غزل شمارهٔ ۴۱
نفس آشفته میدارد چو گل جمعیت ما را
پریشان مینویسد کلک موج احوال دریا را
در این وادی که میباید گذشت از هرچه پیش آید
خوش آن رهرو که در دامان دی پیچید فردا را
ز درد مطلب نایاب تا کی گریه سر کردن
تمنا آخر از خجلت عرق کرد اشک رسوا را
به این فرصت مشو شیرازهبند نسخهٔ هستی
سحر هم در عدم خواهد فراهم کرد اجزا را
گداز درد الفت فیض اکسیر دگر دارد
ز خون گشتن توان در دل گرفتن جمله اعضا را
یه جای ناله میخیزد غبار خاکسارانت
صدا گردیست یکسر ساغر نقش قدمها را
به آگاهی چه امکانست گردد جمع خودداری
که با هر موج میباید گذشت از خویش دریا را
در این گلشن چو گل یک پر زدن رخصت نمیباشد
مگر از رنگ یابی نسخه بالافشانی ما را
فلک تکلیف جاهت گر کند فال حماقت زن
که غیر از گاو نتواند کشیدن بار دنیا را
چرا مجنون ما را در پریشانی وطن نبود
که از چشم غزالان خانهبردوش است صحرا را
نزاکتهاست در آغوش میناخانهٔ حیرت
مژه بر هم مزن تا نشکنی رنگ تماشا را
سیهروزی فروغ تیرهبختان بس بود بیدل
ز دود خویش باشد سرمه چشم داغ دلها را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نفس آشفته میدارد چو گل جمعیت ما را
پریشان مینویسد کلک موج احوال دریا را
هوش مصنوعی: نفسی که ناآرام است، مانند گلی که در جمع دوستان و نزدیکانش، ما را دچار آشفتگی میکند و قلمی که صورت حال دریا را به تصویر میکشد.
در این وادی که میباید گذشت از هرچه پیش آید
خوش آن رهرو که در دامان دی پیچید فردا را
هوش مصنوعی: در این مسیر، کسی که با آرامش از هر چیزی که سر راهش قرار میگیرد عبور کند، برنده است. زیرا او میتواند آینده را با تدبیر به دست بگیرد.
ز درد مطلب نایاب تا کی گریه سر کردن
تمنا آخر از خجلت عرق کرد اشک رسوا را
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس عمیق درد و اندوهی است که باعث شده فردی به طور مداوم گریه کند. او از این وضعیت به شدت خجالتزده است و اشکهایش حتی به او حس رسوایی میدهد. در نهایت، فرد به دنبال راهی برای آرام شدن است، اما نمیداند برای این درد چه زمانی پایان خواهد یافت.
به این فرصت مشو شیرازهبند نسخهٔ هستی
سحر هم در عدم خواهد فراهم کرد اجزا را
هوش مصنوعی: به این فرصت اطمینان نکن که رشتههای زندگی را به هم متصل میکند؛ حقیقت این است که حتی در لحظات عدم و عدم وجود، جزءهای هستی میتوانند با مدد سحر به هم پیوند بخورند.
گداز درد الفت فیض اکسیر دگر دارد
ز خون گشتن توان در دل گرفتن جمله اعضا را
هوش مصنوعی: عشق و درد ناشی از آن به مانند یک داروی شفابخش عمل میکند، زیرا در اثر عشق، تمام وجود انسان دگرگون میشود و او از دل خود میتواند همه اجزا و احساساتش را در یکجا جمع کند.
یه جای ناله میخیزد غبار خاکسارانت
صدا گردیست یکسر ساغر نقش قدمها را
هوش مصنوعی: در جایی صدای نالهای به گوش میرسد، انگار غبار خاکی که به یاد توست، به دور ساغر (جام) پراکنده شده و نشان قدمهای تو را به تصویر میکشد.
به آگاهی چه امکانست گردد جمع خودداری
که با هر موج میباید گذشت از خویش دریا را
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که انسان به خود آگاهی برسد، در حالی که باید از هویت خود در برابر هر تغییر و چالش بیرونی عبور کند، همچون دریا که باید با هر موجی پیش برود؟
در این گلشن چو گل یک پر زدن رخصت نمیباشد
مگر از رنگ یابی نسخه بالافشانی ما را
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا، برای پرواز کردن مانند گل، اجازهای نیست، مگر اینکه به رنگآمیزی و زیبایی خود بپردازیم تا بتوانیم پرواز کنیم و جلوهگر شویم.
فلک تکلیف جاهت گر کند فال حماقت زن
که غیر از گاو نتواند کشیدن بار دنیا را
هوش مصنوعی: اگر آسمان (سرنوشت) بر تو امتحانی بگذارد، احمقانه عمل نکن؛ زیرا جز گاو، هیچ کس نمیتواند بار سنگین زندگی را به دوش بکشد.
چرا مجنون ما را در پریشانی وطن نبود
که از چشم غزالان خانهبردوش است صحرا را
هوش مصنوعی: چرا مجنون در آشفتهحالی وطن نیست که چشمان زیبای غزالها، صحرا را از مسیر خود دور کرده است؟
نزاکتهاست در آغوش میناخانهٔ حیرت
مژه بر هم مزن تا نشکنی رنگ تماشا را
هوش مصنوعی: در محیط هنری و زیباییشناختی میناخانه، جایی که همه چیز به شگفتی و لطافت وابسته است، باید به آرامی و با احتیاط رفتار کرد. اگر لحظهای بیاحتیاطی کنی و حواسپرت باشی، ممکن است زیبایی و جذابیت لحظه را از دست بدهی.
سیهروزی فروغ تیرهبختان بس بود بیدل
ز دود خویش باشد سرمه چشم داغ دلها را
هوش مصنوعی: افراد بدشانس به اندازه کافی در زندگی مشکلات و سختیها را تجربه کردهاند. بیدل از رنج و درد درونی خود، مادهای برای تزیین چشمانش میسازد که نشاندهنده آتش دلهای سوخته و رنجیده است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۱ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1396/02/08 12:05
بشیر رحیمی
لطفا در بیت هفتم کلمهی «حمع» را به «جمع» اصلاح کنید.
به آگاهی چه امکان است گردد جمع، خودداری
1403/09/08 16:12
نیما
«که غیر از گاو نتواند کشیدن بارِ دنیا را»
دریغ که فال حماقت هم نتونستیم بزنیم.