گنجور

غزل شمارهٔ ۵۸۱

دل به یاد جلوه‌ای طاقت به غارت داده است
خانهٔ آیینه‌ام از تاب عکس افتاده است
الفت آرام‌، چون سد ره آزاده است
پای‌خواب‌آلودهٔ دامان‌صحرا جاده است
تهمت‌آلود تک وپوی هوسها نیستم
همچوگوهر طفل‌اشک من تحیرزاده است
پیری از اسباب هشی می‌دهد زیب دگر
جوهر آیینهٔ مهتاب موج باده است
نیست نقش پا به‌گلزار خرامت جلوه‌گر
دفتر برگ گل از دست بهار افتاده است
مفت عجز ماست‌گرپامالی هم می‌کشیم
نقش‌پای رهروان‌سرمشق‌عیش جاده است
رفته‌ایم از خویش اما از مقیمان دلیم
حیرت ازآیینه هرگزپا برون ننهاده است
داغ شو، زاهدکه در آیین مرتاضان عشق
خاک‌گردیدن بر آب افکندن سجاده است
دل درستی در بساط حادثات دهر نیست
سنگ هم درکسوت‌مینا شکست آماده است
می‌تپد گردابم از اندیشهٔ آغوش بحر
دام چشم سوزن و نخجیر سخت افتاده است
از تپیدنهای دل بیطاقتی دارد نفس
منزل‌ماکاروان را درس وحشت داده است
چون نگاه چشم بسمل بی‌تعلق می‌رویم
قاصد بی‌مطلبیم و نامهٔ ما ساده است
بیقرار شوق بیدل قابل تسخیر نیست
گر همه دربند دل باشد نفس آزاده است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل به یاد جلوه‌ای طاقت به غارت داده است
خانهٔ آیینه‌ام از تاب عکس افتاده است
هوش مصنوعی: دل من به یاد یک زیبایی خاص، دچار درد و رنج شده است. حالا خانهٔ آیینه‌ام، که نشان‌دهندهٔ زیبایی‌هاست، از شدت تابش تصویر آن زیبایی، کم‌نور و محو شده است.
الفت آرام‌، چون سد ره آزاده است
پای‌خواب‌آلودهٔ دامان‌صحرا جاده است
هوش مصنوعی: دوستی و محبت آرامشی مانند سدی در برابر آزادی است، زیرا زندگی در دامن صحرا همچون جاده‌ای پر از چالش و دشواری است.
تهمت‌آلود تک وپوی هوسها نیستم
همچوگوهر طفل‌اشک من تحیرزاده است
هوش مصنوعی: من به شایعات و القاب ناشایست توجهی ندارم و مانند گوهر اشکی که از آن یک کودک به وجود آمده، در حیرت و جستجوی حقیقت هستم.
پیری از اسباب هشی می‌دهد زیب دگر
جوهر آیینهٔ مهتاب موج باده است
هوش مصنوعی: پیری به انسان هوشیاری می‌بخشد و زیبایی دیگری را به نمایش می‌گذارد؛ همچون جوهر در آینه‌ای که نور مهتاب و لطافت باده را منعکس می‌کند.
نیست نقش پا به‌گلزار خرامت جلوه‌گر
دفتر برگ گل از دست بهار افتاده است
هوش مصنوعی: در گلزار زیبایی که تو با ناز و فخر قدم می‌زنی، نشانی از پا نیست؛ چون گلبرگ‌های باغ از دست بهار رها شده‌اند و بر زمین افتاده‌اند.
مفت عجز ماست‌گرپامالی هم می‌کشیم
نقش‌پای رهروان‌سرمشق‌عیش جاده است
هوش مصنوعی: ما به راحتی از ناتوانی خود چشم‌پوشی می‌کنیم و گاهی حتی آن را نادیده می‌گیریم، در حالی که بر مسیر زندگی قدم می‌زنیم و از تجربیات دیگران استفاده می‌کنیم. این زندگی همچون نمونه‌ای از شادی در مسیر سفر است.
رفته‌ایم از خویش اما از مقیمان دلیم
حیرت ازآیینه هرگزپا برون ننهاده است
هوش مصنوعی: ما از خودمان فاصله گرفته‌ایم، اما روح ما همیشه در جایی ثابت و پایدار باقی مانده است. حیرت و شگفتی ما از آنچه در آینه می‌بینیم، هیچ‌گاه ما را ترک نکرده است.
داغ شو، زاهدکه در آیین مرتاضان عشق
خاک‌گردیدن بر آب افکندن سجاده است
هوش مصنوعی: داغ شو، ای زاهد! در راه عشق، مانند مرتاضان، باید آماده‌ای که زندگی و عبادتت را مثل سجاده‌ای بر روی آب رها کنی و به عمق احساسات بروی.
دل درستی در بساط حادثات دهر نیست
سنگ هم درکسوت‌مینا شکست آماده است
هوش مصنوعی: دل انسان در برابر چالش‌ها و سختی‌های زندگی ضعیف است و مانند سنگی که در ظاهر مینا پوشیده شده، آماده شکستن و آسیب‌پذیری است.
می‌تپد گردابم از اندیشهٔ آغوش بحر
دام چشم سوزن و نخجیر سخت افتاده است
هوش مصنوعی: گرداب فکری من به شدت در حال تپیدن است، در حالی که آغوش دریا به من فکر می‌کند و چشمانم به سختی با سوزن و مقادیر کم پیوند خورده‌اند.
از تپیدنهای دل بیطاقتی دارد نفس
منزل‌ماکاروان را درس وحشت داده است
هوش مصنوعی: دل به شدت می‌تپد و نشان از بی‌تابی دارد؛ این بی‌تابی به مسافران کاروان ما درس وحشت آموخته است.
چون نگاه چشم بسمل بی‌تعلق می‌رویم
قاصد بی‌مطلبیم و نامهٔ ما ساده است
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه چشم ما بی‌تعلق و آزاد است، مانند پیام‌آورانی هستیم که بی‌آنکه حرفی برای گفتن داشته باشیم، تنها در حال ارسال یک نامهٔ ساده‌ایم.
بیقرار شوق بیدل قابل تسخیر نیست
گر همه دربند دل باشد نفس آزاده است
هوش مصنوعی: تشنه‌ی عشق و شوق به گونه‌ای هستم که نمی‌توانم تحت کنترل درآیم. حتی اگر همه‌ی دل‌ها در قید و بند باشند، نفس من آزاد و رهاست.

حاشیه ها

1394/04/10 11:07

در بیت چهارم کلمه هشی "هستی" صحیح است
«پیری از اسباب هستی می‌دهد زیب دگر»

1396/07/19 12:10
عبدالرزاق اختری

وزن :فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
( رمل مثمن محذوف )