گنجور

غزل شمارهٔ ۷۱

ای غافل از رنج هوس آیینه‌پردازی چرا
چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرا
نگشوده‌مژگان چون شرر از خویش‌کن قطع نظر
زین یک دو دم زحمتکش جامی و آغازی چرا
تاکی دماغت خون‌کند تعمیر بنیاد جسد
طفلی‌گذشت ای بیخرد با خاک وگل بازی چرا
آزادی‌ات ساز نفس آنگه غم دام و قفس
با این غبار پرفشان گم کرده پروازی چرا
گردی به جا ننشسته‌ای دل در چه عالم بسته‌ای
از پرده بیرون جسته‌ای واماندهٔ سازی چرا
حیف است با سازغنا مغلوب خسّت زیستن
تیغ ظفر در پنجه‌ات دستی نمی‌یازی چرا
گر جوهر شرم و ادب پرواز مستوری دهد
آیینه‌گردد از صفا رسوای غمازی چرا
تاب و تب‌کبر و حسد بر حق‌پرستان‌کم زند
گر نیستی آتش‌پرست آخر به این سازی چرا
هرگز ندارد هیچکس پروای فهم خویشتن
رازی وگرنه این قدر نامحرم رازی چرا
از وادی این ما و من خاموش باید تاختن
ای‌کاروانت بی‌جرس در بند آوازی چرا
محکوم فرمان قضا مشکل‌کشد سر بر هوا
از تیغ گر غافل نه‌ای گردن برافرازی چرا
بیدل مخواه آزار دل از طاقت راحت گسل
ای پا به دوش آبله بر خار می‌تازی چرا

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای غافل از رنج هوس آیینه‌پردازی چرا
چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرا
هوش مصنوعی: ای کسی که از دردهای ناشی از خواهش‌ها غافلی، چرا مانند شمع که می‌سوزد و نور می‌دهد، بار سوختن و تحمل رنج را بر دوش نمی‌گذاری؟
نگشوده‌مژگان چون شرر از خویش‌کن قطع نظر
زین یک دو دم زحمتکش جامی و آغازی چرا
هوش مصنوعی: چشمانم را به مانند شراره‌های آتش نمی‌گشایم. بگذار از خودم و از این لحظات سخت، که فقط به یک یا دو دم می‌ماند، جدا شوم. چرا باید به چیزهایی بی‌ارزش فکر کنم؟
تاکی دماغت خون‌کند تعمیر بنیاد جسد
طفلی‌گذشت ای بیخرد با خاک وگل بازی چرا
هوش مصنوعی: تا کی دماغت را با خراب کردن و تعمیر کردن بنیاد جسم یک کودک خون‌آلود کنی؟ ای بی‌خرد، چرا با خاک و گل بازی می‌کنی؟
آزادی‌ات ساز نفس آنگه غم دام و قفس
با این غبار پرفشان گم کرده پروازی چرا
هوش مصنوعی: آزادی تو به مانند صدای نفس است، اما غم و ناراحتی تو مانند دام و قفس است. در این فضای پر از غبار، چرا پرواز و آزادی ات را فراموش کرده‌ای؟
گردی به جا ننشسته‌ای دل در چه عالم بسته‌ای
از پرده بیرون جسته‌ای واماندهٔ سازی چرا
هوش مصنوعی: دل خود را در چه دنیایی حبس کرده‌ای؟ تو که از قید و بندها رهاییت داده‌اند، چرا هنوز در چنبره تنهایی و بلاتکلیفی مانده‌ای؟
حیف است با سازغنا مغلوب خسّت زیستن
تیغ ظفر در پنجه‌ات دستی نمی‌یازی چرا
هوش مصنوعی: حیف است که با ساز و آواز زندگی کنی و در عین حال بخاطر تنگ‌نظری و خساست ضایع شوی. چطور می‌شود که شمشیری از پیروزی در دست داری و از آن استفاده نمی‌کنی؟
گر جوهر شرم و ادب پرواز مستوری دهد
آیینه‌گردد از صفا رسوای غمازی چرا
هوش مصنوعی: اگر ویژگی‌های شرم و ادب باعث شود که انسان به اندازه کافی خود را محفوظ نگه دارد، چرا آینه که به خاطر صفا و روشنی‌اش شناخته می‌شود، در این حالت به رسوایی و عیب‌جویی دچار می‌شود؟
تاب و تب‌کبر و حسد بر حق‌پرستان‌کم زند
گر نیستی آتش‌پرست آخر به این سازی چرا
هوش مصنوعی: آدم‌های متکبر و حسود کمتر می‌توانند به مؤمنان و حق‌پرستان آسیب بزنند. اگر کسی به شکل نادرستی فقط به دنبال منافع خود باشد، دیگر چرا باید به این شیوه زندگی ادامه دهد؟
هرگز ندارد هیچکس پروای فهم خویشتن
رازی وگرنه این قدر نامحرم رازی چرا
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به رازی که در خود دارد توجهی نمی‌کند و اگر می‌دانست این راز چقدر برای دیگران نامحرم است، این طور بی‌احتیاطی نمی‌کرد.
از وادی این ما و من خاموش باید تاختن
ای‌کاروانت بی‌جرس در بند آوازی چرا
هوش مصنوعی: برای عبور از این دنیای خودخواهی و منیت، باید با سکوت و آرامش پیش رفت. ای کاروان، چرا بدون صدا و بانگی در مسیرت حرکت می‌کنی؟
محکوم فرمان قضا مشکل‌کشد سر بر هوا
از تیغ گر غافل نه‌ای گردن برافرازی چرا
هوش مصنوعی: کسی که تحت تأثیر سرنوشت و تقدیر است، اگر غافل نباشد و هوشیار بماند، می‌تواند خود را از مشکلات نجات دهد و به موفقیت دست یابد. اما اگر بی‌توجه باشد، ممکن است آسیب ببیند و نتواند به موفقیت برسد.
بیدل مخواه آزار دل از طاقت راحت گسل
ای پا به دوش آبله بر خار می‌تازی چرا
هوش مصنوعی: نخواستن عذاب دل را از آنجا که راحتی را از دست می‌دهد، ای کسی که پا با درد در بوته‌های خاردار راه می‌روی، چرا آن‌گونه به سمت درد و رنج می‌روی؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۷۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/03/26 01:05
حمید زارعی

بیت دوم مصرع دوم کلمه‌ی فرجام ، جام نوشته شده
زین یک دو دم زحمتکش فرجام و آغازی چرا

1398/06/29 17:08
طارق صدیق

بیت آخر متوجه به تحمل مسولیت میسازد و اینکه کف از لوم و ملامت کردن دیگران در حال عجز خود ما حین عدم توانایی قیام به عملی.

1403/01/03 20:04
رضا سلمه

تشبیه اسیران هوای نفس به شمع‌هایی که بالای سرشان درحال سوختن است بسیار مبتکرانه و پرمعناست

1403/05/16 02:08
فاطمه یاوری

گم کرده پروازی چرا؟