گنجور

غزل شمارهٔ ۷۳۵

بندگی با معرفت، خاصِ حضورِ آدمی‌ست
ورنه اینجا سجده‌ها چون سایه یکسر مبهمی‌ست
با سجودت از ازل پیشانی‌ام را توأمی‌ست
دوری اندیشیدنم زان آستان، نامحرمی‌ست
آه از آن دریا جدا گردیدم و نگداختم
چون گهر، غلتیدنِ اشکم ز دردِ بی‌نمی‌ست
فرصتم تاکی ز بی‌آبی کشد رنجِ نفس
سازِ قلیانی که دارد؟ مجلسِ پیری، دمی‌ست
داغ زیرِ پا و آتش بر سر و در دیده اشک
شمع را, در انجمن بودن, چه جای خرمی‌ست؟
حاصلِ اشغالِ محفل، دوش پرسیدم ز شمع
گفت‌: افزونی نفس می‌سوزد و قسمت کمی‌ست
سوختن، منت‌گذارِ چاره‌فرمایان مباد
جز به مهتابم به هرجا می‌نشانی، مرهمی‌ست
با دو عالم آشنا، ظلم است بی‌کس زیستن
پیش ازین هستی غناها داشت، اکنون مبرمی‌ست
آتشی کو کز چراغِ خامشم‌گیرد خبر
خام‌سوزِ داغِ دل را، سوختن هم مرهمی‌ست
جز به‌هم‌چیدن، کسی را با تصرف کار نیست
گندم انبار است هر سو، لیک قحطِ آدمی‌ست
خلق در موت و حیات از صوف و اطلس تا کفن
هرچه پوشد زین سیاهی و سفیدی، ماتمی‌ست
تا ابد کوک است بیدل نغمهٔ سازِ جهان
اوجِ اقبال و حضیضِ فقر زیری و بمی‌ست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بندگی با معرفت، خاصِ حضورِ آدمی‌ست
ورنه اینجا سجده‌ها چون سایه یکسر مبهمی‌ست
هوش مصنوعی: بندگی با درک و شناخت خاصی از خداوند مرتبط است وگرنه سجده‌ها و عبادت‌هایی که بدون فهم و توجه انجام می‌شوند، مانند سایه‌ای هستند که کاملاً ناواضح و بی‌معنا به نظر می‌رسند.
با سجودت از ازل پیشانی‌ام را توأمی‌ست
دوری اندیشیدنم زان آستان، نامحرمی‌ست
هوش مصنوعی: از زمان‌های دور، سجده‌ی من باعث شده است که پیشانی‌ام به آستان تو نزدیک باشد. اما تفکر درباره‌ی دوری از آن مکان مقدس، نوعی بی‌احترامی و نامحرمی به حساب می‌آید.
آه از آن دریا جدا گردیدم و نگداختم
چون گهر، غلتیدنِ اشکم ز دردِ بی‌نمی‌ست
هوش مصنوعی: دردی عمیق وجودم را فراگرفته و از دریا جدا شدم، اما نتوانستم احساساتم را کنترل کنم. اشک‌هایم به خاطر این درد بی‌پایان در حال جاری شدن است.
فرصتم تاکی ز بی‌آبی کشد رنجِ نفس
سازِ قلیانی که دارد؟ مجلسِ پیری، دمی‌ست
هوش مصنوعی: زمانی که من در حال تحمل رنج تنفس ناشی از بی‌آبی هستم، چه زمانی فرصت باقی مانده است؟ این درد مانند قلیانی است که در جمع پیران گاهی به انسان یادآوری می‌کند که عمر کوتاه است و باید از لحظه‌ها استفاده کرد.
داغ زیرِ پا و آتش بر سر و در دیده اشک
شمع را, در انجمن بودن, چه جای خرمی‌ست؟
هوش مصنوعی: زخمی که زیر پا دارم و آتش سوزان روی سرم و اشکی که در چشمانم دارم، در حالی که شمعی در جمع روشن است، چه جایی برای خوشحالی وجود دارد؟
حاصلِ اشغالِ محفل، دوش پرسیدم ز شمع
گفت‌: افزونی نفس می‌سوزد و قسمت کمی‌ست
هوش مصنوعی: دیشب در جمع دوستان می‌پرسیدم که شمع چرا می‌سوزد. شمع پاسخ داد که حرارت و نورش ناشی از سوختن نفسش است و در واقع، این سوختن فقط بخشی از وجود او را می‌سوزاند.
سوختن، منت‌گذارِ چاره‌فرمایان مباد
جز به مهتابم به هرجا می‌نشانی، مرهمی‌ست
هوش مصنوعی: ناراحتی و غم ناشی از منت دیگران را تحمل نکن، زیرا در هر جایی که بروی، درخشش و زیبایی تو به نوعی تسلی‌بخش است و مانند دارویی بر زخم‌هایت عمل می‌کند.
با دو عالم آشنا، ظلم است بی‌کس زیستن
پیش ازین هستی غناها داشت، اکنون مبرمی‌ست
هوش مصنوعی: زندگی کردن بدون همراه و همدم در میان دو عالم، ظلم و ستم است. پیش از این، زندگی پر از ثروت و نعمت بود، اما اکنون وضعیت به شدت دشوار و بحرانی است.
آتشی کو کز چراغِ خامشم‌گیرد خبر
خام‌سوزِ داغِ دل را، سوختن هم مرهمی‌ست
هوش مصنوعی: آتشی که از چراغ خاموش به وجود می‌آید، حکایت از حس سوزان دل دارد و این سوختن نیز به نوعی تسکینی برای دل دردمند است.
جز به‌هم‌چیدن، کسی را با تصرف کار نیست
گندم انبار است هر سو، لیک قحطِ آدمی‌ست
هوش مصنوعی: تنها کسی می‌تواند کارها را به درستی پیش ببرد که توانایی ترکیب و اداره داشته باشد. در حالی که در اطراف انبوهی از گندم موجود است، اما کمبود انسان‌هایی با توانایی‌های لازم احساس می‌شود.
خلق در موت و حیات از صوف و اطلس تا کفن
هرچه پوشد زین سیاهی و سفیدی، ماتمی‌ست
هوش مصنوعی: مردم در جوانی و پیری به نوعی لباس می‌پوشند، و هرچه که بر تن کنند، چه تیره و چه روشن، در واقع نشانه‌ای از ماتم و سوگواری است.
تا ابد کوک است بیدل نغمهٔ سازِ جهان
اوجِ اقبال و حضیضِ فقر زیری و بمی‌ست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زندگی و سرنوشت انسان‌ها همواره با نوساناتی همراه است. در یک لحظه ممکن است در اوج شادکامی و موفقیت باشیم و در لحظه‌ای دیگر به پایین‌ترین نقطه‌های زندگی و فقر برسیم. این نوسانات همیشگی در جهان وجود دارند و نشان‌دهندهٔ تغییرات و تحولات مداوم در حیات بشر هستند.

حاشیه ها

1403/11/31 01:01
نیما

جناب بیدل در بیت پایانی وصف زببایی از زندگی بدست میده: زندگی ما آهنگی‌ست که ساز هستی می‌نوازد، شادی‌ها و غم‌های زندگی‌مان همان زیر و بم‌های آهنگ است. هرچه که این شادیها و غم‌ها بزرگ هم باشند، ساز جهان را ناکوک نمی‌کنند. ساز جهان همیشه کوک است.

نکته‌ اینکه نغمه بدون زیر و بم معنایی نداره.