غزل شمارهٔ ۷۳۳
بجاستشکوهٔ ما تا ره فغان خالیست
زمین پراست دلش بسکه آسمان خالیست
سراغ بلبل ما زین چمن مگیرومپرس
خیال ناله فروش است و آشیان خالیست
غبار غفلت ما را علاج نتوانکرد
پر است دیده ز دیدار و همچنان خالیست
شکست رنگ به عرض تبسمی نرسید
ز ریشهٔ طربمکشت زعفران خالیست
دل شکسته ره درد واکند ورنه
لبم چو ساغرتصویر از فغان خالیست
سپهر حسرت پرواز نالهام دارد
ز شوق تیر من آغوش اینکمان خالیست
ز بسکه منتظران تو رفتهاند ز خویش
چون نقش پا زنگه چشم بیدلان خالیست
جهانچو شیشهٔساعتطلسمفقر و غناست
پرست وقت دگرآنچه این زمان خالیست
زکوچهٔ نی و جولان ناله هیچ مپرس
مقام ناوک نازت در استخوان خالیست
دلی به سینه ندارم چو دانهٔ گندم
ازین متاع، من خسته را دکان خالیست
به راه دوست ز محراب نقش پا پیداست
که جای سجدهٔ دلها درین مکان خالیست
درین هوسکده هرکس بضاعتی دارد
دعاست مایهٔ جمعیکه دستشان خالیست
ز پهلوی پریکیسه قدرت است اینجا
به عجز شیشه زند سنگ اگرمیان خالیست
به رنگ نقش نگین بیدل ازسبکروحی
نشستهایم و زما جای ما همان خالیست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بجاستشکوهٔ ما تا ره فغان خالیست
زمین پراست دلش بسکه آسمان خالیست
هوش مصنوعی: شکایت ما در اینجا بهجا و لازم است؛ زیرا وقتی که مسیر فریاد ما خالی است، دل زمین پر از غم و افسردگی است، چون آسمان از نعمت و شادی تهی است.
سراغ بلبل ما زین چمن مگیرومپرس
خیال ناله فروش است و آشیان خالیست
هوش مصنوعی: از باغ و چمنزار ما بلبل را جستوجو نکنید، زیرا او دیگر در اینجا نیست. فقط خیال او و نالههایش باقی مانده و لانهاش خالی است.
غبار غفلت ما را علاج نتوانکرد
پر است دیده ز دیدار و همچنان خالیست
هوش مصنوعی: غفلت و بیتوجهی ما را نمیتوان درمان کرد، چشمان ما پر از تماشای زیباییهاست، اما در دل همچنان کمبود احساس میشود.
شکست رنگ به عرض تبسمی نرسید
ز ریشهٔ طربمکشت زعفران خالیست
هوش مصنوعی: رنگها دیگر به نرمی و زیبایی لبخند نمیرسند و از دل شادی من، زعفرانی که باید باشد، خالی شده است.
دل شکسته ره درد واکند ورنه
لبم چو ساغرتصویر از فغان خالیست
هوش مصنوعی: دل شکسته من، به درد و رنجش ادامه میدهد، وگرنه لبانم مانند یک جام، فقط تصویری از ناله و غم دارند و خالی از احساس هستند.
سپهر حسرت پرواز نالهام دارد
ز شوق تیر من آغوش اینکمان خالیست
هوش مصنوعی: آسمان پر از حسرت پرواز من است و حسرت ناله میزند. تیر من آرامش و آغوش این کمان را خالی میبیند.
ز بسکه منتظران تو رفتهاند ز خویش
چون نقش پا زنگه چشم بیدلان خالیست
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تعداد زیادی از کسانی که منتظر تو بودند، از خودشان دور شدهاند، حالا جای پای آنها مانند نشانی محو و ناپدید شده در چشم بیدلان، خالی و بیروح است.
جهانچو شیشهٔساعتطلسمفقر و غناست
پرست وقت دگرآنچه این زمان خالیست
هوش مصنوعی: جهان مانند یک شیشه ساعت است که جادو و طلسم فقر و ثروت را در خود دارد. زمان حال، پر از لحظات خالی است که در آینده پر میشوند.
زکوچهٔ نی و جولان ناله هیچ مپرس
مقام ناوک نازت در استخوان خالیست
هوش مصنوعی: در کوچهٔ نی و صدای نالهای که به گوش میرسد، از کسی نپرس که مقام عشق تو در دل من تا کجاست، زیرا دل من خالی و بیروح است.
دلی به سینه ندارم چو دانهٔ گندم
ازین متاع، من خسته را دکان خالیست
هوش مصنوعی: من در سینهام هیچ دلی ندارم، مثل دانهی گندم که از این کالا دلزدهام. برای کسی مثل من که خسته است، هیچ چیز در دکان وجود ندارد.
به راه دوست ز محراب نقش پا پیداست
که جای سجدهٔ دلها درین مکان خالیست
هوش مصنوعی: در مسیر دوست، نشانههای رفت و آمد را میتوان دید، در حالی که جایگاه دلها برای سجده و خضوع در این مکان، خالی و دور افتاده است.
درین هوسکده هرکس بضاعتی دارد
دعاست مایهٔ جمعیکه دستشان خالیست
هوش مصنوعی: در این دنیا هر کسی به اندازهٔ توان خود آرزو دارد، و دعا کردن باعث جمع شدن افرادی میشود که دستشان خالی است.
ز پهلوی پریکیسه قدرت است اینجا
به عجز شیشه زند سنگ اگرمیان خالیست
هوش مصنوعی: قدرت و زیبایی در اینجا از جانب یک پری بهوجود آمده است، اما اگر در دل این زیبایی و قدرت، خالی باشد، مانند شیشهای است که سنگی بر آن میخورد و آسیب میبیند.
به رنگ نقش نگین بیدل ازسبکروحی
نشستهایم و زما جای ما همان خالیست
هوش مصنوعی: ما در حالتی هستیم که مانند نقش و نگین، از روحی لطیف و سبک برخورداریم، اما همچنان جای خالی ما در دل و نگاه دیگران حس میشود.
حاشیه ها
1400/02/27 19:04
رهی رهگذر
با درود، فکر کنم وزن این غزل:
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) باشد.
1402/02/06 18:05
قطره بقایی
وزن غزل را اشتباه درج کرده اید.اصل وزن چنین است:(مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن/فَعَلن)

بیدل دهلوی