گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲

به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را
رک‌گل رشتهٔ شیرازه شد جمعیت ما را
خرامت بال شوقم داد در پرواز حیرانی
که‌چون قمری قدح در چشم‌دارم سرو مینا را
نگه شد شمع فانوس خیال از چشم پوشیدن
فنا مشکل که از عاشق برد ذوق تماشا را
درین محفل سراغ گوشهٔ امنی نمی‌یابم
چو شمع آخرگریبان می‌کنم نقش‌کف پا را
کف خاکی ندارم قابل تعمیر خودداری
جنون افشاند بر ویرانه‌ام دامان صحرا را
به غیر از نیستی لوح عدم نقشی نمی‌بندد
اگر خواهی نگردی جلوه‌گر آیینه‌کن ما را
ندارد حال ما اندیشهٔ مستقبل دیگر
که‌گم‌کردیم در آغوش دی‌، امروز و فردا را
نه از موج نسیم است اینقدرها جوش بیتابی
تب شوق‌کسی در رقص دارد نبض دریا را
خموشی غیر افسودن چه‌گل ریزد به دامانت
اگر آزاده‌ای با ناله کن پیوند اعضا را
اقامت تهمتی در محفل‌کم فرصت هستی
چو عکس ازخانهٔ آیینه بیرون‌گرم‌کن جا را
مآل شعله هم‌داغ است گرآسودگی خواهی
به‌صدگردن مده ازکف جبین سجده فرسا را
نشانها نیست غیراز نام آن هم تا بی بیدل
جهانی دیده‌ای‌، بشمار نقش بال عنقا را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را
رک‌گل رشتهٔ شیرازه شد جمعیت ما را
هوش مصنوعی: رنگ خط تو مانند گل غنچه، دل‌های مردم را مجذوب کرده و باعث شده است که جمعیت ما به یکدیگر نزدیک‌تر شوند و مانند یک رشته بهم پیوند بخورند.
خرامت بال شوقم داد در پرواز حیرانی
که‌چون قمری قدح در چشم‌دارم سرو مینا را
هوش مصنوعی: شور و شوقی که به من دست داده، باعث شده تا در حال پرواز و حیرانی باشم. من همچون قمری که قدحی در چشمانش است، زیبایی مینا را در دل دارم.
نگه شد شمع فانوس خیال از چشم پوشیدن
فنا مشکل که از عاشق برد ذوق تماشا را
هوش مصنوعی: نگاه کردن به شمع خیال مانند نوری در تاریکی است، اما غفلت از آن دشواری‌هایی به همراه دارد. زیرا عشق و زیبایی تماشا، لذتی است که از دل عاشق برمی‌خیزد.
درین محفل سراغ گوشهٔ امنی نمی‌یابم
چو شمع آخرگریبان می‌کنم نقش‌کف پا را
هوش مصنوعی: در این جمع، جایی برای آرامش نمی‌یابم و مانند شمع، در پایان خود، اثر پاهایم را باقی می‌گذارم.
کف خاکی ندارم قابل تعمیر خودداری
جنون افشاند بر ویرانه‌ام دامان صحرا را
هوش مصنوعی: من زمینی ندارم که قابل بازسازی باشد، و جنون من بر خرابه‌هایم سایه افکنده است. دامنه‌ی طبیعت و صحرا نیز بر سر من سنگینی می‌کند.
به غیر از نیستی لوح عدم نقشی نمی‌بندد
اگر خواهی نگردی جلوه‌گر آیینه‌کن ما را
هوش مصنوعی: به جز عدم و نیستی، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند بر لوح وجود نقشی بزند. اگر می‌خواهی، به جستجوی ما بپرداز و ما را مانند آیینه ببیند.
ندارد حال ما اندیشهٔ مستقبل دیگر
که‌گم‌کردیم در آغوش دی‌، امروز و فردا را
هوش مصنوعی: در حال حاضر، هیچ توجهی به آینده نداریم و تمام افکار و احساسات ما در گذشته گم شده است. امروز و فردا برای ما اهمیتی ندارد، زیرا درگیر یادآوری دیروز هستیم.
نه از موج نسیم است اینقدرها جوش بیتابی
تب شوق‌کسی در رقص دارد نبض دریا را
هوش مصنوعی: این احساس بالا و پایین رفتن مانند تلاطم دریا نیست، بلکه ناشی از شور و شوق عاطفی کسی است که در دل خود رقصی را احساس می‌کند.
خموشی غیر افسودن چه‌گل ریزد به دامانت
اگر آزاده‌ای با ناله کن پیوند اعضا را
هوش مصنوعی: اگر در خاموشی خود را نگه‌دارید، نمی‌توانید زیبایی و لطافت را به دیگران منتقل کنید. اگر انسانی آزاده هستید، باید با ناله و صدای بلند، پیوند قلب‌ها و احساسات را برقرار کنید.
اقامت تهمتی در محفل‌کم فرصت هستی
چو عکس ازخانهٔ آیینه بیرون‌گرم‌کن جا را
هوش مصنوعی: حضرت تهمت در جمعی که فرصت کمی برای بودن وجود دارد، مانند تصویر انعکاس یافته در آینه است که از خانه خارج می‌شود و فضا را گرم می‌کند.
مآل شعله هم‌داغ است گرآسودگی خواهی
به‌صدگردن مده ازکف جبین سجده فرسا را
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آرامش و آسایش هستی، باید از تلاش و زحمتی که می‌کشی غفلت نکن. گرما و شدت شعله نشان می‌دهد که برای رسیدن به راحتی باید سختی‌ها را تحمل کنی و از سجده و عبادت و تلاش خود نباید غافل شوی.
نشانها نیست غیراز نام آن هم تا بی بیدل
جهانی دیده‌ای‌، بشمار نقش بال عنقا را
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در دنیا، نشانه‌ها و آثار واقعی دیگری جز نام و یاد عشق وجود ندارد. اگر کسی به عمق و زیبایی عشق پی ببرد، می‌تواند به زیبایی‌های بی‌نهایت آن پی ببرد، مانند نقش و نگارهایی که پرنده‌ معنوی عنقا بر روی آسمان به جا می‌گذارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1389/11/31 21:01
جلالدین

بیت 1 مصراع 2 رگ
بیت آخر مصراع اول :....آن هم تاتویی بیدل