غزل شمارهٔ ۸۸۰
کار به نقش پا رساند جهد سر هواییت
شمع صفت به داغ برد آینه خودنماییت
دل به غبار وهم و وظن رفت زشغل ما و من
آینه ها به باد داد زنگ نفس زداییت
فقر نداشت اینقدر رنج خیال پا و سر
خانهٔ کفشدوز کرد فکر برهنهپاییت
آینهداری خیال شخص تو را مثال کرد
خاکچهرهبهسر فشاند خاکبهسر جداییت
هیأت چرخ دیدهای محرم احتیاج باش
کاسه بلند چیده است دستگه گداییت
از نفس هواپرست رنگ غنای دل شکست
بر سر آشیان فتاد آفت پرگشاییت
گربه فلک رویکه نیست بند هواگسیختن
همچو سحر گرفتهاند در قفس رهاییت
دامن خود به دست گیر شکر حقوق عجز کن
قاصد رمز مدعاست خجلت نارساییت
سجده فسون قدرت است پایهٔ همت بلند
ربط زمین و آسمان داده به هم دوتاییت
خشک و تر بهار رنگ سر به ره امید ماند
لیک به فرق گل فکند سایه کف حناییت
چشم تأمل حباب، تا کف و موج وارسید
با همهام دچارکرد یک نگه آشناییت
بیدل اگر نه شرم عشق، لب گزد از جنون تو
تا به سپهر می رسد چاک سحر قباییت
غزل شمارهٔ ۸۷۹: زهی چمنسازِ صبحِ فطرت، تبسم لعل مهرجویتغزل شمارهٔ ۸۸۱: ره مقصدی که گم است و بس به خیال می سپری عبث
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کار به نقش پا رساند جهد سر هواییت
شمع صفت به داغ برد آینه خودنماییت
هوش مصنوعی: تلاشت به جایی رسید که جای پا و نشانههای تو را نشان داد. تو مانند شمعی هستی که به خاطر حرارتش، آئینه را به تصویر خود میکشاند.
دل به غبار وهم و وظن رفت زشغل ما و من
آینه ها به باد داد زنگ نفس زداییت
هوش مصنوعی: دل در فضای غبارآلود تردید و شک رها شد و کار ما و من به کنار رفت. آینهها هم به باد سپرده شدند و از نفس زداییت دچار تغییر شدند.
فقر نداشت اینقدر رنج خیال پا و سر
خانهٔ کفشدوز کرد فکر برهنهپاییت
هوش مصنوعی: فقر به اندازهای که فکرش را کردی، زجرآور نیست. خانهی کفشدوز به خاطر اندیشهات در مورد پای برهنهات، به تو زحمت میدهد.
آینهداری خیال شخص تو را مثال کرد
خاکچهرهبهسر فشاند خاکبهسر جداییت
هوش مصنوعی: در آینه به تصویر تو اشاره میکند و میگوید که در جداییات، مانند خاکی که بر سر میپاشند، غم و اندوه بر دل میافکند.
هیأت چرخ دیدهای محرم احتیاج باش
کاسه بلند چیده است دستگه گداییت
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره شده که در زندگیاش به دنبال راهی برای برآورده کردن نیازهایش است و باید به وضوح درک کند که چه نیازهایی دارد. در واقع او باید متوجه باشد که برای رسیدن به خواستههایش باید به موقعیت و موقعیتهایش توجه کند و با دقت عمل کند. این شخص به نوعی مانند یک درویش است که باید حواسش به نحوهی درخواست و پذیرش کمک از دیگران باشد.
از نفس هواپرست رنگ غنای دل شکست
بر سر آشیان فتاد آفت پرگشاییت
هوش مصنوعی: از قدرت و زیبایی دل، رنگ و روی زندگی کمرنگ شد و بر سر خانهات، آفتی که به دنبال پرواز است، سایه افکنده است.
گربه فلک رویکه نیست بند هواگسیختن
همچو سحر گرفتهاند در قفس رهاییت
هوش مصنوعی: گربهای که نماد آسمان است، دیگر در بند محدودیتها نیست. مانند سحر که همه چیز را آزاد میکند، در قفس قرار دارند، اما از آزادی خود بهرهمند نیستند.
دامن خود به دست گیر شکر حقوق عجز کن
قاصد رمز مدعاست خجلت نارساییت
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و به نعمتهایت برس. همه چیزهایی که به آنها دست نیافتهای، به خاطر بیپروایی و کمروشیات است.
سجده فسون قدرت است پایهٔ همت بلند
ربط زمین و آسمان داده به هم دوتاییت
هوش مصنوعی: سجده نشانهای از قدرت است که به بلند همتی ارتباط میدهد و زمین و آسمان را به هم پیوند میزند.
خشک و تر بهار رنگ سر به ره امید ماند
لیک به فرق گل فکند سایه کف حناییت
هوش مصنوعی: بهار با رنگهایش همه جا را تحت تأثیر قرار داده، اما در عین حال سایهای از امید در آن باقی مانده است. با این حال، سایهی دست حنایی تو بر سر گل نشسته و زیبایی آن را دوچندان کرده است.
چشم تأمل حباب، تا کف و موج وارسید
با همهام دچارکرد یک نگه آشناییت
هوش مصنوعی: چشم من در حال تفکر بود، وقتی که حبابها به کف و موج رسیدند. یک نگاه آشنای تو با من چنان ارتباطی برقرار کرد که همه چیز را دچار تغییر کرد.
بیدل اگر نه شرم عشق، لب گزد از جنون تو
تا به سپهر می رسد چاک سحر قباییت
هوش مصنوعی: اگر عشق را نمیداشت بیدل شرم، از شدت جنون تو به قدری مضطرب میشد که تا آسمان هم میرسید و چاک لباس سحر را میگرفت.

بیدل دهلوی