گنجور

غزل شمارهٔ ۳

ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا
بر رخت نظاره‌ها را لغزش از جوش صفا
نشئهٔ صدخم شراب‌از چشم‌مستت‌غمزه‌ای
خونبهای صد چمن از جلوه‌هایت یک ادا
همچوآیینه هزارت چشم حیران رو به‌رو
همچوکاکل یک‌جهان جمع‌پریشان درقفا
تیغ مژگانت به آب ناز دامن می‌کشد
چشم مخمورت به‌خون تاک می‌بندد حنا
ابروی مشکینت از بار تغافل‌گشته خم
مانده‌زلف سرکشت ز اندیشهٔ دلها دوتا
رنگ خالت‌سرمه در چشم تماشا می‌کند
گرد خطت می‌دهد آیینهٔ دل را جلا
بسته بر بال اسیرت نامهٔ پرواز ناز
خفته در خون شهیدت جوش‌گلزار بقا
ازصفای عارضت جان می‌چکدگاه عرق
وز شکست‌طره‌ات دل‌می‌دمد جای‌صدا
لعل خاموشت‌گر از موج تبسم دم زند
غنچه‌سازد در چمن پیراهن ازخجلت قبا
از نگاهت نشئه‌ها بالیده هر مژگان زدن
وز خرامت فتنه‌ها جوشیده از هر نقش پا
هرکجا ذوق تماشایت براندازد نقاب
گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را
آخر از خود رفتنم راهی به فهم ناز برد
کیست گردد یک مژه برهم زدن صبرآزما
مردمک از دیده‌ها پیش از نگه‌گیرد هوا
سوختم چندانکه با خوی توگشتم آشنا
عمرها شد درهوایت بال عجزی می‌زند
تاکجا پروازگیرد بیدل از دست دعا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا
بر رخت نظاره‌ها را لغزش از جوش صفا
هوش مصنوعی: ای تصور زیبایی تو، آه، کسانی که ناتوانند برای خود تکیه‌گاهی به تو دارند و به تماشای تو نشسته‌اند، اما این ناظرین از تماشای صفای تو دچار لغزش و تزلزل می‌شوند.
نشئهٔ صدخم شراب‌از چشم‌مستت‌غمزه‌ای
خونبهای صد چمن از جلوه‌هایت یک ادا
هوش مصنوعی: مستی و شوقی که از نگاه جذاب تو به من دست می‌دهد، به اندازهٔ صد جام شراب سرخوشی به من می‌بخشد. زیبایی و تأثیر تو مانند نمایشی است که می‌تواند ارزش و زیبایی بی‌نهایتی از چمن‌ها را به تصویر بکشد.
همچوآیینه هزارت چشم حیران رو به‌رو
همچوکاکل یک‌جهان جمع‌پریشان درقفا
هوش مصنوعی: همچون آینه‌ای که هزار چشم حیران دارند و به جلو خیره شده‌اند، مثل کلاه‌گیس که یک عالمه پریشان را در پشت خود جمع کرده است.
تیغ مژگانت به آب ناز دامن می‌کشد
چشم مخمورت به‌خون تاک می‌بندد حنا
هوش مصنوعی: مژگان زیبا و نازک تو مانند تیغی است که به آرامی بر روی آب حرکت می‌کند، و چشمان پر از شراب تو، مانند خون تاک، رنگ حنا را به خود می‌گیرند.
ابروی مشکینت از بار تغافل‌گشته خم
مانده‌زلف سرکشت ز اندیشهٔ دلها دوتا
هوش مصنوعی: ابروهای مشکی تو به خاطر بی‌توجهی، کمی خم شده و گیسوان زیبای تو از تفکر و اندیشه‌های دل‌ها به دو سمت افتاده‌اند.
رنگ خالت‌سرمه در چشم تماشا می‌کند
گرد خطت می‌دهد آیینهٔ دل را جلا
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو مانند سرمه، در نگاه دیگران جلوه می‌کند و نقش خط چهره‌ات، آینه‌ی دل را درخشان می‌سازد.
بسته بر بال اسیرت نامهٔ پرواز ناز
خفته در خون شهیدت جوش‌گلزار بقا
هوش مصنوعی: در این شعر، به تصویر نیروی آزادی و زیبایی اشاره شده است. پرنده‌ای که در قفس است، نامه‌ای از پرواز و آزادی می‌برد و در عین حال، خاطره‌ای از جانبازان و گلزار سرسبز زندگی و جاودانگی را در دل دارد. به طور کلی، این عبارت نمادی از امید و یادآوری است که در کنار درد و سختی، زیبایی و شکوفایی نیز وجود دارد.
ازصفای عارضت جان می‌چکدگاه عرق
وز شکست‌طره‌ات دل‌می‌دمد جای‌صدا
هوش مصنوعی: از زیبایی چهره‌ات جانم سرشار می‌شود و عرق می‌ریزد. از لطافت موهایت دل من می‌تپد و زندگی می‌گیرد.
لعل خاموشت‌گر از موج تبسم دم زند
غنچه‌سازد در چمن پیراهن ازخجلت قبا
هوش مصنوعی: اگر لبخندت را با طراوت و زیبایی ابراز کنی، همچون گلبرگی در باغ، از شرم و زیبایی لباسی از گل و عشق به خود خواهد پوشید.
از نگاهت نشئه‌ها بالیده هر مژگان زدن
وز خرامت فتنه‌ها جوشیده از هر نقش پا
هوش مصنوعی: نگاه تو باعث شده که نشئه‌ها از مژگان تو رویش پیدا کنند و از راه رفتنت، فتنه‌ها و آشفتگی‌ها از هر اثری که بر جای می‌گذاری، بیرون می‌آید.
هرکجا ذوق تماشایت براندازد نقاب
گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را
هوش مصنوعی: هر جایی که جذابیت و زیبایی تو باعث شود پرده‌ها کنار برود، اگر زیبایی‌ات را برای مردم عرضه کنی، اجازه تماشا را به دیگران می‌دهی.
آخر از خود رفتنم راهی به فهم ناز برد
کیست گردد یک مژه برهم زدن صبرآزما
هوش مصنوعی: در پایان، وقتی از خودم خارج شدم، به درک زیبایی نازش رسیدم. چه کسی می‌تواند با یک چشم بر هم زدن، صبرش را آزمایش کند؟
مردمک از دیده‌ها پیش از نگه‌گیرد هوا
سوختم چندانکه با خوی توگشتم آشنا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به احساسات عمیق و آشنایی با معشوقش اشاره می‌کند، به طوری که قبل از اینکه به او نگاه کند، اشتیاق و محبتش را حس کرده است. این ارتباط عاطفی به قدری قوی است که او خود را در دنیای معشوق احساس می‌کند و به نوعی با او آشنا می‌شود.
عمرها شد درهوایت بال عجزی می‌زند
تاکجا پروازگیرد بیدل از دست دعا
هوش مصنوعی: سال‌هاست که در عشق تو هستم و در تحمل ناتوانی به سر می‌برم. نمی‌دانم تا کجا می‌توانم به پرواز ادامه دهم و از دعا و خواسته‌هایم بهره‌مند شوم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/10/30 16:12
vahid younesi

این شعر بسیار زیباست

1395/02/30 12:04
شاپرک

شیدای این بزرگ مرد،عارف هندی هستم که مثل حافظ در شیراز می درخشد...
درود بر تربت پاکش

1396/01/12 01:04
بشیر رحیمی

با درود. لطفا آخرین را اصلاح کنید:
تا کجا پرواز گیرد بیدل از دست دعا
«ناکجا» اشتباه است.

1396/01/12 01:04
بشیر رحیمی

آخرین مصراع را اصلاح کنید.
تا کجا پرواز گیرد بیدل از دست دعا
«ناکجا» اشتباه است.

1397/08/04 02:11
امیرشریعتی

با درود
کاش این سایت بسیار خوب و ارزشمند، این همه غلط املایی و اشتباه تایپی نداشت.
افسوس و صد افسوس

1397/09/22 23:11
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

وز شکستِ ‌طُره‌ات دل‌می‌دمد جای‌صدا 『بیدل』

روی تختِ مسافرخانه دراز کشیده بودم . داشتم به صورت زنی که در کف زیرسیگاری بود نگاه می کردم . از خیابان صدای وانتی می آمد . داشت قربان صدقه ی سیب های لبنانی اش می رفت ... پیرهنِ زن بنفش بود . پوست سفیدش مرا یاد گزهای آردی اصفهان می انداخت . موهایِ مشکی اش پخش و پلا بود . چشم هایش کمی پُف داشت ... بلند شدم و رفتم از پنجره به خیابان نگاه کردم . نم باران خیابان را جلا داده بود . وانتی داشت «سیمن غانم» می خواند :
«من می خوام یه دسته گل به آب بدم/ آرزوهامو به یک حباب بدم / سیبی از شاخه ی حسرت بچینم / بندازم رو آسمونو تاب بدم ...»
احمد آذرکمان . 1397

1398/06/25 23:08
مشموس

با تشکر فراوان از تمامی زحماتتان
با کمی دقت در خواهید یافت که این ابیات محتمل تر از ابیاتی هستند که شما ذکر کردید
از عنایتتان کمال تشکر را دارم
گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را
مردمک از دیده ها پیش از نگه گیرد هوا
آخر از خود رفتنم راهی بفهم ناز برد
سوختم چندانکه با خوی تو گشتم آشنا
عمرها شد در هوایت بال عجزی میزند
تا کجا پرواز گیرد (بیدل) از دست دعا

1399/05/06 11:08
رضا

سلام
عکس اواتاری که برای بیدل دهلوی گذاشتید بسیار نامناسب و مضحک در واقع یک عکس مدرن است عکس های مناسب تری هم هست مثل :
پیوند به وبگاه بیرونی

1399/06/01 17:09
رسول خوش آبادی

بی نظیره.....
از نگاهت نشئه‌ها بالیده هر مژگان زدن
وز خرامت فتنه‌ها جوشیده از هر نقش پا

1402/03/20 03:06
فاطمه یاوری

هرکجا ذوق تماشایت براندازد نقاب

گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را....!

عجب شعری:)

سوختم چندانکه با خوی تو گشتم آشنا....

1402/08/06 20:11
سید مصطفی سامع

شعر شماره ۶
وصال حضرت ولی عصر (عج)


ای وصال حضرتــت درد فراوان را دوا
وز فراقت جان مشتاقان به لب آمد شها

روز تاریک جهان بامقدمت روشن شــود¬
چشــم ما در انتظـارت الـعجل مهــدی بیـا

دیده های منتظِر از دوریت همچون شفق
جـان نثار عارضت ای قــائــم آل عــــبا

تا بکی در پرده ی غیبت نهانی روزو شب
چهره بنما یوسفا عــــــــالم خــریـــدارشما

ظلم وبی دادی به هردهرودیارازحد فزون
با ظهورت می شود این عالم هستی صفا

دیده ی یعقوب عالم شد سفید ازهجر تو
چشم نابینای ما با جلوه ات بینا نما

لحظه لحظه میشود این عمرنـــــاچیزم تمام
کی شود ای ناجیی هر مستمند بیـــــنم ترا

ای خوشـــا روزی ببینم ان جمال انورت
می کشم خاک قدومت بر دوچشمم بارها

ای سپهر عدل و مصباحِ یقین یابن الحسن
وی طفیل هستی ات دنیا و هم عقبای مــا

هرشبی از نیمه شعبان ز یمــن مقدمت
تاسحر باران رحمت میشـود بــر روح ما

فوج فوج ودسته دسته بر زمین اید ملک
رحمت حق تا طلوع فجر باشد هرکجا

درشب فرخنده میلادت امام انس وجان
عاشقان است تا سحردرمدح و اوصاف شما

بارالها حـــــق خـــــــتم النبیاء و آل او
برگ تعجیل ظهـــورمهدیت امضاء نما

(سامع) بیچاره بخشا ای کریم مهربان
حرمت زهرای اطهر دختر خیرالورا

پیوند به وبگاه بیرونی