گنجور

غزل شمارهٔ ۶۹۸

دل از ندامت هستی‌، مکدر ا‌فتاده‌ست
دگر ز یأس مگو خاک بر سر افتاده‌ست
در این بساط‌، تنزه کجا، تقدس‌کو
مسیح رفته و نقش سم خر افتاده‌ست
مرو به باغ که از خنده‌کاری گلها
در این هوسکده رسم حیا برافتاده‌ست
فلک شکوه برآ، از فروتنی مگذر
بلندی سر این بام بر در افتاده‌ست
به هر طرف نگری خودسری جنون دارد
جهان‌خطی‌ست که بیرون مسطر افتاده‌ست
به غیر چوب زمین‌گیری از خران نرود
عصا کجاست که واعظ ز منبر افتاده‌ست
نرفت شغل گرفتاری از طبیعت خلق
قفس شکسته به آرایش پر افتاده‌ست
کسی به منع خودآرایی‌ات ندارد کار
بیا که خانهٔ آیینه بی‌در افتاده‌ست
سرشک آینه نگذاشت در مقابل آه
ز بی‌نمی چقدر چشم ما تر افتاده‌ست
به عافیت چه خیال است طرف بستن ما
مریض عشق چو آتش به بستر افتاده‌ست
فسانهٔ دل جمع از چه عالم افسون بود
محیط در عرق سعی گوهر افتاده‌ست
تو هم به حیرت از این بزم صلح‌کن بیدل
جنون حسن به آیینه‌ها درافتاده‌ست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل از ندامت هستی‌، مکدر ا‌فتاده‌ست
دگر ز یأس مگو خاک بر سر افتاده‌ست
هوش مصنوعی: دل از حسرت و پشیمانی پریشان است و دیگر از ناامیدی نمی‌توان چیزی گفت، چرا که زندگی به تنگ آمده و از شرمندگی به زمین افتاده است.
در این بساط‌، تنزه کجا، تقدس‌کو
مسیح رفته و نقش سم خر افتاده‌ست
هوش مصنوعی: در این جمع و محیط، کجا می‌توان به پاکی و تقدس رسید؟ عیسی مسیح رفته و رد پای یک خر نمایان است.
مرو به باغ که از خنده‌کاری گلها
در این هوسکده رسم حیا برافتاده‌ست
هوش مصنوعی: به باغ نرو، چون از خوشحالی و خنده گل‌ها، در این مکان کم‌حیا، وقار و شرم از بین رفته است.
فلک شکوه برآ، از فروتنی مگذر
بلندی سر این بام بر در افتاده‌ست
هوش مصنوعی: آسمان را فراموش نکن، از شکایت نگذران، زیرا که بر بلندای این بام، سر تقدیر بر زمین افتاده است.
به هر طرف نگری خودسری جنون دارد
جهان‌خطی‌ست که بیرون مسطر افتاده‌ست
هوش مصنوعی: به هر سو که نگاه می‌کنی، دیوانگی و خودخواهی وجود دارد. این دنیا مانند خطی است که از کاغذ خارج شده و غیرقابل کنترل شده است.
به غیر چوب زمین‌گیری از خران نرود
عصا کجاست که واعظ ز منبر افتاده‌ست
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از خران به زمین بلند می‌شود، چوب است. عصا کجاست که واعظ از منبر به زمین افتاده است؟
نرفت شغل گرفتاری از طبیعت خلق
قفس شکسته به آرایش پر افتاده‌ست
هوش مصنوعی: بسته و محدود بودن طبیعت انسان به گونه‌ای است که حتی وقتی از قفس رهایی می‌یابد، هنوز تحت تأثیر و زینت‌های آن محدودیت‌ها قرار دارد.
کسی به منع خودآرایی‌ات ندارد کار
بیا که خانهٔ آیینه بی‌در افتاده‌ست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در مورد منع زیبایی‌نما‌ای تو کاری ندارد، پس بیا که این خانهٔ آینه بی‌در مانده است.
سرشک آینه نگذاشت در مقابل آه
ز بی‌نمی چقدر چشم ما تر افتاده‌ست
هوش مصنوعی: در مقابل حسرت و غم، آینه نمی‌تواند هیچ نشانه‌ای از اشک نشان دهد. به همین خاطر، چشمان ما به خاطر بی‌نوا بودن، بسیار پرآب و اشک‌بار شده‌اند.
به عافیت چه خیال است طرف بستن ما
مریض عشق چو آتش به بستر افتاده‌ست
هوش مصنوعی: در اینجا به آن اشاره می‌شود که انسان، در حالی که به دنبال سلامتی و راحتی است، نمی‌تواند از احساسات و عشق فرار کند. عشق مانند آتش است که شخص را می‌سوزاند و به خواب نمی‌برد، و در عین حال شخص به یاد آنچه به او آسیب می‌زند می‌افتد.
فسانهٔ دل جمع از چه عالم افسون بود
محیط در عرق سعی گوهر افتاده‌ست
هوش مصنوعی: داستان دل به چه دلیل در دنیای جادو و فریب است؟ فضایی که در آن تلاش و عرق‌ریزی باعث افتادن گوهر در دیگ است.
تو هم به حیرت از این بزم صلح‌کن بیدل
جنون حسن به آیینه‌ها درافتاده‌ست
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی درگیری و شگفتی را توصیف می‌کند. شخصی که در حال تماشای زیبایی‌های عشق و جنون است، در اوج حیرت و از سر شوق به بزم عاشقانه‌ای نگاه می‌کند. عشق و زیبایی به حدی تأثیرگذار است که آدمی را در آینه‌ای از زیبایی‌ها غرق کرده و در دنیای دلپذیر و متحیرکننده‌ای غوطه‌ور می‌سازد.