غزل شمارهٔ ۹۲
به یاد آرد دل بیتاب اگر نقش میانش را
به رنگِ مویِ چینی سرمهمیگیرد فغانش را
ز فیضِ خاکساری آنقدر عزّت هوسدارم
که در آغوش نقشِ سجده گیرم آستانش را
زبانِ حالِ عاشق گر دعایی دارد این دارد
که یارب مهربانگردان دلِ نامهربانش را
تحیر گلشن است اما که دارد سِیرِ اسرارش؟
خموشی بلبل است اما که میفهمد زبانش را؟
در این غفلتسرا گویی مقیمِ خانهٔ چشمم
که با خواب است یکسر رنگِ الفتْ پاسبانش را
نفس در جستجو خاصیّتِ موجِ نظر دارد
که غیر از چشمبستن نیست منزل کاروانش را
شود کمظرف در نعمت ز شکرِ ایزدی غافل
که سیری مهرِ خاموشیست چون ساغر دهانش را
هجومِ شکوهٔ هرکس ز دردِ مفلسی باشد
نخیزد ناله از نی تا بود مغز استخوانش را
به رنگِ گردباد آن طایرِ وحشت(پر و بالم)
که هم در عالمِ پرواز بستند آشیانش را
طلسمِ جسم گردد مانعِ پروازِ روحانی
چو بویِ گل که دیوارِ چمن گیرد عنانش را
چو برق از چنگِ فرصت رفت بیدل دامنِ وصلش
ز دودِ خرمنِ هستی مگر یابم نشانش را
غزل شمارهٔ ۹۱: مکش ای آفتاب از فکر زربرپشت آتش راغزل شمارهٔ ۹۳: چهامکان است فردا عرض شوخی ناتوانش را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به یاد آرد دل بیتاب اگر نقش میانش را
به رنگِ مویِ چینی سرمهمیگیرد فغانش را
هوش مصنوعی: اگر دل بیتابش یاد نقش و نگارهای قدیم را زنده کند، به یاد آن عشق، موهایش را به رنگ موی چینی رنگ میکند و از درونش نالهای به گوش میرسد.
ز فیضِ خاکساری آنقدر عزّت هوسدارم
که در آغوش نقشِ سجده گیرم آستانش را
هوش مصنوعی: از رحمت و لطف خاکساری اینقدر خواستهام که در برابر او به سجده بیفتم و آغوشش را در بر بگیرم.
زبانِ حالِ عاشق گر دعایی دارد این دارد
که یارب مهربانگردان دلِ نامهربانش را
هوش مصنوعی: عاشق اگر دعا کند، از خدا میخواهد که به دل معشوقش رحم کند و آن را مهربان گرداند.
تحیر گلشن است اما که دارد سِیرِ اسرارش؟
خموشی بلبل است اما که میفهمد زبانش را؟
هوش مصنوعی: گلستان پر از شگفتی است، اما کسی که رازهای آن را میداند، در سکوت است. بلبل نیز خاموش است، اما خوب میفهمد که چه میگوید.
در این غفلتسرا گویی مقیمِ خانهٔ چشمم
که با خواب است یکسر رنگِ الفتْ پاسبانش را
هوش مصنوعی: در این فضای بیخبر، من در خانهٔ چشمانم به سر میبرم، جایی که خواب تماماً بر آن حاکم است و رنگ و بوی محبت، پاسبان آن خواب است.
نفس در جستجو خاصیّتِ موجِ نظر دارد
که غیر از چشمبستن نیست منزل کاروانش را
هوش مصنوعی: در جستجوی خاصیت موج، باید بدانیم که تنها با بستن چشم میتوان به مقصد کاروانش رسید.
شود کمظرف در نعمت ز شکرِ ایزدی غافل
که سیری مهرِ خاموشیست چون ساغر دهانش را
هوش مصنوعی: اگر انسان در نعمتها و خوشیهای زندگی شکرگزار خداوند نباشد، به مانند ظرفی میشود که هرگز پر نمیشود، چرا که از شیرینی و لذتهای زندگی غافل است. این غفلت او را به خاموشی و سکوت میکشاند، مانند ساغری که دهانش بسته است.
هجومِ شکوهٔ هرکس ز دردِ مفلسی باشد
نخیزد ناله از نی تا بود مغز استخوانش را
هوش مصنوعی: اگر کسی در حال درد و رنج باشد، صدای او بلند نمیشود، زیرا وقتی که درونش از موانع و مشکلات پر شده باشد، نالهاش به گوش نمیرسد. به عبارت دیگر، عمیقترین احساسات کسی که در عذاب است، ممکن است به بیرون نرسد و درونش را تحت فشار قرار دهد.
به رنگِ گردباد آن طایرِ وحشت(پر و بالم)
که هم در عالمِ پرواز بستند آشیانش را
هوش مصنوعی: پرندهای که به رنگ گردباد است، پر و بال من را به شدت تحت تأثیر قرار داده و آنقدر درگیر وحشت شدهام که دیگر توان پرواز ندارم و دیگران آشیانهاش را در عالم پرواز برایش ساختهاند.
طلسمِ جسم گردد مانعِ پروازِ روحانی
چو بویِ گل که دیوارِ چمن گیرد عنانش را
هوش مصنوعی: وجود جسم انسان مانند طلسمی است که مانع پرواز روح و احساسات عالی او میشود، همانطور که بوی خوش گل در باغ، راه حرکت و آزادی آن را محدود میکند.
چو برق از چنگِ فرصت رفت بیدل دامنِ وصلش
ز دودِ خرمنِ هستی مگر یابم نشانش را
هوش مصنوعی: وقتی که فرصت برای وصال از دست رفت، دل شکستگی و فراق مرا از یاد او غمگین کرده است. چه میتوانم بکنم که دیگر نمیتوانم نشانی از او پیدا کنم.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۹۲ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1393/11/26 23:01
بیت ششم به این شکل صحیح است:
نفس در جستجو خاصیت موج نظر دارد
که غیراز چشمبستن نیست منزلکاروانش را
1400/03/13 15:06
Polestar
زبان حال عاشق....
محشر کرده!
1403/12/27 00:02
Taslim Alishah
طلب در جستجو خاصیت موج نظر دارد
که غیراز چشمبستن نیست منزلکاروانش را
1404/03/25 05:05
AliKhamechian
گذشته از این که در این سیاق طلب بیمعنیه، هم خالمحمد هم بهداروند هم طباطبایی نفس ضبط کردند، شما چطور میگی طلب؟