غزل شمارهٔ ۸۷۴
زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت
زمین و آسمان یک چاک دامن تا گریبانت
کتاب معرفت سطری ز درس فهم مجهولت
دو عالم آگهی تعبیری از خواب پریشانت
کدامین راه و کو منزل، کجا میتازی ای غافل
به فکر دشت و در مُردی و در جیب است میدانت
به انداز تغافل تا به کی خواهی جنون کردن
غبار انگیخت از عالم به پای خفته جولانت
به پیش پا نمیبینی چه افسون است تحقیقت
زبان خود نمیفهمی چه نیرنگ است عرفانت
نهغیری خواندهافسونت نه لیلیکرده مجنونت
همان شوق تو مفتونت همان چشم تو حیرانت
پی تحقیقگردی میکنی از دور و بیتابی
ندانم اینقدر بر خود که افشاندهست دامانت
شهادت تا رموز غیب پر بی پرده بود اینجا
اگر میگشتی آگاه از گشاد و بست مژگانت
جهانی نقش بستی لیک ننمودی بهکس بیدل
به اینحیرت چه مکتوبی که نتوان خواند عنوانت
غزل شمارهٔ ۸۷۳: جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانتغزل شمارهٔ ۸۷۵: نسزد به وضع فسردگی ز بهار دل مژه بستنت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت
زمین و آسمان یک چاک دامن تا گریبانت
هوش مصنوعی: بسیار خوشا به حال این لحظه که امکانات زیادی را فراهم کرده است، دیوانهوار برای مردمان غریب. زمین و آسمان به یکدیگر پیوند خوردهاند تا به تو نزدیکتر شوند.
کتاب معرفت سطری ز درس فهم مجهولت
دو عالم آگهی تعبیری از خواب پریشانت
هوش مصنوعی: کتاب دانش، یک خط از درس درک ناشناختههایت است؛ دو جهان را میشناسد و تفسیر خوابهای آشفتهات میکند.
کدامین راه و کو منزل، کجا میتازی ای غافل
به فکر دشت و در مُردی و در جیب است میدانت
هوش مصنوعی: کدام مسیر و کجا به مقصد میروی، ای غافل! به فکر زمین و دشت باش که تو در جایی قرار داری که آنجا مرده و در جیبات چیزی از میدان نیست.
به انداز تغافل تا به کی خواهی جنون کردن
غبار انگیخت از عالم به پای خفته جولانت
هوش مصنوعی: به اندازهای که میخواهی بیتوجهی کنی، تا کی میخواهی به دیوانگی وادار شوی؟ غباری که روی جهان نشسته، به خاطر پای خفته توست.
به پیش پا نمیبینی چه افسون است تحقیقت
زبان خود نمیفهمی چه نیرنگ است عرفانت
هوش مصنوعی: به پای خود نگاه نمیکنی و نمیدانی که چه جادویی در آن نهفته است. زبان خود را درک نمیکنی و نمیدانی که چه فریبی در دانش و آگاهیات وجود دارد.
نهغیری خواندهافسونت نه لیلیکرده مجنونت
همان شوق تو مفتونت همان چشم تو حیرانت
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو را جادو نکرده است و هیچ کس به خاطر تو مجنون نیست. همان شوق و عشق تو، مرا مسحور کرده است و همان چشمان تو، مرا در حیرت فرو برده است.
پی تحقیقگردی میکنی از دور و بیتابی
ندانم اینقدر بر خود که افشاندهست دامانت
هوش مصنوعی: در جستجوی حقیقت به دور و نزدیک میگردی، اما نمیدانم چرا اینقدر بیتابی میکنی که دامنات پر از آشفتگی و پریشانی شده است.
شهادت تا رموز غیب پر بی پرده بود اینجا
اگر میگشتی آگاه از گشاد و بست مژگانت
هوش مصنوعی: اگر در اینجا مشغول کنکاش و جستجو بودی، به رازهای پنهان و زوایای ناشناخته آگاهی مییافتی و از گستردگی و تنگی چشمهایت مطلع میشدی.
جهانی نقش بستی لیک ننمودی بهکس بیدل
به اینحیرت چه مکتوبی که نتوان خواند عنوانت
هوش مصنوعی: دنیا را به زیبایی ترسیم کردی، اما هیچکس قادر به دیدن آن نیست. بیدل، در این حالت شگفتی، چه نوشتهای وجود دارد که نتوان آن را خواند؟

بیدل دهلوی