غزل شمارهٔ ۴۶۶
کاهش طبع من از فطرت بیباک خود است
شمع را برق فنا شعلهٔ ادراک خود است
غیر مشکلکه شود دام اسیران وفا
قفس وحشت صبحم جگر چاک خود است
برنگردیم سر از دایره حیرانی
شبنم ما نگه دیدهء نمناک خود است
رنگ بیتابی دل از نفس من پیداست
گردن شیشهٔ این باده رگ تاک خود است
طوبی اینجا ثمرش قابل دلبستن نیست
زاهد از بیخبری ریشهٔ مسواک خود است
گر دل از شرم کرم آب شود ایثار است
ور نه گوهر همه جا عقده امساک خود است
نیست دل را چو شکست انجمن عافیتی
صدف گوهر ما سینهٔ صد چاک خود است
گردباد از نفس سوخته دامی دارد
صید این بادیه در حلقهٔ فتراک خود است
ضرر و نفع جهان است به نسبت ورنه
زهر در عالم خود صاحب تریاک خود است
دل به خون میتپد از شوخی جولان نفس
موج بیتابی این بحر ز خاشاک خود است
شعله را سجدهگهی نیست چو خاکستر خویش
جبههٔ ما نُقَطِ دایرهٔ خاک خود است
بیدل از ساده دلی آینه لبریز صفاست
آب این چشمه ز موج نظر پاک خود است
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کاهش طبع من از فطرت بیباک خود است
شمع را برق فنا شعلهٔ ادراک خود است
هوش مصنوعی: کاهش و ضعف روح من ناشی از طبیعت بیپروای خودم است، همانطور که شعله شمع به دلیل وجود برق فنا و زوال به آتش درمیآید.
غیر مشکلکه شود دام اسیران وفا
قفس وحشت صبحم جگر چاک خود است
هوش مصنوعی: هر چه غیر از مشکلها پیش بیاید باعث میشود که اسیران وفا در قفسی از ترس زندگی کنند و صبح برای من، دل شکستهام است.
برنگردیم سر از دایره حیرانی
شبنم ما نگه دیدهء نمناک خود است
هوش مصنوعی: ما به حالت سرگردانی و سردرگمی خود برگشتی نداریم، زیرا تنها چیزی که میبینیم، نم و قطرات شبنم روی خودمان است.
رنگ بیتابی دل از نفس من پیداست
گردن شیشهٔ این باده رگ تاک خود است
هوش مصنوعی: دل بیتاب من از نفسهایم پیداست. گردن این شیشهٔ شراب، رگ تاک خود را نشان میدهد.
طوبی اینجا ثمرش قابل دلبستن نیست
زاهد از بیخبری ریشهٔ مسواک خود است
هوش مصنوعی: درخت طوبی در اینجا میوههایی دارد که به دل بستن نمیارزد؛ زیرا زاهد به دلیل ناآگاهیاش، ریشه مسواکش را هم نمیشناسد.
گر دل از شرم کرم آب شود ایثار است
ور نه گوهر همه جا عقده امساک خود است
هوش مصنوعی: اگر دل از شرم بخشش و سخاوت پر شود، نوعی از ایثار است؛ وگرنه، ارزش واقعی درونی هر فرد ناشی از خودداری و نگهداری او از دادن است.
نیست دل را چو شکست انجمن عافیتی
صدف گوهر ما سینهٔ صد چاک خود است
هوش مصنوعی: وقتی دل شکسته باشد، دیگر در جمع هیچ آرامشی نخواهی یافت. ما مثل صدفی هستیم که درون سینهمان جواهراتی با ارزش داریم، اما این جواهرات همچنان در تاب و تب زخمهای عمیق و چاکهای دل ما پنهان شدهاند.
گردباد از نفس سوخته دامی دارد
صید این بادیه در حلقهٔ فتراک خود است
هوش مصنوعی: طوفان و گردباد ناشی از نفس سوزان به دام افتادهای، و شکار این دشت در قید و بند تلهای است که به دورش پیچیده شده است.
ضرر و نفع جهان است به نسبت ورنه
زهر در عالم خود صاحب تریاک خود است
هوش مصنوعی: در این دنیا، هر چیزی به نسبت خاص خود میتواند برای فرد نفع یا ضرر داشته باشد. به این معنا که حتی زهر هم در این عالم ممکن است در نظر کسی که دارای دانش و آگاهی است، به عنوان دارویی مفید مانند تریاک تلقی شود.
دل به خون میتپد از شوخی جولان نفس
موج بیتابی این بحر ز خاشاک خود است
هوش مصنوعی: دل به شدت میتپد و در حالتی عجیب و پریشان است، این احساس شدید به خاطر بازیهای نفس و تلاطم درونی است که ناشی از آشفتگی در خود انسان میباشد، مانند بحرانی عمیق که از چیزهای بیاهمیت و بیارزش برخاسته است.
شعله را سجدهگهی نیست چو خاکستر خویش
جبههٔ ما نُقَطِ دایرهٔ خاک خود است
هوش مصنوعی: شعله به جایی برای سجده ندارد، چرا که خاکستر خود را نمیخواهد. جبههٔ ما به دور دایرهٔ خاک خود اشاره دارد.
بیدل از ساده دلی آینه لبریز صفاست
آب این چشمه ز موج نظر پاک خود است
هوش مصنوعی: بیدل میگوید که در دل ساده و بیآلایش او، آینهای پر از صفا و روشنایی وجود دارد. این صفا و روشنی به خاطر نگاه خالص و نیک اوست که مانند آب زلال چشمهای است، ناشی از موجی از توجه و نیکی درونش.