گنجور

غزل شمارهٔ ۴۶

جنون کی قدردان کوه و هامون می‌کند ما را
همان فرزانگی روزی‌ دو مجنون می‌کند ما را
نفس هر دم‌زدن صد صبح محشر فتنه می‌خندد
هوای باغ موهومی چه افسون می‌کند ما را
کسی یا رب مبادا پایمال رشک همچشمی
حنا چندان که بوسد دست او خون می‌کند ما را
چو صبح آنجا که خاک آستانش در خیال آید
همه گر رنگ می‌گردم که گردون می‌کند ما را
تماشای غرور دیگران هم عالمی دارد
به روی زر نشست سکه‌ قارون می‌کند ما را
حساب چون و چند اعتبار دفتر هستی
به‌ جز صفر هوس بر ما چه افزون می‌کند ما را
حباب ما اگر زین بحر باشد جرعهٔ هوشش
که تکلیف شراب از جام واژون می‌کند ما را
فنا از لوح امکان نقش هستی حک کند ورنه
عبارت هرچه باشد ننگ‌ مضمون می‌کند مارا
همه گر آفتاب آییم در دورانگه عشرت
کسوفی هست کآخر در می افیون می‌کند ما را
ز ساز سرو و بید این چمن آواز می‌آید
که آه از بی‌بری نبود که موزون می‌کند ما را
شبستان معاصی صبح رحمت آرزو دارد
همین رخت سیه محتاج صابون می‌کند ما را
کسی تا چند بیدل کلفت تعمیر بردارد
فشار بام و در از خانه بیرون می‌کند ما را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جنون کی قدردان کوه و هامون می‌کند ما را
همان فرزانگی روزی‌ دو مجنون می‌کند ما را
دیوانگی (جنون) ما را قدرشناسِ کوه و دشت نمی‌کند (یعنی ما را محدود و خاکی و زمینی نمی‌سازد).همان عقل و فرزانگی روزی دو بار ما را دیوانه می‌کند (ما را بیشتر از جنون، آزار می‌دهد و دیوانه می‌سازد).
نفس هر دم‌زدن صد صبح محشر فتنه می‌خندد
هوای باغ موهومی چه افسون می‌کند ما را
هر دم که نفس می‌کشیم، صد قیامت (صبح محشر) از دل این فتنه سر برمی‌آورد و به ما می‌خندد (یعنی هربار که می‌خواهیم زنده باشیم، با فتنه‌های بی‌پایان روبرو می‌شویم).هوای باغ خیالی (غیرواقعی) با افسون خود ما را جادو می‌کند و فریب می‌دهد.
کسی یا رب مبادا پایمال رشک همچشمی
حنا چندان که بوسد دست او خون می‌کند ما را
خدایا! هیچ‌کس را گرفتار حسد و رقابت چشم‌هم‌چشمی قرار مده؛دستی که حنا به نشانه زیبایی می‌بوسد، (در نگاه ما) چنان حسد و آزار دارد که ما را به خون می‌نشاند.
چو صبح آنجا که خاک آستانش در خیال آید
همه گر رنگ می‌گردم که گردون می‌کند ما را
اگر در خیال ما فقط خاک آستان معشوق چون صبح بدرخشد،ما چنان دگرگون می‌شویم که انگار تمام رنگ‌ها را به خود می‌گیریم و آسمان (گردون) ما را به تمامی تغییر می‌دهد.
تماشای غرور دیگران هم عالمی دارد
به روی زر نشست سکه‌ قارون می‌کند ما را
تماشای تکبر و غرور دیگران خود عالمی از اثر و درد دارد؛سکه‌ای که روی زر بنشیند (یعنی کسی بر مال دنیا تکیه زند)، ما را به حال و روز قارون می‌اندازد (حسرت‌خور، درمانده یا مغرور).یعنی مانند داستان قارون از دیدن چنین ثروت و غروری، یا مغرور یا منزجر می‌شویم، .
حساب چون و چند اعتبار دفتر هستی
به‌ جز صفر هوس بر ما چه افزون می‌کند ما را
اگر دفتر زندگی را از نظر کمّی و اعتباری بررسی کنیم،در نهایت چیزی جز صفرِ هوس بر آن افزوده نمی‌شود؛ یعنی تمام آنچه می‌اندوزیم، تهی و بی‌ارزش است.
حباب ما اگر زین بحر باشد جرعهٔ هوشش
که تکلیف شراب از جام واژون می‌کند ما را
اگر ما (چون حبابی) از دریای حقیقت برخاسته باشیم، پس حتی جرعه‌ای از هوش آن دریا (آگاهی) کافی است؛که این اندک آگاهی، ما را چنان می‌سازد که نیازی به شراب نیست، جام واژگون (تهی) نیز ما را سرمست می‌کند.
فنا از لوح امکان نقش هستی حک کند ورنه
عبارت هرچه باشد ننگ‌ مضمون می‌کند مارا
اگر نیستی و فنا بر صفحه‌ی امکان، نقش هستی را حک نکند،تمام کلمات (عبارات) هرچه که باشند، بی‌محتوا و ننگ‌آور می‌شوند.
همه گر آفتاب آییم در دورانگه عشرت
کسوفی هست کآخر در می افیون می‌کند ما را
حتی اگر همه‌ی ما مانند آفتاب بدرخشیم و در عرصه‌ی شادی ظاهر شویم،در نهایت گرفتگی و تیره‌روزی‌ای هست که چون افیون، ما را از خود بی‌خود و نابود می‌سازد.
ز ساز سرو و بید این چمن آواز می‌آید
که آه از بی‌بری نبود که موزون می‌کند ما را
از نوای سرو و بیدِ این باغ، این نغمه شنیده می‌شود که:این نغمه‌ها، ناله‌هایی از بی‌ثمری و محرومیت‌اند که ما را موزون و شاعر کرده‌اند.
شبستان معاصی صبح رحمت آرزو دارد
همین رخت سیه محتاج صابون می‌کند ما را
هوش مصنوعی: در دل تاریکی‌های شب، گناهان و خطاها سوز و گداز دارند و صبحی که پر از رحمت است، خواهان تغییر و بهبودی می‌باشد. این وجود سیاه و آلوده ما نیز به تغییر و شست و شو نیاز دارد.
کسی تا چند بیدل کلفت تعمیر بردارد
فشار بام و در از خانه بیرون می‌کند ما را
ای بیدل، آدمی تا کی باید سنگینیِ بازسازی و ترمیم خرابی‌ها را تحمل کند؟فشار سقف و دیوار، بالاخره انسان را از خانه‌اش بیرون می‌کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/09/20 18:12
شفیق احمد ستاک

با عرض سلام واحترام میخواستم یادآوری نمایم که در بیت « ز سازِ سرو و بیدِ این چمن، آواز می آید» بهتر است حرف زایدهء « واو» قبل از کلمهء «آواز» حذف شود تا هیچگونه سکتگی در هنگام قرائت مصرع فوق، به میان نیاید.
با احترام
شفیق احمد ستاک- تورانتو