گنجور

غزل شمارهٔ ۸۸۱

ره مقصدی که گم است و بس به خیال می ‌سپری عبث
توبه هیچ شعبه نمی‌رسی چه نشسته می‌گذری عبث
ز فسانه سازی این وآن که رسد به معنی بی‌نشان
نشکسته بال و پر بیان به هوای او نپری عبث
چمن صفا و کدورتی می جام معنی و صورتی
همه‌ای ولی به خیال خود که تویی همین قدری عبث
ز زبان شمع حیا لگن سخنی‌ست عِبرت انجمن
که درین ستمکده خارپا نکشیده‌ گل به سری عبث
هوس جهان تعلقی سر و برگ حرص و تملقی
چو یقین زند در امتحان به غرور پی سپری عبث
نگهت به خود چو فرارسد به حقیقت همه وارسد
دل شیشه ‌گر به فضا رسد نتپد به وهم پری عبث
چو هوا ز کسوت شبنمی نه شکسته ا‌ی نه فراهمی
چقدر ستمکش مبهمی که جبین نه‌ای و تری عبث
نه حقیقت تو یقین نشان نه مجازت آینهٔ‌گمان
چه تشخصی چه تعینی که خودی غلط دگری عبث
به هوا مکش چو سحر علم به حیا فسون هوس مدم
عدمی عدم عدمی عدم ز عدم چه پرده‌دری عبث
خجلم زننگ حقیقتت ‌که چو حرف بیدل بی‌زبان
به نظر نه‌ای و به گوشها ز فسانه دربه‌دری عبث

اطلاعات

وزن: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ره مقصدی که گم است و بس به خیال می ‌سپری عبث
توبه هیچ شعبه نمی‌رسی چه نشسته می‌گذری عبث
هوش مصنوعی: راهی که به مقصد نمی‌رسد و فقط در خیال آن می‌گذرانید، بی‌فایده است. در این مسیر هیچ نتیجه‌ای نمی‌گیرید، پس چرا فقط نظاره‌گر بمانید؟
ز فسانه سازی این وآن که رسد به معنی بی‌نشان
نشکسته بال و پر بیان به هوای او نپری عبث
هوش مصنوعی: از داستان‌سرایی و خیال‌پردازی به حقیقتی خالی و بی‌نشان می‌رسیم. سخن من که در طلب اوست، مانند پر و بالی است که بی‌دلیل و عبث به پرواز در می‌آید.
چمن صفا و کدورتی می جام معنی و صورتی
همه‌ای ولی به خیال خود که تویی همین قدری عبث
هوش مصنوعی: چمن زیبایی و زشتی‌هایی در آن وجود دارد، مانند معنی و ظاهر یک جام. اما در خیال خودت فقط به اندازۀ همین چیزها اهمیت می‌دهی، که بی‌فایده است.
ز زبان شمع حیا لگن سخنی‌ست عِبرت انجمن
که درین ستمکده خارپا نکشیده‌ گل به سری عبث
هوش مصنوعی: شمع به زبان آمده و می‌گوید که در این دنیای پر از ستم و ظلم، هیچ گلی بدون زخم و درد سر از بین نمی‌رود. این سخن عبرتی برای جمع است.
هوس جهان تعلقی سر و برگ حرص و تملقی
چو یقین زند در امتحان به غرور پی سپری عبث
هوش مصنوعی: تمایل به دنیا موجب می‌شود که آدمی در دام حرص و وابستگی بیفتد. این تمایلات وقتی در آزمایش‌ها بروز می‌کند، انسان را به غرور می‌کشاند و او را پشت سپری بیهوده قرار می‌دهد.
نگهت به خود چو فرارسد به حقیقت همه وارسد
دل شیشه ‌گر به فضا رسد نتپد به وهم پری عبث
هوش مصنوعی: زمانی که نگاهت به حقیقت بخورد، دل مانند شیشه‌ای که در فضا معلق است، آرامش و ثباتش را از دست نمی‌دهد و دچار توهم و خیال نمی‌شود.
چو هوا ز کسوت شبنمی نه شکسته ا‌ی نه فراهمی
چقدر ستمکش مبهمی که جبین نه‌ای و تری عبث
هوش مصنوعی: وقتی که هوای صبح نمناک و لطیف است، نه چیزی از شب را به دوش کشیده‌ای و نه به راحتی دست یافته‌ای. چقدر در سکوت و سردرگمی رنج می‌کشی، در حالی که نه نشانی از تیرگی داری و نه باید احساس پریشانی کنی.
نه حقیقت تو یقین نشان نه مجازت آینهٔ‌گمان
چه تشخصی چه تعینی که خودی غلط دگری عبث
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نه واقعیت تو به شکلی قطعی قابل شناسایی است و نه تجلی آن در گمان‌ها و تصورات می‌تواند به درستی اثبات شود. وجود تو نه به یک تعریف خاص محدود است و نه به نوعی مشخص می‌تواند شناخته شود؛ چرا که نوعی از خودی تو اشتباه است و به نوع دیگری که بر دیگراست، بی‌مورد می‌باشد.
به هوا مکش چو سحر علم به حیا فسون هوس مدم
عدمی عدم عدمی عدم ز عدم چه پرده‌دری عبث
هوش مصنوعی: به هوای بازی‌های دل فریب و هوس، نفس خود را از عدم جدا نکن. عدم به خودی خود چیزی ندارد و بی‌فایده است. پس بی‌جهت پرده‌دری نکن.
خجلم زننگ حقیقتت ‌که چو حرف بیدل بی‌زبان
به نظر نه‌ای و به گوشها ز فسانه دربه‌دری عبث
هوش مصنوعی: من از حقیقت تو شرمنده‌ام، زیرا مانند سخنان بی‌زبان و بی‌صدا به نظر می‌رسی و تنها به گوش‌ها در قصه‌ها و افسانه‌های دربه‌دری می‌رسد.

حاشیه ها

1401/11/01 21:02
اریب آغا ناشناس

در شعرِ دوم، مصرعِ اولین درست این طور هست:

ز فسانه سازیِ این و آن گه رسد به معنیِ بی‌نشان