گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲۵

چه فسردگی‌ بلد تو شد که به محفل من و ما بیا
که‌ گشود راه غنودنت‌ که درین فسانه‌سرا بیا
نفسی‌ست مغتنم هوس‌ طربی و حاصل عبرتی
سر بام فرصت پر فشان چو سحر به‌ کسب هوا بیا
تک‌وتاز و هم‌ جنون‌ عنان به‌ سپهر می‌بردت‌ کشان
تو غبارباخته‌طاقتی به زمین عجز رسا بیا
به غبار قافلهٔ سلف نرسیده‌ای و گذشته‌ای
صف پیش می‌زندت صلا که بیا و رو به قفا بیا
سر و پا دمی‌ که به‌ هم رسد، تک‌وتازها به‌ قدم رسد
خم انتظار تو می‌کشم به وداع قد دوتا بیا
به بتان چه تحفه برد اثر ز ترانه قسمی دگر
به رهت سیه شده خون من به بهار رنگ حنا بیا
کس ازین حدیقه‌ نمی‌برد کم‌وبیش‌ قسمت بی‌سبب
چو چنار کو طلب ثمر به هزار دست دعا بیا
به ادای ناز فضولی‌ات سر و برگ حسن قبول‌ کو
ستم است دعوت شه‌ کنی‌ که به‌ کلبه‌های‌ گدا بیا
به‌ فسون حاجت هرزه‌دو، در جرأتی نگشوده‌ام
ز حیا رسیده به‌ گوش من‌ که عرق‌ کن آبله‌پا بیا
تو چو شمع‌ در بر انجمن به‌ هوس ستمکش سوختن
کف پا نشسته به راه سرکه بلغز و جانب ما بیا
من بیدل از در عاجزی به‌ چه سو روم، به‌ کجا رسم
همه‌سوست حکم برو برو همه‌جاست شور بیا بیا

اطلاعات

وزن: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه فسردگی‌ بلد تو شد که به محفل من و ما بیا
که‌ گشود راه غنودنت‌ که درین فسانه‌سرا بیا
هوش مصنوعی: چرا چنین افسرده به نظر می‌رسی؟ بیا و به جمع ما بپیوند که فرصتی برای آرامش و دل‌گشتگی فراهم شده است. در این دنیای داستان‌ها و افسانه‌ها، به ما ملحق شو.
نفسی‌ست مغتنم هوس‌ طربی و حاصل عبرتی
سر بام فرصت پر فشان چو سحر به‌ کسب هوا بیا
هوش مصنوعی: فرصتی پیش آمده که باید از آن بهره برد و لذت ببری. در این وادی، عبرتی وجود دارد که از آن می‌توان درس گرفت. در اوج نشاط و شادابی، مثل سحر، بیایید تا از این فضا و حال خوب استفاده کنیم.
تک‌وتاز و هم‌ جنون‌ عنان به‌ سپهر می‌بردت‌ کشان
تو غبارباخته‌طاقتی به زمین عجز رسا بیا
هوش مصنوعی: با شتاب و جنون، تو را به آسمان می‌برد و چون غباری که بر روی زمین نشسته، تو را به سمت پایین می‌آورد. بیا و تسلیم نکن، چرا که ناتوانی‌ات به روشنی در حال نمایان شدن است.
به غبار قافلهٔ سلف نرسیده‌ای و گذشته‌ای
صف پیش می‌زندت صلا که بیا و رو به قفا بیا
هوش مصنوعی: تو هنوز به گرد و غبار کاروان گذشته نرسیده‌ای و از آن عبور کرده‌ای، در این حال صدایی به تو می‌گوید که بیا و به عقب برگرد.
سر و پا دمی‌ که به‌ هم رسد، تک‌وتازها به‌ قدم رسد
خم انتظار تو می‌کشم به وداع قد دوتا بیا
هوش مصنوعی: هر لحظه‌ای که در کنار هم باشیم، لحظات قشنگی را رقم می‌زنیم. من در انتظار تو هستم و این انتظار را با اشتیاق می‌گذرانم. پس به فرود آمدن بیا.
به بتان چه تحفه برد اثر ز ترانه قسمی دگر
به رهت سیه شده خون من به بهار رنگ حنا بیا
هوش مصنوعی: به بت‌ها چه هدیه‌ای می‌توان برد، در حالی که تأثیر ترانه‌ای دیگر بر ذهنم است. در مسیر تو، خون من به رنگ سیاه درآمده، بیا تا بهاری با رنگ حنا برایت بیاورم.
کس ازین حدیقه‌ نمی‌برد کم‌وبیش‌ قسمت بی‌سبب
چو چنار کو طلب ثمر به هزار دست دعا بیا
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از این باغ و نعمت‌ها بهره‌ای نمی‌برد، مگر به دلایلی که او را مستحق کند. مانند چنار که به دنبال ثمر خود خواهد بود و به همین خاطر هزاران بار دعا می‌کند.
به ادای ناز فضولی‌ات سر و برگ حسن قبول‌ کو
ستم است دعوت شه‌ کنی‌ که به‌ کلبه‌های‌ گدا بیا
هوش مصنوعی: به خاطر فریبندگی و زیبایی ظاهری‌ات که باعث می‌شود دیگران تحت تأثیر قرار بگیرند، ظلمی است که از تو انتظار می‌رود که به مهمانی دعوت کنی. دعوت کردن به خانه‌های فقیران نشان‌دهنده نوعی بی‌عدالتی است.
به‌ فسون حاجت هرزه‌دو، در جرأتی نگشوده‌ام
ز حیا رسیده به‌ گوش من‌ که عرق‌ کن آبله‌پا بیا
هوش مصنوعی: در جایی گفته شده که از سر حیا و شرم، نتوانسته‌ام به خواسته‌های بیهوده‌ام بپردازم و به همین خاطر، صدایی به من رسیده که مرا به تلاش و کوشش دعوت می‌کند.
تو چو شمع‌ در بر انجمن به‌ هوس ستمکش سوختن
کف پا نشسته به راه سرکه بلغز و جانب ما بیا
هوش مصنوعی: تو مانند شمع در جمعی، با آرزوی ستمکش سوختن، در جا نشسته‌ای. بیا و به سمت ما بیا که جان‌بخش بوسه‌ای هستیم.
من بیدل از در عاجزی به‌ چه سو روم، به‌ کجا رسم
همه‌سوست حکم برو برو همه‌جاست شور بیا بیا
هوش مصنوعی: من، بیدل، به خاطر ناتوانی‌ام نمی‌دانم به کجا بروم یا به کدام سو برسم. در هر جا که بروم، دستوری از جانب نیروهای بالادست وجود دارد که می‌گوید برو، و در هر مکان شور و شوقی وجود دارد که می‌گوید بیا.