غزل شمارهٔ ۵۹۵
شور استغنای عشق از حسرت دل بوده است
کوس اربابِ کَرم فریاد سایل بوده است
چشم غفلتپیشه را افسردگی امروز نیست
مشت خاک ما به هر جا بود کامل بوده است
در گرفتاری رسا شد نشئهٔ پرواز من
بالِ آزادی چو سروم پای در گل بوده است
موج تا در جنبش آید میرود از خود حباب
گرد بالافشانی رنگم همین دل بوده است
شد تپیدن جادهٔ سرمنزل آسایشم
آشیان عیش زیر بال بسمل بوده است
غافلم دارد ز دریا لاف بینش چون حباب
پردهٔ چشمی به چندین جلوه حایل بوده است
کرد آخر واصل بزم تو از خود رفتنم
سایه را در خانهٔ خورشید منزل بوده است
قالب افسردهٔ ما را در غبار وهم سوخت
غرقهٔ بحری که ما بودیم ساحل بوده است
دفتر امکان ز بیکاری ندارد صفحهای
پردهٔ چشم غلطبین فرد باطل بوده است
گر فنا خواهم غم قطع امیدم میکشد
مرگ هم چون زندگانی بی تو مشکل بوده است
چون نفس آیینهٔ دل هم ثبات ما نداد
حیفِ نقش ما که در هر صفحه زایل بوده است
بیخودی کرد از حضور لیلیِ دل غافلم
ورنه هر اشکی که رفت از دیده محمل بوده است
نیست نیرنگی که نقش اعتبار خاک نیست
نیستگردیدن به صد هستی مقابل بوده است
امتدادِ عمرْ بیدل سختی از طبعم ربود
گردشِ سال آسیای دانهٔ دل بوده است
غزل شمارهٔ ۵۹۴: جایی که نه فلک ز حیا سر فکنده استغزل شمارهٔ ۵۹۶: رنگ خون گلجوش زخم تیغ گلچین بوده است
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شور استغنای عشق از حسرت دل بوده است
کوس اربابِ کَرم فریاد سایل بوده است
هوش مصنوعی: عشق باعث شادی و بینیازی شده است و دلتنگی از آرزوها، صدای درخواستهای کسی است که به دنبال مهربانی و کرم است.
چشم غفلتپیشه را افسردگی امروز نیست
مشت خاک ما به هر جا بود کامل بوده است
هوش مصنوعی: چشم کسی که غفلت میکند، امروز حال خوبی ندارد. ما از هر جا که باشیم، همیشه به طور کامل بودهایم.
در گرفتاری رسا شد نشئهٔ پرواز من
بالِ آزادی چو سروم پای در گل بوده است
هوش مصنوعی: در میان مشکلات و رنجها، احساس آزادی و پرواز درونم شدت یافته است، اما این احساس به خاطر وابستگیها و محدودیتهایم که همچون گل در زمین گیر کردهام، به چالش کشیده شده است.
موج تا در جنبش آید میرود از خود حباب
گرد بالافشانی رنگم همین دل بوده است
هوش مصنوعی: موج وقتی به حرکت درمیآید، حبابی از خود باقی میگذارد. حالا من هم مانند آن حباب، در بالای این موج رنگی، دل و احساسات خود را نشان دادهام.
شد تپیدن جادهٔ سرمنزل آسایشم
آشیان عیش زیر بال بسمل بوده است
هوش مصنوعی: جادهای که به آرامش و آسایش من ختم میشود، هماکنون به تپش درآمده است، و جایی که باید از خوشیهایم لذت ببرم، در واقع زیر بال یک پرنده زخمی قرار دارد.
غافلم دارد ز دریا لاف بینش چون حباب
پردهٔ چشمی به چندین جلوه حایل بوده است
هوش مصنوعی: من از دریای ژرف و وسیع بی خبری میکنم و مانند حبابی در سطح آب، فقط به خودم افتخار میکنم.
چشمم به دلیل چندین پوشش و جلوه، نتوانسته است به درستی واقعیت را ببیند.
کرد آخر واصل بزم تو از خود رفتنم
سایه را در خانهٔ خورشید منزل بوده است
هوش مصنوعی: در نهایت، به جمع دوستانهات آمدهام و از خودم جدا شدهام. مثل اینکه سایهام در خانهی خورشید سکونت داشته باشد.
قالب افسردهٔ ما را در غبار وهم سوخت
غرقهٔ بحری که ما بودیم ساحل بوده است
هوش مصنوعی: قالب اندوهگین ما در ابرهای خیال غرق شده، در دریاهایی که ما در آن بودیم، ساحل بوده است.
دفتر امکان ز بیکاری ندارد صفحهای
پردهٔ چشم غلطبین فرد باطل بوده است
هوش مصنوعی: کتاب احتمال به خاطر بیکاری هیچ صفحهای ندارد و پردهٔ چشم فردی که از حقیقت دور است، نادرست و بیاعتبار است.
گر فنا خواهم غم قطع امیدم میکشد
مرگ هم چون زندگانی بی تو مشکل بوده است
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به فنا برسم، غم از دست دادن امیدم مرا میکشد. مرگ هم مانند زندگی بدون تو برایم دشوار است.
چون نفس آیینهٔ دل هم ثبات ما نداد
حیفِ نقش ما که در هر صفحه زایل بوده است
هوش مصنوعی: نفس ما نتوانسته است که ثبات و پایداری را برای دل ما به ارمغان بیاورد. متأسفانه، وضعیت ما به گونهای بوده که هر بار در هر صفحه از زندگی، به نوعی از بین رفتهایم و حضورمان ناپایدار بوده است.
بیخودی کرد از حضور لیلیِ دل غافلم
ورنه هر اشکی که رفت از دیده محمل بوده است
هوش مصنوعی: دلیل بیخبریام از عشق لیلی، خودم هستم. اگر نه، هر اشکی که از چشمانم ریخته، نشان از دوری او دارد.
نیست نیرنگی که نقش اعتبار خاک نیست
نیستگردیدن به صد هستی مقابل بوده است
هوش مصنوعی: هیچ ترفندی وجود ندارد که اعتبار خاک را از بین ببرد، زیرا این خاک بهطور مداوم مقابل صدها وجود و حقیقت است.
امتدادِ عمرْ بیدل سختی از طبعم ربود
گردشِ سال آسیای دانهٔ دل بوده است
هوش مصنوعی: طولانی شدن عمر، بیدل را از سختیهای طبیعتش دور کرده و سالهای گذشته همچون آسیاب، دانههای دل را له کرده است.

بیدل دهلوی