتد
هوش مصنوعی: نتیجهٔ تلاشها و قدرتها در نهایت به ناتوانی و عاجز بودن میانجامد. زمانی که اوضاع کاملاً خارج از کنترل و منفعل شود، ضعف و نقص تواناییها نمایان خواهد شد.
اگر مردی ز ترک کینه صید رستگاری کن
به قید زه نمیماند کمان چون بیخدنگ افتد
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند از کینه و حسد گذر کند و به آرامش برسد، مانند تیر که بدون نوک و سر نمیتواند به هدف برسد، در زندگیاش موفق نخواهد شد.
تجدد پرفشان و غرهٔ عمر ابد بودن
نیاز خضر کن راهی که در صحرای بنگ افتد
هوش مصنوعی: نوآوری و زیبایی در حال جوش و خروش است و به نظر میرسد که به دنبال جاودانگی و ابدیت هستند. برای رسیدن به این هدف، باید مانند خضر، راهی را پیدا کرد که بیسرانجام نماند و رها به بیابان نرود.
ز خارا قیر میجوشاند اندوه گرانجانی
عرق میآرد آن باری که بر دوش درنگ افتد
هوش مصنوعی: از سنگهای سخت اندوهبار، قیر بیرون میآید و وقتی که باری بر دوش انسان سنگینی کند، عرق میریزد.
قناعت ساحل امن است، افسون طمع مشنو
مبادا کشتی درویش در کام نهنگ افتد
هوش مصنوعی: قناعت به معنی کمطلبی و رضایت به داشتههاست، که مانند یک مکان امن برای انسان به شمار میآید. از هوای طمع و آرزوهای بیحد و مرز دوری کن، زیرا ممکن است باعث شود که آدمی به خطر بیفتد و به جایگاهی خطرناک بیافتد.
نفس پر میزند، چون صبح، دستی در گریبان زن
که فرصت دامن دیگر ندارد تا به چنگ افتد
هوش مصنوعی: نفس به شدت در حال تلاش و تلاش است، مانند صبح که به تدریج روشن میشود. دستش را به سوی زنی دراز میکند، زیرا فرصتی دیگر برای گرفتن دامن و به دست آوردن آن نخواهد داشت.
قبول نازنینان تحفهای دیگر نمیخواهد
الهی چون حنا خونی که دارم نیمرنگ افتد
هوش مصنوعی: اگر محبوبان قبول نکنند، دیگر نیازی به هدیهای دیگر نیست. ای کاش مانند حنای خونی که در اختیار دارم، رنگش کمرنگ شود.
ز افراط هوس ترسم بضاعت گم کنی بیدل
تبسم وقف لب کن گو معاش خنده تنگ افتد
هوش مصنوعی: از شدت آرزو میترسم که تواناییام را از دست بدهم. ای بیدل! لبخند را فدای زبان کن، چرا که زندگی ممکن است به شوق خندیدن دچار کمبود شود.
حاشیه ها
1399/09/15 11:12
موسوی فاخر fakher۱۳۳۸@gmail.com
مصرع دوم بیت 9 چنین است:
مبادا کشتی درویش در کام نهنگ افتد