گنجور

غزل شمارهٔ ۴۵

ز بزم وصل‌ خواهش‌های بی‌جا می‌برد ما را
چو گوهر موج ما بیرون دریا می‌برد ما را
ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان
نگه تا می‌رود از خود به یغما می‌برد ما را
چو فریاد جرس ماییم جولان پریشانی
به‌هر راهی‌ که‌ خواهد بی‌خودی‌ها می‌برد ما را
جنون می‌ریزد از ما رنگ آتشخانهٔ عالم
به هرجا مشت خاری شد تقاضا می‌برد ما را
چو کار نارسای عاجزان با اینهمه پستی
به جز دست دعا دیگر که بالا می‌برد ما را
همان چون سایه ما و سجدهٔ شکر جبین‌سایی
که تا آن آستان بی‌زحمت پا می‌برد ما را
ز وحشت شعلهٔ ما مژدهٔ خاکستری دارد
پرافشانی به طوف بال عنقا می‌برد ما را
ندارد نشئهٔ آزادی ما ساغر دیگر
غبار دامن‌ افشاندن به صحرا می‌برد ما را
مدارایی به یاران می‌کند تمکین ما ورنه
شکست‌ رنگ از این محفل چو مینا می‌برد ما را
نه‌ گلشن را ز ما رنگی نه صحرا را ز ما گردی
به هرجا می‌برد شوق تو بی‌ما می‌برد ما را
گداز درد طوفان‌ کرد دست از ما بشو بیدل
نبرد این سیل اگر امروز فردا می‌برد ما را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بزم وصل‌ خواهش‌های بی‌جا می‌برد ما را
چو گوهر موج ما بیرون دریا می‌برد ما را
هوش مصنوعی: در مجالس و وصل و نشستن با محبوب، خواسته‌های نامعقول و بی‌مورد ما را از حال و وضعیت خود خارج می‌کند، مانند موجی که جواهر را از دریا خارج می‌کند و ما را هم از حالت عادی خود دور می‌سازد.
ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان
نگه تا می‌رود از خود به یغما می‌برد ما را
هوش مصنوعی: شمع ما در این محفل، برای ما فایده‌ای ندارد؛ زیرا هر لحظه که روشن است، ما را به خود مشغول می‌کند و از حقیقت وجودی‌مان دور می‌سازد.
چو فریاد جرس ماییم جولان پریشانی
به‌هر راهی‌ که‌ خواهد بی‌خودی‌ها می‌برد ما را
هوش مصنوعی: ما مانند صدای زنگی هستیم که هر لحظه فریاد می‌زند و در دنیای بی‌نظمی و آشفتگی، بدون توجه به مسیر خاصی، احساسات و افکار ما را به هر سمتی می‌کشاند.
جنون می‌ریزد از ما رنگ آتشخانهٔ عالم
به هرجا مشت خاری شد تقاضا می‌برد ما را
هوش مصنوعی: دیوانگی ما مانند شعله‌های آتش به هر جا می‌تازد و هرگاه که در جایی درد و رنجی به وجود بیاید، ما را به سوی خود می‌کشاند.
چو کار نارسای عاجزان با اینهمه پستی
به جز دست دعا دیگر که بالا می‌برد ما را
هوش مصنوعی: کار ناتمام و ناموفق نیازمندان، با وجود تمام دشواری‌ها و محدودیت‌ها، فقط به وسیله دعا می‌تواند بهبود یابد و ما را به نجات برساند.
همان چون سایه ما و سجدهٔ شکر جبین‌سایی
که تا آن آستان بی‌زحمت پا می‌برد ما را
هوش مصنوعی: مثل سایه‌ای که ما را دنبال می‌کند و سجده‌ای از سپاس که در برابر آن مقام می‌گذاریم، ما هم بدون زحمت به آن درگاه نزدیک می‌شویم.
ز وحشت شعلهٔ ما مژدهٔ خاکستری دارد
پرافشانی به طوف بال عنقا می‌برد ما را
هوش مصنوعی: از ترس شعله‌ی وجود ما، خاکستری که به دامن خود می‌کشاند، نویدبخش است. طوفانی از بال‌های مرغی افسانه‌ای ما را به خود می‌برد.
ندارد نشئهٔ آزادی ما ساغر دیگر
غبار دامن‌ افشاندن به صحرا می‌برد ما را
هوش مصنوعی: احساس آزادی ما مانند ساغری نیست که سرشار از نشئگی باشد. رهایی ما به گونه‌ای است که با پاشیدن غبار دامن‌مان، به سوی دشت و صحرا می‌رویم.
مدارایی به یاران می‌کند تمکین ما ورنه
شکست‌ رنگ از این محفل چو مینا می‌برد ما را
هوش مصنوعی: اگر ما به یاران خود احترام بگذاریم و با آنها مهربانی کنیم، اوضاع بر وفق مراد خواهد بود؛ در غیر این صورت، این جمع پررنگ و زیبا به زودی تیره و نابود خواهد شد.
نه‌ گلشن را ز ما رنگی نه صحرا را ز ما گردی
به هرجا می‌برد شوق تو بی‌ما می‌برد ما را
هوش مصنوعی: نه ما به باغ و گلستان رنگ می‌دهیم و نه به دشت و صحرا آلودگی می‌آوریم؛ عشق و شوق تو ما را به هر سمت که بخواهد می‌برد، حتی اگر ما در آنجا نباشیم.
گداز درد طوفان‌ کرد دست از ما بشو بیدل
نبرد این سیل اگر امروز فردا می‌برد ما را
هوش مصنوعی: دردی که ناشی از طوفان است، ما را به شدت تحت تاثیر قرار داده و دیگر توان مقابله را نداریم. ای بیدل، اگر این سیل ما را امروز ببرد یا فردا، چه غمی دارید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش عندلیب