غزل شمارهٔ ۴۶۱
بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست
ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست
سخت بیرنگ است نقش وحدت عنقاییام
جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست
اشک مجنونمکه تا یأسم ره دامانگرفت
جز همان چاکگریبان رهنمایی برنخاست
هرکهازخودمیرودمحمل بهدوشحسرتاست
گرد ما واماندگان هم بیهوایی برنخاست
جزنفس در ماتم دل هیچکس دستی نسود
از چراغکشته غیر از دودههایی برنخاست
قطع اوهام تعلق آنقدر مشکل نبود
آه از دل نالهٔ تیغ آزمایی برنخاست
عجز و طاقت جوهرکیفیت یکدیگرند
برکرم ظلم است اگر دستگدایی برنخاست
دیگر از یاران این محفل چه باید داشت چشم
صد جفا بردیم و زینها مرحبایی برنخاست
ساز ما عاجزنوایان دست برهم سوده بود
عمر در شغل تأسف رفت و وایی برنخاست
خاک شد امید پیش از نقش بستنهای ما
شعله تا ننشست داغ از هیچ جایی برنخاست
جلوه درکار است اما جرأت نظارهکو
از بساط عجز ما مژگان عصایی برنخاست
در زمین آرزو بیدل املها کاشتیم
لیک غیر از حسرت نشو و نمایی برنخاست
غزل شمارهٔ ۴۶۰: سوخت دل در محفل تسلیم و از جا برنخاستغزل شمارهٔ ۴۶۲: زیر گردون طبع آزادینوایی برنخاست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست
ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست
هوش مصنوعی: بدون شک، نواهایی از سمت ساز من به گوش نرسید و من ناامید بودم، به طوری که دعایی از دلم برنخاست.
سخت بیرنگ است نقش وحدت عنقاییام
جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست
هوش مصنوعی: من در جستجوی حقیقتی هستم که رنگ و بویی ندارد و در این مسیر، تلاشهایم به بنبست رسیده و هیچگونه نشانهای از آن حقیقت پیدا نکردهام.
اشک مجنونمکه تا یأسم ره دامانگرفت
جز همان چاکگریبان رهنمایی برنخاست
هوش مصنوعی: اشکهای مجنون به قدری حاکم بر حالش شده که تا وقتی ناامید میشود، چیزی جز چاک گریبانش برایش رهنما نمیشود و دردی جز دلش نمیبیند.
هرکهازخودمیرودمحمل بهدوشحسرتاست
گرد ما واماندگان هم بیهوایی برنخاست
هوش مصنوعی: هر کس که از خودش میرود و به سوی دیگری میشتابد، در واقع حسرتی را به دوش میکشد. کسانی که در اطراف ما ماندهاند، به علت بیحالی و نداشتن انگیزه، حرکتی نمیکنند.
جزنفس در ماتم دل هیچکس دستی نسود
از چراغکشته غیر از دودههایی برنخاست
هوش مصنوعی: هیچ کس جز برای خود در غم دل، دست به کار نشد و از شعلهی آتش فقط دودی برخواسته است.
قطع اوهام تعلق آنقدر مشکل نبود
آه از دل نالهٔ تیغ آزمایی برنخاست
هوش مصنوعی: برای کنار گذاشتن تصورات و خیالات، کار بسیار دشواری نبود، اما از دل پر درد و رنج، هیچ ناله و آهی ناشی از آزمایش و چالشها به گوش نرسید.
عجز و طاقت جوهرکیفیت یکدیگرند
برکرم ظلم است اگر دستگدایی برنخاست
هوش مصنوعی: توانایی و ناتوانی دو روی سکهاند و در واقع نمیتوان از یکی بدون دیگری سخن گفت. از اینکه در برابر خداوند دست گدایی بلند کنیم، نشانهای از بیاحترامی به کرم او خواهد بود.
دیگر از یاران این محفل چه باید داشت چشم
صد جفا بردیم و زینها مرحبایی برنخاست
هوش مصنوعی: دیگر از دوستان این جمع چه انتظاری داشته باشم؟ ما تا کنون بسیار مورد بیمهری قرار گرفتهایم و هیچ خوشامدی از سوی آنها دریافت نکردهایم.
ساز ما عاجزنوایان دست برهم سوده بود
عمر در شغل تأسف رفت و وایی برنخاست
هوش مصنوعی: ساز ما ناتوانی در نواختن دارد و عمر ما در افسوس و حسرت سپری شده است و هیچ فریادی از ما بلند نشده است.
خاک شد امید پیش از نقش بستنهای ما
شعله تا ننشست داغ از هیچ جایی برنخاست
هوش مصنوعی: امید ما قبل از اینکه به واقعیت تبدیل شود، به باد رفت. تا زمانی که شعله خاموش نشده بود، هیچ مشکلی از هیچ جایی برطرف نشد.
جلوه درکار است اما جرأت نظارهکو
از بساط عجز ما مژگان عصایی برنخاست
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که زیبایی و جلوهای در کار وجود دارد، اما به دلیل ناتوانی ما، جرأت دیدن آن را نداریم. به عبارتی، ما به قدری کمتوان هستیم که حتی نتوانیم به زیباییها با دلیری نگاه کنیم.
در زمین آرزو بیدل املها کاشتیم
لیک غیر از حسرت نشو و نمایی برنخاست
هوش مصنوعی: ما در دنیای آرزوها امید و آرزوهای خود را پرورش دادیم، اما جز حسرت و پشیمانی، ثمرهای به دست نیاوردیم.