گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۲

الفت دل عمرها شد دست وپایم بسته است
قطرهٔ خونی ز سرتا پا حنایم بسته است
آرزو نگذشت حیف از قلزم نیرنگ حرص
ورنه عمری‌شد پل‌اش دست دعایم بسته است
همچو صحرا با همه عریانی وآزادگی
نقد چندین‌گنج درکنج ردایم بسته است
رفته‌ام‌زین‌انجمن چون‌شمع‌و داغ‌دل بجاست
حسرت دیدار چشمی بر قفایم بسته است
عبرتم محمل‌کش صد آبله واماندگی
هرکه رفتاری ندارد پا به پایم بسته است
زیر‌گردون برکدامین آرزو نازدکسی
تنگی این خانه درها بر هوایم بسته است
کاش ابرامی درین محمل به فریادم رسد
بی‌زبانیها در رزق گدایم بسته است
کو عرق تا تکمه‌ای چند ازگریبان واکنم
خجلت عریان تنی بند قبایم بسته است
الرحیل زندگی دیگرکه برگوشم زند
موی پیری پنبه بر ساز درایم بسته است
معنی موج‌گهر از حیرتم فهمیدنی‌ست
رفته‌ام از خویش‌ ویادت دل به جایم بسته است
مصرع فکربلند بیدلم‌اما چه سود
بی‌دماغیهای فرصت نارسایم بسته است

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الفت دل عمرها شد دست وپایم بسته است
قطرهٔ خونی ز سرتا پا حنایم بسته است
هوش مصنوعی: عشق و محبت من به تو به اندازه‌ای است که تمام زندگی‌ام را تحت تأثیر قرار داده و همه چیزم را به تو مرتبط کرده است. وجودم به نوعی به تو وابسته است و گویی تنها قطره خونی که از من به جا مانده، نشانه‌ای از این وابستگی عمیق است.
آرزو نگذشت حیف از قلزم نیرنگ حرص
ورنه عمری‌شد پل‌اش دست دعایم بسته است
هوش مصنوعی: آرزوهای من به دست حرص و نیرنگی که در زندگی‌ام بوده‌اند، برآورده نشدند. حیف است که تمام این مدت مشغول این بازی‌ها بوده‌ام و حالا دعا و خواسته‌هایم در دست من نیستند.
همچو صحرا با همه عریانی وآزادگی
نقد چندین‌گنج درکنج ردایم بسته است
هوش مصنوعی: مانند صحرا که با وجود بی‌پناهی و آزادی‌اش، در دل خود گنجینه‌های فراوانی را در پنهان دارد، من نیز دارای ارزش‌های زیادی هستم که ممکن است در ظاهر دیده نشود.
رفته‌ام‌زین‌انجمن چون‌شمع‌و داغ‌دل بجاست
حسرت دیدار چشمی بر قفایم بسته است
هوش مصنوعی: من از این جمع و محفل دور شده‌ام و مانند شمعی که می‌سوزد، قلبم پر از درد و اندوه است. حسرت دیدار چشمی بر دوشم سنگینی می‌کند و احساس می‌کنم که به عقب برمی‌گردم.
عبرتم محمل‌کش صد آبله واماندگی
هرکه رفتاری ندارد پا به پایم بسته است
هوش مصنوعی: من با بارهای سنگینی از رنج و ناکامی در راه هستم و هر کسی که در رفتارشان دقت نمی‌کند، به نوعی مرا در این مسیر همراهی کرده و به پایم بند شده است.
زیر‌گردون برکدامین آرزو نازدکسی
تنگی این خانه درها بر هوایم بسته است
هوش مصنوعی: در زیر گردن کدام آرزو کسی نمی‌تواند خود را احساس کند، زیرا تنگی این خانه و بسته بودن درها، دل و آرزویم را در حصر قرار داده است.
کاش ابرامی درین محمل به فریادم رسد
بی‌زبانیها در رزق گدایم بسته است
هوش مصنوعی: ای کاش کسی در این سفر به دادم برسد، چون روزی من به خاطر بی‌زبان بودنم بسته شده است.
کو عرق تا تکمه‌ای چند ازگریبان واکنم
خجلت عریان تنی بند قبایم بسته است
هوش مصنوعی: بیا ببینم چقدر شراب بخورم تا بتوانم چند دکمه از پیراهنم را باز کنم؛ زیرا برایم خجالت‌آور است که بدن لخت و برهنه‌ام زیر این لباس مخفی شده است.
الرحیل زندگی دیگرکه برگوشم زند
موی پیری پنبه بر ساز درایم بسته است
هوش مصنوعی: سفر و جابه‌جایی زندگی جدیدی را به من معرفی کرده که صدای پیری به گوشم می‌رسد و دیگر نمی‌توانم نواهای年轻ی را بشنوم.
معنی موج‌گهر از حیرتم فهمیدنی‌ست
رفته‌ام از خویش‌ ویادت دل به جایم بسته است
هوش مصنوعی: من از حیرت و شگفتی‌ام به عمق احساساتم پی بردم؛ چنان به یاد تو دلم وابسته شده که دیگر از خودم بی‌خبرم.
مصرع فکربلند بیدلم‌اما چه سود
بی‌دماغیهای فرصت نارسایم بسته است
هوش مصنوعی: فکرم به شدت مشغول است اما چه فایده که فرصت‌ها به خاطر ناتوانی‌ام از دست رفته است.

حاشیه ها

1393/10/23 19:12
Mujaheed Tatar

شعر سوم جزء دوم
نقد چندین گنج در کنج ردایم بسته است