غزل شمارهٔ ۳۱۳
ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها
گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانهها
سوخت باهم برق بیپروایی عشق غیور
خواب چشم شمع و بالین پر پروانهها
گردباد ایجادکرد آخر به صحرای جنون
بر هوا پیچیدن موی سر دیوانهها
رازعشق ازدل برونافتاد و رسواییکشید
شد پریشانگنج تا غافل شد از ویرانهها
عاقبتدر زلف خوبان جای آرایش نماند
تختهگردید از هجوم دل دکان شانهها
تا رسد خوابی به فریاد دماغ ما چوشمع
تا سحر زین انجمن باید شنید افسانهها
جوهرکین خندهمیچیند بهسیمای حسد
نیست برهم خوردن شمشیر بیدندانهها
تاطبایع نیستمألوف،انجمنویرانه است
ناقص افتدخوشه چونبیربط بالددانهها
خلقگرمی داشتشرم چشمپرخاشی نبود
عرصهٔ شطرنج شداز بیدریاین خانهها
نا توانی قطعکن بیدل ز ابنای زمان
آشنایکس نگردند این حیا بیگانهها
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها
گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانهها
هوش مصنوعی: من فدای زیبایی شگفتانگیز تو هستم، که میخانهها به دور چشمانت پر از گردش و جنبش هستند و این چشمان مانند پیمانههایی در دست میچرخند.
سوخت باهم برق بیپروایی عشق غیور
خواب چشم شمع و بالین پر پروانهها
هوش مصنوعی: عشق شجاع و بیپروا، به طور همزمان آتش میزند و میسوزاند، در حالی که خواب شمع و بستر پروانهها را میگیرد.
گردباد ایجادکرد آخر به صحرای جنون
بر هوا پیچیدن موی سر دیوانهها
هوش مصنوعی: طوفان در نهایت در بیابان جنون بهوجود آمد و در آسمان، موی سر دیوانگان بهچرخش درآمد.
رازعشق ازدل برونافتاد و رسواییکشید
شد پریشانگنج تا غافل شد از ویرانهها
هوش مصنوعی: راز عشق از دل بیرون آمد و رسوایی به همراه داشت. گنجینهای که پریشان شده بود، از ویرانیها غافل ماند.
عاقبتدر زلف خوبان جای آرایش نماند
تختهگردید از هجوم دل دکان شانهها
هوش مصنوعی: در نهایت، دیگر جایی برای آرایش در زلف زیبای معشوق نمانده است، زیرا دلها به شدت به دکان شانههای او هجوم آوردهاند و باعث خراب شدن آن شدهاند.
تا رسد خوابی به فریاد دماغ ما چوشمع
تا سحر زین انجمن باید شنید افسانهها
هوش مصنوعی: تا زمانی که خواب به کمک ما بیاید و افکار ما را روشن کند، باید تا صبح از این جمع، داستانها و افسانهها را بشنویم.
جوهرکین خندهمیچیند بهسیمای حسد
نیست برهم خوردن شمشیر بیدندانهها
هوش مصنوعی: خندهی دلنشین و زیبا مانند جواهر، به روی چهرهی حسد نمیآید و نابودی حسد مانند شکستن شمشیری است که دندانی ندارد.
تاطبایع نیستمألوف،انجمنویرانه است
ناقص افتدخوشه چونبیربط بالددانهها
هوش مصنوعی: تا زمانی که فطرت انسانی تغییر نکند، جمعیت ما مثل یک ویرانه است. خوشهها هم در این شرایط ناقص میمانند، همانطور که دانهها بدون ربط به یکدیگر اعتبارشان را از دست میدهند.
خلقگرمی داشتشرم چشمپرخاشی نبود
عرصهٔ شطرنج شداز بیدریاین خانهها
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فضایی میپردازد که در آن مردم دچار شرم و خجالت هستند و به خاطر این حالت نمیتوانند به راحتی با یکدیگر مواجه شوند. درواقع، در این منزلت، به نوعی گفتگو و تعامل بین افراد مختل شده و به مانند یک میدان شطرنج، در عین بازی و رقابت، هیچکس توانایی پیشروی را ندارد و بیدری را به نمایش میگذارد.
نا توانی قطعکن بیدل ز ابنای زمان
آشنایکس نگردند این حیا بیگانهها
هوش مصنوعی: توانایی تو این نیست که دلت را از دیگران جدا کنی، زیرا در این دنیا هیچکس نمیتواند به این حیا و خجالت تو آشنا شود.