گنجور

غزل شمارهٔ ۶۰۴

عالمی را بی‌زبانیهای من پوشیده است
شمع خاموش انجمنها در نفس دزدیده است
بسکه از شرم تماشایت به خود پیچیده است
عکس در آیینه ینهان چون نگه در دیده ‌است
از سپند من زبان شکوه نتوان یافتن
اینقدر هم سوختن بر عجز من نالیده است
حلقهٔ زنجیر تصویرم مپرس از شیونم
ناله‌ای دارم که جز گوشم کسی نشنیده است
دانه را نشو و نمای ریشه رسوا می‌کند
گر زبان درکام باشد راز دل پوشیده است
ناکجا انجامد آخر، ماجرای داغ دل
بر کباب خام سوزم اخگری چسبیده است
زندگی تعمیرش از سیل خرابی‌ کرده‌اند
اینکه می‌گویی نفس‌گردی ز هم پاشیده‌است
ناتوانی بس بود بال و پر آزادی‌ام
موج‌ صدرنگ‌ از شکست‌ خویش دامن چیده‌ است‌
کار سهلی نیست در هستی تماشای عدم
بر تحیر ناز دارد هر که ما را دیده است
دین و دنیا چیست تا از الفتش نتوان گذشت
پیش‌همت این دو منزل یک ره خوابیده ‌است
کلفتی از امتیاز زندگانی می‌کشیم
بر رخ آیینهٔ ما هم نفس پیچیده است
عمر ما بیدل به طوف‌ کعبهٔ دلها گذشت
گرد چندین نقطه یک پرگار ما گردیده است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عالمی را بی‌زبانیهای من پوشیده است
شمع خاموش انجمنها در نفس دزدیده است
هوش مصنوعی: عدم توانایی من در بیان احساسات و افکارم باعث شده است که دیگران نتوانند به درستی مرا بشناسند. این وضعیت مانند شمع خاموشی است که نورش از بین رفته و نمی‌تواند در جمع دیگری بدرخشد و نفس من نیز در سکوت و پنهانی باقی مانده است.
بسکه از شرم تماشایت به خود پیچیده است
عکس در آیینه ینهان چون نگه در دیده ‌است
هوش مصنوعی: عکس تو در آینه از شرم تماشایت به خود پیچیده و پنهان شده است، مانند نگاهی که در چشمانم به تو دارم.
از سپند من زبان شکوه نتوان یافتن
اینقدر هم سوختن بر عجز من نالیده است
هوش مصنوعی: از درد و ناله‌های خود نمی‌توانم شکایت کنم، چرا که حتی آتش وجودم هم بر ناتوانی‌ام سرزنش کرده است.
حلقهٔ زنجیر تصویرم مپرس از شیونم
ناله‌ای دارم که جز گوشم کسی نشنیده است
هوش مصنوعی: از من نپرس دربارهٔ زنجیرهایی که مرا محاصره کرده‌اند، زیرا صدای ناله‌ام به گونه‌ای است که فقط خودم آن را می‌شنوم و دیگران از آن بی‌خبرند.
دانه را نشو و نمای ریشه رسوا می‌کند
گر زبان درکام باشد راز دل پوشیده است
هوش مصنوعی: اگر دانه‌ای رشد کند، ریشه‌اش فاش می‌شود و نشان می‌دهد که چه چیزی در دل دارد. اگر زبان در کام باشد، راز دل پنهان می‌ماند.
ناکجا انجامد آخر، ماجرای داغ دل
بر کباب خام سوزم اخگری چسبیده است
هوش مصنوعی: سرانجام داستان دل‌سوزان و آتشین من به کجا ختم می‌شود؟ من همواره در حال سوختن و سوزاندن خودم هستم، همچون ذغالی که به کبابی نپخته چسبیده است.
زندگی تعمیرش از سیل خرابی‌ کرده‌اند
اینکه می‌گویی نفس‌گردی ز هم پاشیده‌است
هوش مصنوعی: زندگی را از ویرانی‌ها بازسازی کرده‌اند و این که می‌گویی روح و جان درهم تنیده شده، به خاطر همین تعمیرات است.
ناتوانی بس بود بال و پر آزادی‌ام
موج‌ صدرنگ‌ از شکست‌ خویش دامن چیده‌ است‌
هوش مصنوعی: ناتوانی کافی است، دیگر نمی‌توانم بال و پر آزادی‌ام را پرواز دهم. احساس شکست باعث شده که از دامن خود گرد و غبار جمع کنم.
کار سهلی نیست در هستی تماشای عدم
بر تحیر ناز دارد هر که ما را دیده است
هوش مصنوعی: تماشای عدم و بی‌وجودی در این دنیا کار آسانی نیست؛ هر کسی که ما را دیده، به حیرت و شگفتی افتاده است.
دین و دنیا چیست تا از الفتش نتوان گذشت
پیش‌همت این دو منزل یک ره خوابیده ‌است
هوش مصنوعی: دین و دنیا چه اهمیتی دارند که از ارتباط با آن‌ها نتوان گذشت، چرا که این دو موضوع، در یک مسیر هم‌راستا قرار دارند و به هم پیوند خورده‌اند.
کلفتی از امتیاز زندگانی می‌کشیم
بر رخ آیینهٔ ما هم نفس پیچیده است
هوش مصنوعی: ما از خصوصیات زندگی خود بار سنگینی بر دوش داریم و این موضوع بر تصویر ما در آینه تأثیر گذاشته است.
عمر ما بیدل به طوف‌ کعبهٔ دلها گذشت
گرد چندین نقطه یک پرگار ما گردیده است
هوش مصنوعی: زندگی ما مانند دورانی است که در اطراف کعبهٔ دل‌ها می‌چرخد و در این مدت، فقط در نقاطی مشخص محدود شده‌ایم، مانند دور پرگاری که به چند نقطه محدود می‌شود.

حاشیه ها

1399/01/18 21:04
تیمور ناصری

دین و دنیا چیست تا نتوان گذشت از الفتش