گنجور

غزل شمارهٔ ۸۹۵

ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ
تا فرصتی نمانده شود آشکار و هیچ
خمیازه ساغریم در این انجمن چو صبح
عمری‌ست می‌کشیم و بال و خمار و هیچ
آیینه‌دار فرصت نظاره‌ای که نیست
بوده‌ست‌ چون ‌شرر به ‌عدم‌ یک دچار و هیچ
عالم تأملی‌ست ز رمز دهان یار
پنهان وگفتگوی عدم آشکار و هیچ
هنگامهٔ نشاط مکرر که دیده است
بلبل تو ناله‌ کن به امید بهار و هیچ
دیگر صدای تیشهٔ فرهاد برنخاست
این‌کوهسار داشت همان یک شرار و هیچ
ای صفر اعتبار خیال جهان پوچ
شرمی ز خود شماری چندین هزار و هیچ
چندین غرور پیشکش امتحان تست
گر مردی احتراز نما اختیار و هیچ
گفتم چو شمع سوختنم را علاج چیست
دل ‌گفت داغ یاس غنیمت شمار و هیچ
باید کشید یک دو دم از شاهد هوس
چون احتلام خجلت بوس وکنار و هیچ
بیدل نیاز و ناز جهان غنا و فقر
دارد همین قدر که تو داری به ‌کار و هیچ

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ
تا فرصتی نمانده شود آشکار و هیچ
هوش مصنوعی: ما در این دنیا و از خاک هستیم و منتظر وعده‌ای هستیم. اما هیچ چیز به وضوح مشخص نیست و زمان زیادی نمانده است.
خمیازه ساغریم در این انجمن چو صبح
عمری‌ست می‌کشیم و بال و خمار و هیچ
هوش مصنوعی: خمیازه کشیدم و احساس دلسردی و کسالت می‌کنم، در این جمع که مثل صبحی است که سال‌هاست در آن به سر می‌برم و نه حال خوبی دارم و نه انرژی.
آیینه‌دار فرصت نظاره‌ای که نیست
بوده‌ست‌ چون ‌شرر به ‌عدم‌ یک دچار و هیچ
هوش مصنوعی: آینه‌ای که فرصت دیدن زیبایی‌ها را نشان می‌دهد، در واقع هیچ بوده و مانند جرقه‌ای در دنیای عدم و نیستی گرفتار شده است.
عالم تأملی‌ست ز رمز دهان یار
پنهان وگفتگوی عدم آشکار و هیچ
هوش مصنوعی: دنیا همچون جهانی است پر از تفکر و اندیشه، که رازهای گفته‌های معشوق در آن نهفته است و گفتگویی بین وجود و عدم به‌وضوح در حال رخ دادن است.
هنگامهٔ نشاط مکرر که دیده است
بلبل تو ناله‌ کن به امید بهار و هیچ
هوش مصنوعی: در زمان شادی و شادابی که بلبل بارها آن را تجربه کرده است، تو هم با امید به آمدن بهار، ناله کن و شکایت نکن.
دیگر صدای تیشهٔ فرهاد برنخاست
این‌کوهسار داشت همان یک شرار و هیچ
هوش مصنوعی: دیگر صدای کار مثمر فرهاد شنیده نمی‌شود، زیرا این کوه فقط یک شعله کوچک و هیچ چیز دیگر ندارد.
ای صفر اعتبار خیال جهان پوچ
شرمی ز خود شماری چندین هزار و هیچ
هوش مصنوعی: ای صفر، تو که هیچ هستی و فقط خیال جهان بی‌ارزش را در ذهن داری، از خودت خجالت بکش که به شماره‌ای چندین هزار دست یافته‌ای، در حالی که در واقع هیچ چیزی نیستی.
چندین غرور پیشکش امتحان تست
گر مردی احتراز نما اختیار و هیچ
هوش مصنوعی: به چندین چیز که باعث غرور می‌شود، بهایی نده و تحت فشار آزمایش قرار نگیر. اگر مردی واقعی هستی، احتیاط کن و از انتخاب‌های نادرست دوری کن.
گفتم چو شمع سوختنم را علاج چیست
دل ‌گفت داغ یاس غنیمت شمار و هیچ
هوش مصنوعی: گفتم برای سوختن من چه راه حلی وجود دارد، دل گفت: یاس و ناامیدی را ارزشمند بدان و هیچ چیز دیگر.
باید کشید یک دو دم از شاهد هوس
چون احتلام خجلت بوس وکنار و هیچ
هوش مصنوعی: انسان باید برای چند لحظه از زیبایی‌ها و لذت‌ها بهره‌برداری کند، زیرا این لحظات ممکن است با احساس شرم و تردید همراه شوند و در نهایت، از بین بروند.
بیدل نیاز و ناز جهان غنا و فقر
دارد همین قدر که تو داری به ‌کار و هیچ
هوش مصنوعی: نیاز و زیبایی دنیا به غنا و فقر بستگی دارد، اما چیزی که مهم است این است که همین اندازه که تو داری، برای هر کاری کافی است و بیشتر از آن لازم نیست.

حاشیه ها

1393/08/28 23:10
ابوالفضل

ای صفر اعتبار خیال جهان پوچ
شرمی ز خود شماری چندین هزار و هیچ!
چندین هزار صفر در کنار هم باز هم صفر و هیچ هستن! و صفر از این که خودش را چندین هزار ببیند و باز هم هیچ باشد شرمنده است. (کنایه‌ای هم هست به خودخواهی و خودنمایی)
این غزل معرکه است!

1394/10/25 15:12
ناشناس

ای صفر اعتبار خیال جهان پوچ
شرمی ز خود شماری چندین هزار و هیچ!
(کنایه‌ای هم هست به خودخواهی و خودنمایی)
این غزل معرکه است!