گنجور

غزل شمارهٔ ۶۰۲

بازم به دل نوید صفایی رسیده است
از پیشگاه آینه صبحی دمیده است
این صیدگاه‌کیست‌که از جوش‌کشتگان
بسمل چو رنگ در جگر خون تپیده است
گل جام خود عبث به شکستن نمی‌دهد
صاف طرب به شیشهٔ رنگ پریده است
جرأت‌کجا و من زکجا لیک چاره نیست
نقاش دامن تو به دستم کشیده است
تا غنچهٔ تو بند قبا باز می‌کند
آغوشها چو صبح‌گریبان دریده است
غافل مباش از دل یأس انتخاب من
این قطره ازگداز دو عالم چکیده است
داغم ز رنگ عجزکه با آن فسردگی
بی‌منت قدم به شکستن رسیده است
لیلی هنوز دام سرانجام می‌دهد
غافل‌که‌گرد وادی مجنون رمیده است
هر دم چوگوهر ازگره خویش می‌رویم
پرواز حیرت انجمنان آرمیده است
صورت نگار انجمن بی‌نیازی‌ام
در ششجهت تغافلم آیینه چیده است
بیدل تجردم علم‌شان نیستی‌ست
این‌خامه خط به‌صفحهٔ هستی‌کشیده است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بازم به دل نوید صفایی رسیده است
از پیشگاه آینه صبحی دمیده است
هوش مصنوعی: دوباره دل امیدوار شده و صفا و روشنی جدیدی به آن رسیده است، گویا صبح تازه‌ای از سمت آینه پدیدار شده است.
این صیدگاه‌کیست‌که از جوش‌کشتگان
بسمل چو رنگ در جگر خون تپیده است
هوش مصنوعی: این مکان چه جایی است که در آن، رنگ خون کشته‌های بی‌گناه در دل و جان مردم مشاهده می‌شود؟
گل جام خود عبث به شکستن نمی‌دهد
صاف طرب به شیشهٔ رنگ پریده است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که گل با بی‌فایده بودن خود، نیازی به شکستن ندارد. شادی و لذت واقعی در دل شیشه‌ای است که رنگش کم‌رنگ و کمرنگ شده است. درواقع، باید بر روی حس شادابی و زیبایی واقعی تمرکز کنیم و از چیزهای بی‌معنی دوری کنیم.
جرأت‌کجا و من زکجا لیک چاره نیست
نقاش دامن تو به دستم کشیده است
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که من نمی‌توانم جرأت کنم و در عین حال از جایگاه خودم نیز ترسی ندارم. اما نمی‌توانم از پیشامدهایی که برایم پیش آمده است فرار کنم، زیرا نقاشی که نماد خداوند یا قدرت بالاست، دامن توبه را به دستم داده و مرا مجبور به روی آوردن به توبه کرده است. به عبارت دیگر، من در وضعیت دشواری قرار دارم و نیاز به توبه دارم، حتی اگر در گذشته جرأت به کارهای خلافی کرده‌ام.
تا غنچهٔ تو بند قبا باز می‌کند
آغوشها چو صبح‌گریبان دریده است
هوش مصنوعی: وقتی غنچهٔ تو لباس‌اش را باز می‌کند، آغوش‌ها گویی صبح، پیراهن‌شان را دریده‌اند.
غافل مباش از دل یأس انتخاب من
این قطره ازگداز دو عالم چکیده است
هوش مصنوعی: هرگز از ناامیدی غافل نباش، زیرا انتخاب من این است که این قطره از جوهر و حقیقت دو جهان به طور خاص به من رسیده است.
داغم ز رنگ عجزکه با آن فسردگی
بی‌منت قدم به شکستن رسیده است
هوش مصنوعی: احساس غم و ناامیدی من از ناتوانی خودم ناشی می‌شود، به گونه‌ای که این وضعیت باعث شده است که به مرز شکست نزدیک شوم.
لیلی هنوز دام سرانجام می‌دهد
غافل‌که‌گرد وادی مجنون رمیده است
هوش مصنوعی: لیلی همچنان در پیله‌ای از روابط و احساسات خود غرق است و از این موضوع غافل است که آنجا که مجنون در آن زندگی می‌کند، به دور از او و نامشخص است.
هر دم چوگوهر ازگره خویش می‌رویم
پرواز حیرت انجمنان آرمیده است
هوش مصنوعی: هر لحظه همچون جواهری از گره و پیچیدگی‌های خود بیرون می‌آیم و پرواز حیرت‌انگیزی در جمع‌آوری افراد در حالتی آرام و سکون وجود دارد.
صورت نگار انجمن بی‌نیازی‌ام
در ششجهت تغافلم آیینه چیده است
هوش مصنوعی: چهره زیبای کسی که برایم مهم است، در همه جهات توجهم را به خود جلب کرده و انگار که آیینه‌ای برای نشان دادن زیبایی‌اش فراهم کرده است.
بیدل تجردم علم‌شان نیستی‌ست
این‌خامه خط به‌صفحهٔ هستی‌کشیده است
هوش مصنوعی: تجرد و بی‌نهایی من را نمی‌شناسند. این قلم، خطوط وجود و هستی را بر روی صفحه دنیا نگاشته است.

حاشیه ها

1396/07/19 15:10
عبدالرزاق اختری

مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن( مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف )