غزل شمارهٔ ۷۰۱
تا ز جنس تب وتاب نفس آثاری هست
عشق را با دل سودازدهامکاری هست
کو دلیکز هوس آرایش دکانش نیست
در صفا خانهٔ هر آینه بازاری هست
خلقی آفتکش نیرنگ خیال است اینجا
هیچکس نیست خر، اما، همه را باری هست
خاکگشتیم و زتأثیر خیال تو هنوز
دل هر ذرهٔ ما چشمهٔ دیداری هست
ماو من هیچکم از نعرهٔ منصوری نیست
تانفس هست حضور رسن و داریهست
ای دل ابرام مکن چشمش اگر جان طلبد
از مروت مگذر خاطر بیماری هست
باعث قتل من از لالهرخان هیچ مپرس
اینقدر بس، که بگویند گنهکاری هست
آتش حسنکه در دیر خیال افتادهست
شمع هم سوختهٔ قشقه وزناری هست
زخم ما را اثر اندود تبسم مپسند
که درتن موجگهرگرد نمکزاری هست
بهکه درپیش لبت عرض خموشی نبرد
طوطیی راکه ز شکر سرگفتاری هست
بارب از پرتو دیدار نگردد محروم
محفل حیرت ما آینه مقداری هست
عمر در ضبط نفس صید رسایی دارد
تا توانی بهگرهگیر اگر تاری هست
همچو آن نغمهکه از تار برون میآید
اگر از خویش روی جادهٔ بسیاری هست
تاب خورشید جمالش چو نداری بیدل
در خیال خط او سایهٔ دیواری هست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا ز جنس تب وتاب نفس آثاری هست
عشق را با دل سودازدهامکاری هست
هوش مصنوعی: تا وقتی که نشانههایی از هیجان و شور و اشتیاق وجود دارد، عشق در دل من که پر از آرزو و خیال است، فعال و زنده است.
کو دلیکز هوس آرایش دکانش نیست
در صفا خانهٔ هر آینه بازاری هست
هوش مصنوعی: کسی را پیدا کن که به زیبایی و ظاهر دکانش توجه نداشته باشد، زیرا در دل هر انسانی بازار و تجارتی از صفا و خلوص وجود دارد.
خلقی آفتکش نیرنگ خیال است اینجا
هیچکس نیست خر، اما، همه را باری هست
هوش مصنوعی: در اینجا، افرادی که به نظر میرسد دچار حیله و نیرنگ هستند، در واقع فقط در خیال وجود دارند. هیچکس واقعاً در اینجا به دردسر نیفتاده، اما همه به نوعی بار و مسئولیتی دارند که بر دوششان است.
خاکگشتیم و زتأثیر خیال تو هنوز
دل هر ذرهٔ ما چشمهٔ دیداری هست
هوش مصنوعی: ما در غبار و خاک سرگردان بودیم و هنوز هم اثر خیالت در دل هر ذره از وجود ما وجود دارد، مانند چشمهای که جرقهای از دیدار تو را در خود دارد.
ماو من هیچکم از نعرهٔ منصوری نیست
تانفس هست حضور رسن و داریهست
هوش مصنوعی: ما هیچ تفاوتی با نعرهی منصور نداریم، تا زمانی که نفس وجود دارد و ما نیز در این مقام حاضر هستیم.
ای دل ابرام مکن چشمش اگر جان طلبد
از مروت مگذر خاطر بیماری هست
هوش مصنوعی: ای دل، از محبت او دست نکش، حتی اگر جان تو را بخواهد. از عادت نیکوی خود تجاوز نکن، چرا که در دل خود بیماری است که نمیگذارد به سادگی از آن بگذری.
باعث قتل من از لالهرخان هیچ مپرس
اینقدر بس، که بگویند گنهکاری هست
هوش مصنوعی: از زیباییهای لالهرخان نپرس که چه کسی باعث مرگ من شده است. همین که بگویند من گناهکار هستم، برای من کافی است.
آتش حسنکه در دیر خیال افتادهست
شمع هم سوختهٔ قشقه وزناری هست
هوش مصنوعی: آتش زیبایی که در دل خیال افکنده شده است، شمعی را که در کنار آن بوده، نیز به خاکستر تبدیل کرده است.
زخم ما را اثر اندود تبسم مپسند
که درتن موجگهرگرد نمکزاری هست
هوش مصنوعی: زخم ما را با لبخندت جبران نکن، زیرا در وجود ما خظری وجود دارد که مانند دریای نمک، تلخی را به همراه دارد.
بهکه درپیش لبت عرض خموشی نبرد
طوطیی راکه ز شکر سرگفتاری هست
هوش مصنوعی: بهتر است که در مقابل لبهای تو سکوت کنم، مثل طوطیای که از شیرینی سخن میگوید.
بارب از پرتو دیدار نگردد محروم
محفل حیرت ما آینه مقداری هست
هوش مصنوعی: ای دوست، کسی که با تو دیدار کند از شعف و زیبایی آن محروم نمیشود. در جمع ما، آینهای وجود دارد که نشاندهنده مقام و ارزش ماست.
عمر در ضبط نفس صید رسایی دارد
تا توانی بهگرهگیر اگر تاری هست
هوش مصنوعی: زندگی مانند شکار است و قدرت آن بستگی به فراگرفتن نفس دارد؛ پس هرگاه میتوانی، از هر چنگال و تنگنا دوری کن، اگر در زندگی سختیهایی وجود دارد.
همچو آن نغمهکه از تار برون میآید
اگر از خویش روی جادهٔ بسیاری هست
هوش مصنوعی: همچون نغمهای که از تار برمیآید، اگر از خودت دور شوی، راههای زیادی پیش رویت خواهد بود.
تاب خورشید جمالش چو نداری بیدل
در خیال خط او سایهٔ دیواری هست
هوش مصنوعی: وقتی که تو به زیبایی او فکر نمیکنی، مانند بیدلی هستی که فقط سایهٔ دیواری را میبیند و از تابش خورشید جمال او بیخبر است.
حاشیه ها
1397/09/30 10:11
لطفا این دو بیت را اصلاح نمایید
زخم مــــــا را اثر اندود تبسـم مپسند
که درین موجگهرگرد نمک زاری هست
یـــــارب از پرتو دیدار نگردد محـــروم
محفل حیرت ما آیینه مقداری هست

بیدل دهلوی