گنجور

غزل شمارهٔ ۸۶۹

زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت
زبان ها تا نگین ساغرکش خمیازه ی نامت
که می‌داند حریف ساغر وصلت که خواهد شد
که ما پیمانه پرگردیم از سر جوش پیغامت
به توفانخانه‌ی خورشید وصلت ره نمییابد
ز هستی تا گسستن نیست‌، نتوان بست احرامت
کنون ‌کز پردهٔ رنگم به چندین جلوه عریانی
چه مقدار آن قبای ناز تنگ آمد بر اندامت
به چشم کم که می‌بیند سیه‌روزان الفت را
به صد خورشید می‌نازد سحر پرورده ی شامت
نگه را خانه‌ ی چشم است زنجیر گرفتاری
نمی‌باشد برون پرواز ما از حلقهٔ دامت
گلاب از موج تلخی در کنار ناز می‌غلتد
سخن را زیب دیگر می‌دهد انداز دشنامت
به توفان بهار نوخطیها غوطه زد آخر
جهان سایهٔ سرو تو تا پشت لب بامت
به فکر چارهٔ سودای ما یارب‌که پردازد
دو عالم یک جنونزارست از شور دو بادامت
نه ازکیفیت آگاهی‌ست این وعظت‌، ای زاهد
همان تعلیم بی‌مغزی‌ست فریاد لب جامت
نفس را دام راحت خلوت آیینه می‌باشد
نگردی غافل از دل ای که مطلوب است آرامت
مزاج هرزه ‌تازت آنقدر وحشی‌ست ای غافل
که از وحشت رمی‌ گر خود همان وحشت‌کند رامت
خزانی‌کرد چرخ پخته‌کار اجزای رنگت را
هنوز امید سرسبزی‌ست در اندیشهٔ خامت
چه می‌پیچی ز روی جهل بر طول امل بیدل
که مو هو م است چو ن تار نظر آغاز و انجامت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت
زبان ها تا نگین ساغرکش خمیازه ی نامت
هوش مصنوعی: آه چقدر خوشبختی و شادابی در این دنیا وجود دارد، گلی از حسرت جام تو به وجود آمده است. زبان‌ها درباره‌ی تو صحبت می‌کنند، تا جایی که نامت مانند نگین یک لیوان همیشه در ذهن‌ها جا دارد و بر سر آن به یاد تو خمیازه می‌کشند.
که می‌داند حریف ساغر وصلت که خواهد شد
که ما پیمانه پرگردیم از سر جوش پیغامت
هوش مصنوعی: کسی که می‌داند دوست ما در آینده چه خواهد شد، از کجا باید بداند که ما از شوق پیغام تو، پیاله‌هایمان را پر خواهیم کرد.
به توفانخانه‌ی خورشید وصلت ره نمییابد
ز هستی تا گسستن نیست‌، نتوان بست احرامت
هوش مصنوعی: به محلی که خورشید به آن متصل می‌شود، هیچ‌گونه حرکت و راهی وجود ندارد تا زمانی که از وجود و هستی‌ات جدا نشوی. تا آن لحظه نمی‌توانی نسبت به خودت قرار و عهدی ببندی.
کنون ‌کز پردهٔ رنگم به چندین جلوه عریانی
چه مقدار آن قبای ناز تنگ آمد بر اندامت
هوش مصنوعی: اکنون که از پشت پردهٔ رنگینم به چندین جلوه نمایان شده‌ام، چه اندازه آن لباس نازک و تنگ بر تن تو کوچک شده است.
به چشم کم که می‌بیند سیه‌روزان الفت را
به صد خورشید می‌نازد سحر پرورده ی شامت
هوش مصنوعی: بنده‌ای که به زیبایی و نور چشمانش کمتر توجه می‌کند و سیه‌روزان را هم به خوبی درک نمی‌کند، به سادگی می‌تواند به روشنی یکصد خورشید افتخار کند. این شخص مانند سحری است که در حال پرورش و رشد می‌باشد.
نگه را خانه‌ ی چشم است زنجیر گرفتاری
نمی‌باشد برون پرواز ما از حلقهٔ دامت
هوش مصنوعی: چشم، خانه‌ای برای نگاه است و ما به خاطر گرفتار شدن، از این حلقه بیرون نمی‌توانیم پرواز کنیم.
گلاب از موج تلخی در کنار ناز می‌غلتد
سخن را زیب دیگر می‌دهد انداز دشنامت
هوش مصنوعی: گلاب به خاطر تلخی و بی‌نظمی کنار زیبایی می‌چرخد و سخن به شکلی زیبا تغییر می‌کند و به توهین تو حالت دیگری می‌دهد.
به توفان بهار نوخطیها غوطه زد آخر
جهان سایهٔ سرو تو تا پشت لب بامت
هوش مصنوعی: در بهار، زمانی که طوفان‌ها به اوج می‌رسند، سایه‌ی درخت سرو تو به قدری گسترش یافته که به پشت بام خانه‌ات می‌رسد.
به فکر چارهٔ سودای ما یارب‌که پردازد
دو عالم یک جنونزارست از شور دو بادامت
هوش مصنوعی: ای کاش که تو به فکر راهی برای رفع دل مشغولی ما باشی، زیرا هر دو دنیا، به خاطر عشق و شوق ما، دچار جنونی شده‌اند که ناشی از هیجان احساسات ماست.
نه ازکیفیت آگاهی‌ست این وعظت‌، ای زاهد
همان تعلیم بی‌مغزی‌ست فریاد لب جامت
هوش مصنوعی: این نصیحت که تو می‌کنی، ای زاهد، نه به خاطر فهم عمیق توست؛ بلکه فقط یک آموزش خالی از مفهوم و معناست. این فریاد که از لب جامت برمی‌آید، حاکی از بی‌محتوایی آن است.
نفس را دام راحت خلوت آیینه می‌باشد
نگردی غافل از دل ای که مطلوب است آرامت
هوش مصنوعی: نفس انسان در خلوت و آرامش مانند آینه‌ای است که باید به آن توجه کند. ای کسی که آرامش را می‌طلبی، غافل نمان از دل و وضعیت درونی‌ات.
مزاج هرزه ‌تازت آنقدر وحشی‌ست ای غافل
که از وحشت رمی‌ گر خود همان وحشت‌کند رامت
هوش مصنوعی: روان و بی‌پروا بودن تو چنان سرکش و بی‌قید است که اگر از وحشت و ترس خود فرار کنی، همان ترس می‌تواند تو را رام کند.
خزانی‌کرد چرخ پخته‌کار اجزای رنگت را
هنوز امید سرسبزی‌ست در اندیشهٔ خامت
هوش مصنوعی: تکامل و تغییرات زندگی باعث شده تا رنگ و جلاهای تو کم‌رنگ‌تر شوند. اما هنوز هم امیدی در وجودت برای سبز شدن و شکوفا شدن وجود دارد، حتی در افکار ناپخته‌ات.
چه می‌پیچی ز روی جهل بر طول امل بیدل
که مو هو م است چو ن تار نظر آغاز و انجامت
هوش مصنوعی: چرا از روی نادانی و آرزوهای دور می‌پیچی؟ تو همانند نخی هستی که شروع و پایانش به هم گره خورده است.