غزل شمارهٔ ۳۰۹
فلک این سرکشی چند از غبار آرمیدنها
نمیبایست از خاک اینقدر دامن کشیدنها
مخور ای شمع از هستی فریب مجلسآرایی
که یک گردن نمیارزد به چندین سر بریدنها
همان بهتر که عرض ریشه در خاک عدم باشد
به رنگ صبح، برق حاصل است اینجا دمیدنها
شبی از بیخودی نظارهٔ آن بیوفا کردم
کنون چشمم چو شمع کشته داغ است از ندیدنها
به ساز محفل بیرنگ هستی سخت حیرانم
که نبض ناله خاموش است و دل مست شنیدنها
مقام وصل نایاب است و راه سعی ناپیدا
چه میکردیم یارب گر نبودی نارسیدنها
کف خاک هوا فرسودهای، ای بیخبر شرمی
به گردون چند چون صبحت برد بیجا دویدنها
سرشکم داشت از شوقت گداز آلوده تحریری
به بال موج بستم نامهٔ در خون تپیدنها
چو اشکم، ناتوانی رخصت جرأت نمیبخشد
مگر از لغزش پابندم احرام دویدنها
شرارم، شعلهام، رنگم، کدامین طایرم یارب
که میخواند شکست بالم افسون پریدنها
ز شرم نرگس مخمور او چندان عرق کردم
که سرتا پای من میخانه شد از شیشه چیدنها
ز احوال دل غمدیدهٔ بیدل چه میپرسی
که هست این قطره خون چون غنچه محروم از چکیدنها
غزل شمارهٔ ۳۰۸: چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنهاغزل شمارهٔ ۳۱۰: در فکر حق و باطل خوردیم عبث خونها
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فلک این سرکشی چند از غبار آرمیدنها
نمیبایست از خاک اینقدر دامن کشیدنها
هوش مصنوعی: آسمان، تا کی باید به خاطر بیتوجهیها و غفلتها به ما سختی بگذارد؟ نباید اینقدر از خاک و رنجها فاصله بگیریم و سرمان را بالا ببریم.
مخور ای شمع از هستی فریب مجلسآرایی
که یک گردن نمیارزد به چندین سر بریدنها
هوش مصنوعی: ای شمع، فریب ظاهرسازی را نخور، چراکه زندگی و دلخوشیهای بیاساس بهاندازهی یک گردن ارزش ندارند، و به خاطر این دنیای فریبی که در مجالس بهوجود میآید، نباید چندین سر را قربانی کرد.
همان بهتر که عرض ریشه در خاک عدم باشد
به رنگ صبح، برق حاصل است اینجا دمیدنها
هوش مصنوعی: بهتر است که وجود ریشهها در عالم عدم باشد، زیرا در اینجا، در نور صبح، زندگی و امید در حال شکوفایی است.
شبی از بیخودی نظارهٔ آن بیوفا کردم
کنون چشمم چو شمع کشته داغ است از ندیدنها
هوش مصنوعی: شبی در حالتی که خودم را گم کرده بودم، به تماشای آن فرد بیوفا نشسته بودم. اکنون چشمانم مانند شمعی کشته، به خاطر ندیدن او، به شدت درد میکنند.
به ساز محفل بیرنگ هستی سخت حیرانم
که نبض ناله خاموش است و دل مست شنیدنها
هوش مصنوعی: در جمع بیروح زندگی، دچار حیرت و سردرگمیام، چرا که صدای نالهها خاموش است و دل من به شنیدن چیزهای تازه و زیبا آماده است.
مقام وصل نایاب است و راه سعی ناپیدا
چه میکردیم یارب گر نبودی نارسیدنها
هوش مصنوعی: رسیدن به مقام وصال بسیار دشوار است و راه تلاش برای آن مشخص نیست. ای پروردگار، چه میکردیم اگر نرسیدنها وجود نداشت؟
کف خاک هوا فرسودهای، ای بیخبر شرمی
به گردون چند چون صبحت برد بیجا دویدنها
هوش مصنوعی: ای بیخبر، تو در میان این خاک و هوا که فرسوده و کهنه شده است، باید شرمی به آسمان داشته باشی؛ زیرا چرا بیدلیل و بیجا به این سمت و سو میروی و این همه تلاش میکنی؟
سرشکم داشت از شوقت گداز آلوده تحریری
به بال موج بستم نامهٔ در خون تپیدنها
هوش مصنوعی: در آن احساس عمیق و عشق سوزان، نامهای به موجهای پرخروش دریا نوشتم که در آن خون دل را به تصویر کشیدم.
چو اشکم، ناتوانی رخصت جرأت نمیبخشد
مگر از لغزش پابندم احرام دویدنها
هوش مصنوعی: چون اشک من ضعیف است، اجازهی شجاعت به من نمیدهد، مگر اینکه در پی لغزش و لغزش پایم، به سمت دویدنها بروم.
شرارم، شعلهام، رنگم، کدامین طایرم یارب
که میخواند شکست بالم افسون پریدنها
هوش مصنوعی: من آتش و شعله هستم، رنگ و نما دارم. ای خدا، کدام پرنده هستم که صدا میزند و بالهایش به خاطر جادو پرواز کردن شکسته است؟
ز شرم نرگس مخمور او چندان عرق کردم
که سرتا پای من میخانه شد از شیشه چیدنها
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و زیبایی نرگس مست، آنقدر عرق ریختم که تمام وجودم مانند میخانهای پر از شراب شده است.
ز احوال دل غمدیدهٔ بیدل چه میپرسی
که هست این قطره خون چون غنچه محروم از چکیدنها
هوش مصنوعی: از حال و روز دل غمگین و بیدلی که غمدیده است، چه میپرسی؟ این قطره خون، مانند غنچهای است که محروم از ریختن و شکوفا شدن است.