گنجور

غزل شمارهٔ ۷۴۵

جز‌خون‌دل ز نقد سلامت به دست نیست
خط امان شیشه به غیر از شکست نیست
آرام عاشق آینه‌پردازی فنا‌ست
مانند شعله‌ای‌که زپا تا نشست نیست
خلقی به وهم خویش پرافشان وحشت است
لیک آنقدر رمی‌که‌کس از خویش رست نیست
بنیاد عجز ریختهٔ رنگ سرکشی‌ست
در طره‌ای‌که تاب ندارد شکست نیست
ماییم و سرنگونی ازپا فتادگی
در وادیی‌که نقش قدم نیز پست نیست
جمعیت حواس در آغوش بیخودی‌ست
ازهوش بهره نیست‌کسی راکه مست نیست
دیوانگان اسیر خم و پیچ وحشتند
قلاب ماهیان تو موج است شست نیست
دل صید شوق و دیده اسیر خیال توست
ویرانه‌کشوری‌که به این بند و بست نیست
عالم فریب دیدهٔ عاشق نمی‌شود
آیینهٔ خیال تو صورت‌پرست نیست
آسودگی چگونه شود فرش عافیت
پای مراکه آبله هم زیردست نیست
بیدل بساط وهم به خود چیده‌ام چو صبح
ورنه ز‌جنس‌هستی من‌هرچه‌هست‌نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جز‌خون‌دل ز نقد سلامت به دست نیست
خط امان شیشه به غیر از شکست نیست
هوش مصنوعی: به جز عذاب و درد دل، راه دیگری برای حفظ زندگی نیست و عمر مثل شیشه‌ای است که جز با شکست، امیدی به سالم ماندن ندارد.
آرام عاشق آینه‌پردازی فنا‌ست
مانند شعله‌ای‌که زپا تا نشست نیست
هوش مصنوعی: عاشق آرامی که در آینه تصویرش را می‌بیند، در واقع به فانی بودن خود پی برده است؛ او مانند شعله‌ای است که از ارتفاع پایین می‌آید و در نهایت خاموش می‌شود.
خلقی به وهم خویش پرافشان وحشت است
لیک آنقدر رمی‌که‌کس از خویش رست نیست
هوش مصنوعی: افرادی به خاطر تصورات خود دچار ترس و وحشت هستند، اما آنقدر به آن‌ها فشار می‌آید که هیچ‌کس نمی‌تواند از خود حقیقی‌اش فرار کند.
بنیاد عجز ریختهٔ رنگ سرکشی‌ست
در طره‌ای‌که تاب ندارد شکست نیست
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که ضعف و ناتوانی ناشی از طغیان و سرکشی است، و این سرکشی به مانند یک مو که تحمل شکست را ندارد، می‌باشد. به عبارت دیگر، اگر انسانی در زندگی خود دچار طغیان و سرکشی شود، در حقیقت زیر بنای ناتوانی‌اش را خود ایجاد کرده است و نمی‌تواند با سختی‌ها مواجه شود.
ماییم و سرنگونی ازپا فتادگی
در وادیی‌که نقش قدم نیز پست نیست
هوش مصنوعی: ما در حال تجربه‌ی ناامیدی و شکست هستیم، در مکانی که حتی ردپای بزرگان نیز در آن دیده نمی‌شود.
جمعیت حواس در آغوش بیخودی‌ست
ازهوش بهره نیست‌کسی راکه مست نیست
هوش مصنوعی: در میان افرادی که در حال خوشگذرانی و بی‌خیالی هستند، کسی نیست که هوشیار باشد و به واقعیات توجه کند. فقط افرادی که در حال مستی و شادی هستند، قادر به تجربه این لحظه‌ها هستند.
دیوانگان اسیر خم و پیچ وحشتند
قلاب ماهیان تو موج است شست نیست
هوش مصنوعی: آنان که دیوانه‌اند در تنگناها و ترس‌ها گیر افتاده‌اند. در حالی که جاذبه‌ها و جذابیت‌های تو مانند امواج دریا هستند و ما را شسته و برده‌اند.
دل صید شوق و دیده اسیر خیال توست
ویرانه‌کشوری‌که به این بند و بست نیست
هوش مصنوعی: دل در جستجوی عشق توست و چشمانم در دام خیال تو گرفتار شده‌اند. اینجا مانند ویرانه‌ای است که هیچ چیز مرتب و منظم نیست.
عالم فریب دیدهٔ عاشق نمی‌شود
آیینهٔ خیال تو صورت‌پرست نیست
هوش مصنوعی: عاشق واقعی تحت تأثیر فریب‌ها قرار نمی‌گیرد، زیرا انعکاس خیال تو فقط یک تصویر توهمی است و برای او اهمیت ندارد.
آسودگی چگونه شود فرش عافیت
پای مراکه آبله هم زیردست نیست
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم آسایش داشته باشم در حالی که پایم را زیر فرش راحتی بگذارم، در حالی که حتی زخم کوچک هم وجود دارد؟
بیدل بساط وهم به خود چیده‌ام چو صبح
ورنه ز‌جنس‌هستی من‌هرچه‌هست‌نیست
هوش مصنوعی: من در خود خیال و توهم را دایر کرده‌ام، مانند صبحی که در حال آمدن است. اما در واقع، از نوع وجود من هرچه هست، در اصل هیچ است.