غزل شمارهٔ ۳۹
نزیبد پرده فانوس دیگر شمع سودا را
مگر در آب چون یاقوت گیرند آتش ما را
دل آسودهٔ ما شور امکان در قفس دارد
گهر دزدیدهاست اینجا عنانِ موج ِدریا را
بهشتِ عافیترنگِ جهانِ آبرو باشی
در آغوشِ نفس گر خونکنی عرض تمنا را
غبارِ احتیاج آنجا که دامانِ طلب گیرد
روان است آبرو هر گه به رفتار آوری پا را
به عرض بیخودیها گرمکن هنگامهٔ مشرب
که مینامیدهاند اینجا شکست رنگ مینا را
فروغِ این شبستان جز رمِ برقی نمیباشد
چراغانکردهاند از چشمِ آهوکوه و صحرا را
در این محفل پریشانجلوهاست آن حسنِ یکتایی
شکستی کو که پردازی دهد آیینهٔ ما را؟
سبکتاز است شوق اما من آن سنگ زمینگیرم
که در رنگ شرر از خویش خالی میکنم جا را
به داغ بینگاهی رفت ازین محفل چراغِ من
شکست آیینهٔ رنگی که گمکردم تماشا را
هوس چون نارسا شد نسیهْ نقدِ حال میگردد
امل را رشتهکوته ساز و عقبا گیر دنیا را
ز شورِ بینشانی، بینشانی شد نشان بیدل
که گمگشتن ز گمگشتن برون آورد عنقا را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نزیبد پرده فانوس دیگر شمع سودا را
مگر در آب چون یاقوت گیرند آتش ما را
هوش مصنوعی: در این شعر شاعر به تصویرسازی زیبایی از شمع و آتش پرداخته است. او میگوید که پردهای که بر روی فانوس است، نباید پایین بیاید و نور شمعی که نماد عشق یا دلتنگی است، نباید خاموش شود. همچنین اشاره دارد که همچون یاقوت، آتش و احساسات درون او ارزشمند و زیبا هستند و نباید در آب (نشانهای از فراموشی یا بیاهمیتی) غرق شوند. در واقع، این تصویرها نشاندهندهی اهمیت و ارزش عشق و احساسات عمیق انسانی است.
دل آسودهٔ ما شور امکان در قفس دارد
گهر دزدیدهاست اینجا عنانِ موج ِدریا را
هوش مصنوعی: دل آرام ما در قفس تنش، اشتیاقی به امکانهای جدید دارد. اینجا گویی گنجینهای از احساسات و آرزوها نهفته است که مانند دزدی، خود را پنهان کردهاند و در کنار امواج دریا در جستجوی آزادی هستند.
بهشتِ عافیترنگِ جهانِ آبرو باشی
در آغوشِ نفس گر خونکنی عرض تمنا را
هوش مصنوعی: بهشت و خوشیها به تو رنگ و بویی میدهند و در آغوش زندگی میتوانی درخواستهای خود را با تمام وجود مطرح کنی.
غبارِ احتیاج آنجا که دامانِ طلب گیرد
روان است آبرو هر گه به رفتار آوری پا را
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که در حالات نیاز و درخواست، فردی که تلاش میکند تا به خواستههای خود برسد، باید رفتار و کردار خود را به درستی به نمایش بگذارد. در واقع، شخص باید مواظب رفتار خود باشد تا آبرو و اعتبارش حفظ شود.
به عرض بیخودیها گرمکن هنگامهٔ مشرب
که مینامیدهاند اینجا شکست رنگ مینا را
هوش مصنوعی: بهطور کلی، شاعر از شور و جنون در بین دوستان و اهل بزم صحبت میکند. او تأکید دارد که باید این رسوایی و غفلت را به نمایش گذارد و به شکستن قاعدهها و رنگها اشاره میکند که میتواند نمادی از آزادگی و رهایی باشد. در واقع، او خواستار آن است که فضای بزم و میخانه پر از هیجان و شور بشود و این نوع شکستن قید و بندها را جشن بگیرد.
فروغِ این شبستان جز رمِ برقی نمیباشد
چراغانکردهاند از چشمِ آهوکوه و صحرا را
هوش مصنوعی: نور و روشنی این مکان تنها یک لحظهی زودگذر است که به چشم میآید. چشمان آهو و طبیعت کوه و دشت را زینت بخشیدهاند.
در این محفل پریشانجلوهاست آن حسنِ یکتایی
شکستی کو که پردازی دهد آیینهٔ ما را؟
هوش مصنوعی: در این جمع آشفته، زیبایی خاصی جلوهگر است که همانند شکستی در پردهای است که به ما انعکاس میدهد.
سبکتاز است شوق اما من آن سنگ زمینگیرم
که در رنگ شرر از خویش خالی میکنم جا را
هوش مصنوعی: من به خاطر شوق امام، برخلاف طبیعت خود، از آن سنگینی احساسات رهایی یافتهام و در جستجوی زیباییهایی هستم که مرا از روزمرگی و عذاب رها کند.
به داغ بینگاهی رفت ازین محفل چراغِ من
شکست آیینهٔ رنگی که گمکردم تماشا را
هوش مصنوعی: به خاطر بیتوجهی به من، روشناییام از این جمع رخت بربست. آینهای که رنگ و زیبایی را به من نشان میداد، حالا دیگر از دست رفته است و نمیتوانم به تماشای آن بپردازم.
هوس چون نارسا شد نسیهْ نقدِ حال میگردد
امل را رشتهکوته ساز و عقبا گیر دنیا را
هوش مصنوعی: وقتی تمایلات و خواستهها به سرانجام نمیرسند، زندگی حال را به قهری برمیگرداند. بنابراین، برای داشتن آینده بهتر، باید به دنیا و نیازهای آن توجه کنیم و از آرزوهای بیپایه دوری کنیم.
ز شورِ بینشانی، بینشانی شد نشان بیدل
که گمگشتن ز گمگشتن برون آورد عنقا را
هوش مصنوعی: از شدت بیخبری و وضعیت نامشخص، نشانهای از بیدل به وجود آمده که نشاندهندهی گم شدن است؛ به طوری که گم شدن، عنقا (پرندهای افسانهای) را از گم شدن رها کرده است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۹ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1396/02/06 17:05
مهشید یوسفی
به به
استاده سهراب سچهریه دیگه