گنجور

غزل شمارهٔ ۹۰

نباشدگرکمند موج تردستی حجابش را
که می‌گیرد عنان شعلهٔ رنگ عتابش را
ز برق جلوه‌اش آگه نی‌ام لیک اینقدر دانم
که عالم چشم خفاشی‌ست نور آفتابش را
به تدبیر دگر زان جلوه نتوان‌کام دل بردن
غبار من مگر از پیش بردارد نقابش را
به جای آبله یک غنچه دل دارم درتن وادی
ندانم برکدامین خار افشانم گلابش را
درین‌گلشن مپرسید از بهار اعتبار من
چوگل آیینه‌ای دارم‌که خون‌کردند آبش را
محیط شرم اگرآید به موج ناز شوخیها
نگه خواباندن مژگان بود چشم حبابش را
گل باغ محبت ناز شبنم برنمی‌دارد
نمک‌از شوراشک خویش بس باشدکبابش را
شکار تیغ نازم اوج عزت فرش اقبالم
سر افتاده‌ای دارم‌که می‌بوسد رکابش را
خرامش مصرع شوخ رمیدن در میان دارد
نخواهم‌رفت اگراز خودکه‌می‌گوید جوابش‌را
به‌ذوق امتحان‌آتش زدم درصفحهٔ هستی
نقط ریز شراری چند دیدم انتخابش را
به‌هر مژگان زدن چشمش تغافل ساغری دارد
چه‌مخموری چه‌مستی پرده‌بسیاراست خوابش‌را
چنان‌خشکی‌ست بیدل بحرامکان‌را که‌می‌بینم
غبار افشاندنی چون دامن صحرا سحابش را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نباشدگرکمند موج تردستی حجابش را
که می‌گیرد عنان شعلهٔ رنگ عتابش را
هوش مصنوعی: اگر کمند موجی وجود نداشته باشد که بتواند حجاب و پوشش او را بگیرد، در آن صورت، شعلهٔ رنگی که نشان‌دهندهٔ خشم و عتاب اوست، آزادانه نمایان می‌شود.
ز برق جلوه‌اش آگه نی‌ام لیک اینقدر دانم
که عالم چشم خفاشی‌ست نور آفتابش را
هوش مصنوعی: از درخشش زیبایی‌اش مطلع نیستم، اما می‌دانم که دنیا مثل چشم‌های خفاش است و نمی‌تواند نور آفتابش را ببیند.
به تدبیر دگر زان جلوه نتوان‌کام دل بردن
غبار من مگر از پیش بردارد نقابش را
هوش مصنوعی: نمی‌توان با تدبیر دیگری از زیبایی او دل خوش کرد، مگر آنکه غباری که بر چهره‌اش نشسته است، کنار زده شود.
به جای آبله یک غنچه دل دارم درتن وادی
ندانم برکدامین خار افشانم گلابش را
هوش مصنوعی: من به جای زحمات و مشکلات زندگی، یک قلب شاداب و پرنشاط دارم و در این دنیای پر از ناامیدی نمی‌دانم عشق و احساساتم را بر کدام آسیب‌ها و زخم‌ها نثار کنم.
درین‌گلشن مپرسید از بهار اعتبار من
چوگل آیینه‌ای دارم‌که خون‌کردند آبش را
هوش مصنوعی: در این باغ از بهار ارزش من نپرسید، زیرا من مانند گلی هستم که آبش را با خون رنگین کردند.
محیط شرم اگرآید به موج ناز شوخیها
نگه خواباندن مژگان بود چشم حبابش را
هوش مصنوعی: اگر محیطی پر از شرم و ناز به وجود بیاید، مانند موجی که روی آب به آرامی حرکت می‌کند، نگه‌داشتن مژگان، مانند خواب رفتن آن‌هاست و چشمانش مانند حبابی می‌ماند که در حال ناپدید شدن است.
گل باغ محبت ناز شبنم برنمی‌دارد
نمک‌از شوراشک خویش بس باشدکبابش را
هوش مصنوعی: عشق مانند گلی است که در باغ محبت می‌روید و نمی‌گذارد شبنم بر روی آن بنشیند. این احساسات، همانند شوری که از اشک‌هایش برمی‌خیزد، برای او کافی است تا آتش عشقش را روشن نگه دارد.
شکار تیغ نازم اوج عزت فرش اقبالم
سر افتاده‌ای دارم‌که می‌بوسد رکابش را
هوش مصنوعی: من افتخاری دارم که به اوج عزت و بزرگی دست پیدا کرده‌ام و در این مسیر، خدمتگزار و زیر دست او هستم؛ او با مهربانی، احترام و محبت به من تعامل می‌کند و من را ارج می‌نهد.
خرامش مصرع شوخ رمیدن در میان دارد
نخواهم‌رفت اگراز خودکه‌می‌گوید جوابش‌را
هوش مصنوعی: حرکت و طرز راه رفتن او به قدری جذاب و شادی‌بخش است که نمی‌توانم از او دور شوم، حتی اگر خودم بخواهم جواب حرف‌های درونی‌ام را به او بدهم.
به‌ذوق امتحان‌آتش زدم درصفحهٔ هستی
نقط ریز شراری چند دیدم انتخابش را
هوش مصنوعی: به دلایل شخصی، برای کشف و آزمایش به زندگی نگاه کردم و در دنیای هستی، چند نقطه کوچک از نور و شوق را مشاهده کردم و از بین آن‌ها چیزی را انتخاب کردم.
به‌هر مژگان زدن چشمش تغافل ساغری دارد
چه‌مخموری چه‌مستی پرده‌بسیاراست خوابش‌را
هوش مصنوعی: چشمان او با هر بار پلک زدن نشان از غفلت دارند و به مانند یک ساغر پر از شراب‌اند. این بی‌خبری و بی‌مستی در پرده‌های زیادی از خواب او نهفته است.
چنان‌خشکی‌ست بیدل بحرامکان‌را که‌می‌بینم
غبار افشاندنی چون دامن صحرا سحابش را
هوش مصنوعی: بیدل در بیابانی خشک و بی آب و علف قرار دارد که اگر به آنجا نگاه کنیم، گرد و غباری به چشم می‌خورد که مانند دامن صحرا بر افشانده شده است. این تصویر نشان‌دهنده‌ی بی‌حالی و خشکی محیط است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۰ به خوانش عندلیب