غزل شمارهٔ ۲۸۱۰
عنانم گر نگیرد خاطر آیینه سیمایی
به قلب آسمانها میزنم از آه هیهایی
ز سامان دو عالم آرزو مستغنیام دارد
شبستان خط جام و حضور شمع و مینایی
دمیدن گو نباشد آبیار ریشهٔ جهدم
نهال داغ حرمان را زمینگیری است بالایی
نیاز خاک راه ناامیدی بایدم کردن
دل خونگشته در دستی، سر فرسوده در پایی
سراغ خون من از گرد رنگگل چه میپرسی
به یاد دامن او میکشم آخر سر از جایی
چراغ حیرتم چون لاله در دست است معذورم
رهی گم کردهام در ظلمت آباد سویدایی
درین گلشن میسر نیست ترک احولی کردن
که در هر برگ گل آیینه دارد حسن رعنایی
ز نفی ما و من اثبات وحدت کرد آگاهی
حبابی چند از خود رفت و بیرون ریخت دریایی
نبود امیدی از جام سلامت غنچهٔ ما را
هم از جوش شکست رنگ پرکردیم مینایی
ندامت مایهایم ای یأس آتش زن به عقبا هم
که امروز زیانکاران نمیارزد به فردایی
دل ازکف دادهام دیگر زکلفتها چه میپرسی
به سامان غبارم دامن افشاندهست صحرایی
من بیدل حریف سعی بیجا نیستم زاهد
تویی و قطع منزلها من ویک لغزش پایی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عنانم گر نگیرد خاطر آیینه سیمایی
به قلب آسمانها میزنم از آه هیهایی
هوش مصنوعی: اگر کنترل خود را از دست بدهم، با یک نگاه به آسمانها میزنم، چنان که از دل مبارزات و زخمهایم آهی بلند برآورم.
ز سامان دو عالم آرزو مستغنیام دارد
شبستان خط جام و حضور شمع و مینایی
هوش مصنوعی: من از خواستههای دنیایی بینیازم و نیازی به زیباییهای این دنیا ندارم. در این شبنشینی که پر از زیبایی و نور است، تنها به نوشیدن جام و لذت بردن از درخشش شمع و نغمههای دلنشین مشغولم.
دمیدن گو نباشد آبیار ریشهٔ جهدم
نهال داغ حرمان را زمینگیری است بالایی
هوش مصنوعی: اگر در زندگی تلاش و کوشش نباشد، حتی درختهای امید هم در برابر آتش ناامیدی و محرومیت زمینگیر خواهند شد.
نیاز خاک راه ناامیدی بایدم کردن
دل خونگشته در دستی، سر فرسوده در پایی
هوش مصنوعی: باید به خاک ناامیدی نیاز برسانم، دل زخمزده را در دستانم قرار دهم و سر خستهام را بر پای خود بگذارم.
سراغ خون من از گرد رنگگل چه میپرسی
به یاد دامن او میکشم آخر سر از جایی
هوش مصنوعی: چرا از رنگ گل به دنباله خون من میپرسی؟ من در نهایت یاد دامن او را به ذهن میآورم و از جایی آن را میکشم.
چراغ حیرتم چون لاله در دست است معذورم
رهی گم کردهام در ظلمت آباد سویدایی
هوش مصنوعی: چراغ حیرتم مانند لالهای در دستم است و من به همین خاطر معذورم، زیرا در دنیایی تاریک گم شدهام.
درین گلشن میسر نیست ترک احولی کردن
که در هر برگ گل آیینه دارد حسن رعنایی
هوش مصنوعی: در این باغ، ترک احوال و زندگی راحت نیست، زیرا در هر برگ گل، زیبایی و جذابیت خاصی نهفته است.
ز نفی ما و من اثبات وحدت کرد آگاهی
حبابی چند از خود رفت و بیرون ریخت دریایی
هوش مصنوعی: حبابی با از بین بردن خود، به نبوده "ما" و "من" پی برد و در نتیجه، وحدت را نشان داد. این حباب از وجود خود جدا شد و در دل دریا غرق شد.
نبود امیدی از جام سلامت غنچهٔ ما را
هم از جوش شکست رنگ پرکردیم مینایی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به فقدان امید اشاره میکند و به گونهای بیان میکند که غنچهٔ زندگیاش به خاطر این ناامیدی و مشکلات، رنگ باخته و شکسته است. او از این موضوع احساس ناامیدی و درد را منتقل میکند و به نوعی تلاش کرده تا با رنگهایی شاد مثل رنگ مینا، این غم را پنهان کند.
ندامت مایهایم ای یأس آتش زن به عقبا هم
که امروز زیانکاران نمیارزد به فردایی
هوش مصنوعی: حسرت و پشیمانی ما را میسوزاند، ای ناامیدی! حتی به گذشته نیز ارزش فکر کردن ندارد، چون کسانی که امروز در ضرر هستند، فردا نیز چیزی به دست نخواهند آورد.
دل ازکف دادهام دیگر زکلفتها چه میپرسی
به سامان غبارم دامن افشاندهست صحرایی
هوش مصنوعی: من دیگر دلباختهام و از پیچیدگیها چیزی نمیپرسی. حالا که درگیر مشکلات و بلاتکلیفیها هستم، دامنم در این بیابان پر از غبار و آشفتگی پخش شده است.
من بیدل حریف سعی بیجا نیستم زاهد
تویی و قطع منزلها من ویک لغزش پایی
هوش مصنوعی: من، بیدل، همراه تلاشهای بیمورد نیستم. تو زاهدی و مقصدها را ترک میکنی، اما من فقط یک اشتباه کوچک در قدمهایم دارم.

بیدل دهلوی