گنجور

غزل شمارهٔ ۹۱۶

حسنی که یادش آینهٔ حیرت آب داد
زان رنگ جلوه کرد که داد نقاب داد
هرجا بهار جلوه او در نظر گذشت
شکی‌که سر زد از مژه بوی‌گلاب داد
یک -جلوه داشت عاشق ومعشوق پیش این
خون ‌گردد امتیاز که عرض حجاب داد
پرواز شوق از عرق شرم‌گل نکرد
خاکم غبارهای تپیدن به آب داد
از حرص این قدر غم سباب می کشم
لب‌تشنگی سرم به محیط سراب داد
آخر ز گریه نشئهٔ شوقم بلند شد
اشک آنقدر چکید که جام شراب داد
زان گلستان که رنگ گلش داغ لاله است
نشکفت غنچه‌ای‌که نه بوی‌کباب داد
کم‌فرصتی به عرض تماشای این محیط
آیینهٔ خیال به دست حباب داد
از بس که معنی‌ام رقمی جز هوا نداشت
گردون به نقطهٔ شررم انتخاب داد
داغم ز رشک منتظری کز هجوم شوق
جان داد اگر به قاصد جانان جواب داد
چون صبح در معاملهٔ‌ گیر و دار عمر
چندان نه‌ایم ساده که باید حساب‌ داد
بیدل ز آبروطلبی دست شسته‌ایم
کاین آرزو بنای دو عالم به آب داد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حسنی که یادش آینهٔ حیرت آب داد
زان رنگ جلوه کرد که داد نقاب داد
هوش مصنوعی: زیبایی‌اش چنان در خاطر می‌ماند که مانند آینه‌ای حیرت‌انگیز، تأثیر می‌گذارد. به دلیل آن رنگ و جلوه‌ای که دارد، به صورتش نقاب نمی‌زنند و به وضوح دیده می‌شود.
هرجا بهار جلوه او در نظر گذشت
شکی‌که سر زد از مژه بوی‌گلاب داد
هوش مصنوعی: هر جا که بهار زیبایی و جلوه‌اش را نمایش می‌دهد، عطر گلاب از مژه‌هایی که به شوق و شگفتی می‌درخشند، به مشام می‌رسد.
یک -جلوه داشت عاشق ومعشوق پیش این
خون ‌گردد امتیاز که عرض حجاب داد
هوش مصنوعی: عاشق و معشوق جلوه‌ای خاص داشتند که در این حالت، خون و زندگی‌شان به یک امتیاز تبدیل می‌شود و به معنایی، حجاب و فاصله‌ای که بین آن دو وجود دارد، نادیده گرفته می‌شود.
پرواز شوق از عرق شرم‌گل نکرد
خاکم غبارهای تپیدن به آب داد
هوش مصنوعی: با پرواز آرزوها و شور و شوق، زمین متوجه عرق شرم من نشد و غبارهای ناشی از تپش قلبم به آب پیوست.
از حرص این قدر غم سباب می کشم
لب‌تشنگی سرم به محیط سراب داد
هوش مصنوعی: از شدت طمع و حرص، چنان غمی را تحمل می‌کنم که مانند کناری از آب، سر بر سراب می‌زنم.
آخر ز گریه نشئهٔ شوقم بلند شد
اشک آنقدر چکید که جام شراب داد
هوش مصنوعی: پس از گریه کردن به خاطر شوق و شادمانی، اشک‌هایم به قدری ریخت که مانند یک جام شراب به من احساس سرخوشی داد.
زان گلستان که رنگ گلش داغ لاله است
نشکفت غنچه‌ای‌که نه بوی‌کباب داد
هوش مصنوعی: در باغی که گل‌هایش به رنگ قرمز و شفاف لاله می‌باشند، هیچ غنچه‌ای شکوفا نشده است که بوی خوش کباب را بدهد.
کم‌فرصتی به عرض تماشای این محیط
آیینهٔ خیال به دست حباب داد
هوش مصنوعی: فرصتی کوتاه برای مشاهده این دنیا به اندازهٔ یک تصویر در ذهن، به حباب داده شد.
از بس که معنی‌ام رقمی جز هوا نداشت
گردون به نقطهٔ شررم انتخاب داد
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه همهٔ وجودم فقط به روح و احساس مربوط می‌شود، سرنوشت مرا در موقعیتی قرار داد که به شرم و خجالت دچار شوم.
داغم ز رشک منتظری کز هجوم شوق
جان داد اگر به قاصد جانان جواب داد
هوش مصنوعی: دل من پر از حسرت است به خاطر اینکه منتظر کسی هستم که اگر به خاطر شوقش جانم را از دست بدهم، جواب پیام عشق را خواهد داد.
چون صبح در معاملهٔ‌ گیر و دار عمر
چندان نه‌ایم ساده که باید حساب‌ داد
هوش مصنوعی: وقتی صبح می‌شود و درگیر مبادلات زندگی هستیم، نباید آنقدر ساده باشیم که فکر کنیم عمر ما بی‌حساب و کتاب است.
بیدل ز آبروطلبی دست شسته‌ایم
کاین آرزو بنای دو عالم به آب داد
هوش مصنوعی: ما از دنبال کردن آبرو و اعتبار دست کشیده‌ایم، زیرا این آرزو باعث شده که پایه و اساس دو جهان را به خطر بیندازد.

حاشیه ها

1395/02/04 11:05
ولی حنیقی

دوبار حرف «الف» ازتایپ بازمانده

1395/03/21 22:05
یحیا نجوا

بیت دوّم باید به این شکل باشد:
اشکی که سر زد از مژه بوی گلاب داد