گنجور

غزل شمارهٔ ۹۰۷

دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ
که به‌گرمیی نشد آشنا سر واعظ از زدن زنخ
شده خلقی آینه‌ دار دین به غرور فطرت عیب‌ بین
سر و برگ دیده‌وری‌ست این‌که ز خال می شمرند رخ
به تسلی دل بی‌صفا نبری زموعظه ماجرا
که ز آب سیل گزک دود به سر جراحت پر وسخ
چه سبب شد آینهٔ طلب‌ که دمید این همه تاب و تب
که‌ پر است از طرب و تعب سر مور تا به پر ملخ
ز فسون عالم عنکبوت املت‌کشیده به دام و بس
نفسی دو خیمهٔ ناز زن به طناب پوچ گسته نخ
ز قضا چه مژده شنیده‌ای‌ که سرت به فتنه‌ کشیده‌ای
به جنون اگر نتنیده‌ای رگ گردن توکه‌کرده شخ
به کمند کلفت پیش و پس نتپی چو بیدل بیخبر
تو مقید نفسی و بس دگرت چه دام و کجاست فخ

اطلاعات

وزن: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ
که به‌گرمیی نشد آشنا سر واعظ از زدن زنخ
هوش مصنوعی: دم سرد در پیش خود نشان‌دهنده یخ‌زدگی و سردی روح است، و این در حالی است که دماغ سرد و فسرده نمی‌تواند به گرمایی familiar (آشنا) برسد. در نهایت، صدای واعظ هنوز هم به پرده نازکی از شک و تردید آغشته است.
شده خلقی آینه‌ دار دین به غرور فطرت عیب‌ بین
سر و برگ دیده‌وری‌ست این‌که ز خال می شمرند رخ
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر غرور و خودپسندی، به عیب‌های یکدیگر توجه می‌کنند و حتی زیبایی‌ها را نادیده می‌گیرند. این افراد به جای دیدن خوبی‌ها و ویژگی‌های مثبت یکدیگر، بیشتر بر روی نواقص و کاستی‌ها تمرکز می‌کنند. در واقع، آنچه خود می‌بینند، به نوعی از تعصب و خودرأیی ناشی می‌شود.
به تسلی دل بی‌صفا نبری زموعظه ماجرا
که ز آب سیل گزک دود به سر جراحت پر وسخ
هوش مصنوعی: برای دل غمگین و بی‌صبر خود تسکینی نجو، چرا که افسوس و دردها مانند سیل و دود بر زخم‌های قلب آدمی می‌افزاید.
چه سبب شد آینهٔ طلب‌ که دمید این همه تاب و تب
که‌ پر است از طرب و تعب سر مور تا به پر ملخ
هوش مصنوعی: چه چیزی باعث شد که آینه‌ی جستجو به این شدت سرشار از شور و شوق شود، در حالی که پر از شادی و پشیمانی است، از زندگی یک مور تا پرواز ملخ؟
ز فسون عالم عنکبوت املت‌کشیده به دام و بس
نفسی دو خیمهٔ ناز زن به طناب پوچ گسته نخ
هوش مصنوعی: از جادو و فریب دنیای تاریک، تو در دام افتاده‌ای و تنها نفس تو دو خیمه‌ی نرم و لطیف را با یک رشته‌ی توخالی نگه داشته است.
ز قضا چه مژده شنیده‌ای‌ که سرت به فتنه‌ کشیده‌ای
به جنون اگر نتنیده‌ای رگ گردن توکه‌کرده شخ
هوش مصنوعی: چه خبر خوشی را شنیده‌ای که گرفتار این فتنه شده‌ای؟ اگر به دیوانگی نیفتاده‌ای، پس چرا رگ گردنت این‌قدر به شدت بیرون زده است؟
به کمند کلفت پیش و پس نتپی چو بیدل بیخبر
تو مقید نفسی و بس دگرت چه دام و کجاست فخ
هوش مصنوعی: به دام سنگین و سخت بی‌خبر از خود نلغزید. مانند کسی که دلش شکسته است، تو در قید و بند نفس خود هستی و بس؛ اما آن دیگران چه دامی دارند و کجا هستند؟